شمس و قمر
برچسپ ها: حضرت ، شهادت ، امام ، رضا ، الایمه ، ثامن
![](/Content/UI/images/zoomicons/zoomout-32.png)
![](/Content/UI/images/zoomicons/zoomin-32.png)
![Print Friendly and PDF](http://cdn.printfriendly.com/pf-button-both.gif)
مجموعه اشعار درباره امام رضا علیه السلام
شبی در کوی رضایت
باغ بهشت این شکوه و جاه ندارد | جلوه در این حسن خانه ماه ندارد |
نیست چنین دلگشا رواق فلک هم | قصر خیال این شکوه و جاه ندارد |
جلوه حسن تو را غزاله خورشید | صبحدمی طاقت نگاه ندارد |
هر که فروزد زمهر روی تو شمسی | در افق دل، شب سیاه ندارد |
کشته مهر تو در حضور شهادت | جزدل صد پاره ای گواه ندارد |
خاک به سر می کند هر آنکه زغفلت | حرمت این آستان نگاه ندارد |
گو برو و آستین به خون جگرشوی | هر که در این آستانه راه ندارد |
رانده این در، در آفتاب قیامت | سایه کاهی به سر پناه ندارد |
ناله این امت غریب به عالم | جز تو در این جا گریز گاه ندارد |
در صف رندان پاک باخته (نجوا) | عشق تو می ورزد و گناه ندارد |
مهدی عطری یا «نجوا»
غزل غربت
ای آستان قدس تو تنها پنهاه من | بر خاک باد پیش تو روی سیاه من |
می آید از درون ضریحت شمیم عشق | پیچیده در فضای حرم سوز و آه من |
چشمم به چلچراغ حریم تو روشن است | ای چلچراغ چشم تو خورشید راه من |
گلدسته ات منادی صوت اذان عشق | مأنوس با غروب و زوال و پگاه من |
مهر از فروغ گنبد پاکت گرفته وام | شمس الشموس هستی و نامت گواه من |
هر صبحدم به شوق تو بیدار می شوم | کافتد به بارگاه تو لختی نگاه من |
ای غربت مجسّم تاریخ ای امام | ای خاک پای مرقد تو بوسه گاه من |
مشهد عبداللّه حسینی
مشکوة کبریا
فروغ روشن مشکوة کبریاست رضا | نشان زنده آیات هل اتی است رضا |
دلیل خلقت کون و حقیقت قرآن | بحار رحمت و سرچشمه بقاست رضا |
ضیاء کنگره عرش و روشنای زمن | امام هشتم و حاکم به ماسواست رضا |
اساس دانش و تقوی اصول فضل و کرم | پناه امن اسیران مبتلاست رضا |
همای دولت او را فضای گیتی تنگ | زتخته بند تن و آرزو رهاست رضا |
شگفت نیست اگر شرط وحدتست چرا | که محو عشق و بدریای حق فناست رضا |
وجود هر دو جهان از طفیل هستی اوست | مدار قطب زمین، حجت خداست رضا |
عجب مدار اگر خاک کوی او بویم | که جان خسته ما را شفا رضاست رضا |
شکوه منزلتش را چه سان کنم تقریر؟ | که جانشین نبی، پور مرتضی ست رضا |
از آن خدای رضایش لقب نموده که او | مشیّت ازلی را به حق رضاست رضا |
علاءالدین حجازی
معدن جود و سخا
ای حرمت قبله اهل وفا | خاک درت سجده گه اولیا |
ای شرف مشعر و خیف و منا | بیت و حرم! زمزم و حجر و صفا |
ای متجلی زوجودت خدا | فرع وجود تو زمین و سما |
حجت حق سبط رسول امین | محور دین معدن جود و سخا |
رهبر کل، عالم آل نبی | مهر درخشان سپهر حیا |
جان جهان خلاصه ماء و طین | نور مبین سرور اهل ولا |
امام ثامن مه برج یقین | امام مردم خلق مصطفا |
روضه تو رشک بهشت برین | بارگهت، بارگه کبریا |
به خالقی بنده فرمان پذیر | به ماسوا امیر و فرمانروا |
* * *
ای سرخوبان و سپهر یقین | حافظ دین شافع یوم الجزا |
پناه اسلامی و اسلامیان | به اذان حق قدیر برماتشا |
زمسلمین چشم عنایت مگیر | مگیر بر لغزش و تقصیر ما |
فتنه و شر گوهمه عالم بگیر | ما و تمسک به ولای رضا |
«لطفی» صافی و مدیح توهست | قطره بَرِ قلزم بی انتها |
پرکند از مدح و ثناگر جهان | حق ثنای تو نسازد ادا |
رست زاندوه و محن آنکه گشت | معتکف اندر سر کوی شما |
بحر سخائید و امام الوری | غوث جهانید و لیوث الوغا |
لطف اللّه صافی یازدهم ذیحجه 1406
آفتاب بی زوال
آفتابی بی زوال آسمان داد و دین | نوربخش هفتمین اختر امام هشتمین |
آنکه سایند از برای رخصت طوف درش | سروران بر خاک پای حاجیان اوجبین |
آنکه بوسند از شرف تا دامن آخر زمان | پادشاهان آستان روبان او را آستین |
وقت تحریر گناه دوستان او عجب | گر بجنبد خامه در دست کرام الکاتبین |
بهر دفع ساحران چون قم باذن اللّه گفت | شیر نقش پرده از جا جست چون شیر عرین |
تابکار آید بکر زائران در راه او | هست دائم پشت خنک آسمان در زیر زین |
رشگ آن گنج دفین کش خاک مشهد مدفن است | از زمین تا آسمان آسمانرا بر زمین |
ای معظم کعبه ات را عرش اعظم آستان | بر جناب اعظمت ناموش اکبر پاسبان |
محتشم
گنبد مینا
گرچه گردون را ببالا خرگه والا زدند | خرگه قدر ترا بالا تراز بالا زدند |
جلوگاهت عرش اعلا بود از آن بارگاه | در جوار بارگاه تخت او ادنی زدند |
در امامت هشتمین نوبت که مخصوص توبود | عرشیان بر بام این نه گنبد مینا زدند |
خاتمی کایزد بر آن نام ولی خود نگاشت | نام نامی تو صورت بست از آن هر جا زدند |
گر چه در ملک امامت سکه یکسان شد رقم | بر سر نام تو الاّ بهر استثنا زدند |
ای که بر نقد طوافت سکه هفتاد حج | از حدیث نقد رخشان سکه بطحا زدند |
دین پناها گرچه یکنوبت بنام بنده نیز | از طوافت نوبت این دولت عظمی زدند |
چشم آن دارم که دولت بازر و درمن کند | بار دیگر چشم امید مرا روشن کند |
محشتم
رباعی
جلوه گر تا در جهان شد روی نیکوی رضا | شد فلک در عبرت از سیمای دلجوی رضا |
از گلستان محمد شد گلی زیبا پدید | طعنه زن بر نور شمس آسمان روی رضا |
شهید تقی زنگی
سیمای دلجو
صبحدم داد مرا مژده ای از خاک حجاز | قاصد دوست که دارد خبری روح نواز |
خاطر از مژده آن پیک دل انگیز شکفت | چون دل واله محمود زپیغام ایاز |
گفت بر گنبد فیروزه عروس فلکی | مه ذی قعده برآورد سر از حجله ناز |
تاکند چشمه نورانی خورشید طلوع | سپه روز پی راندن شب در تک و تاز |
مقدمش باد گرامی که مبارک ماهی است | زانکه خورشید درخشید در این مه ز حجاز |
صبحدم داد نسیم از حرم نجمه نوید | هشتمین غنچه گلزار ولایت شد باز |
غم مخور شادنشین، دست فشان پای بکوب | که ز مرغان بهشتی رسدم این آواز |
که گلی در چمن موسی کاظم بشکفت | که بود بارگهش قبله ارباب نیاز |
به تماشای جمال ملکوتیش ز عرش | طایران حرم قدس همه در پرواز |
آفتابی ز سرا پرده تکتم تابید | که رسد ذره ناچیز زفیضش به فراز |
نام نیکوش علی بود و گرامی لقبش | شد رضا زانکه به تسلیم و رضا شد ممتاز |
بر تن مرده دمد روح نسیم حرمش | که نسیم حرم اوست مسیحا اعجاز |
هر که با صدق کند خدمت سلطان رئوف | گره از کار فرو بسته او گردد باز |
ای (رسا) هر که در این خاک گزیند مأمن | ایمنی یافت ز کید فلک شعبده باز |
مرحوم دکتر قاسم رسا
تقدیم به آستان قدس رضوی
ای چرخ، ز آسمان جلالت، ستاره ای | وی مِنْطقه، زساعد قدر تو، پاره ای |
کرسی ز کوه رفعت تو، سنگ ریزه ای | عرش از سروش نعمت تو، گوشواره ای |
فردوس از حدیقه لطف تو سبزه ای | دوزخ ز آتش غضب تو، شراره ای |
بال ملک، فقیر تو را پوست تخته ای | دور فلک، غلام تو را گوشواره ای |
هم زخم را، جمال حضور تو مرهمی | هم درد را، حضور کمال تو چاره ای |
باشد شها (شهاب) گدایت که یک زمان | نگرفته از حضور ولایت کناره ای |
شهاب الدین نهی
سرود در تولد امام رضا علیه السلام
مژده که عید شمس الشموس است | نزول رحمت، به ارض طوس است |
شهر مدینه شد نورباران | رضا رضا جان رضا رضا جان |
سرور و شادی در آسمان است | نورٌ علی نور باغ جنان است |
آمد وصی ختم رسولان | رضا رضا جان رضا رضا جان |
جهان ازین گل گردیده گلشن | مهدی زهرا چشم تو روشن |
آمد به دنیا ماهی درخشان | رضا رضا جان رضا رضا جان |
جان جوادت عزیز زهرا | بگشا تو راه کرب و بلا را |
قسم به خون سرخ شهیدان | رضا رضا جان رضا رضا جان |
مهدی خرازی
نوحه (به سبک ای مجاهد شهید مطهر)
السلام ای شهیدخراسان | ای پناه دل بی پناهان |
ای رضا جان ای رضا جان ای رضا جان
ای گل پرپر باغ حیدر | پاره قلب موسی بن جعفر |
ای رضا جان ای رضا جان ای رضا جان
تو جگر گوشه مرتضائی | تو علی بن موسی الرضائی |
ای رضا جان ای رضا جان ای رضا جان
جان زهرا و جان جوادت | وقت مردن کن از ما عیادت |
ای رضا جان ای رضا جان ای رضا جان
یک نظر کن بر این قلب خسته | جان زهرای پهلو شکسته |
ای رضا جان ای رضا جان ای رضا جان
حاج مهدی خرازی
«مولای من»
چندان که افزون می خلد خار طلب در پای من | هر دم گرانتر می شود گام فلک پیمای من |
بر مرکب شوقم سوار ای از کفم برده قرار | جاری است صدها جویبار ازچشم خونپالای من |
من بی خودم از خویشتن، بشکسته ام زندان تن | دارد هوای آن چمن مرغ دل شیدای من |
ای دولت بیدار من ای صولت سرشار من | ای شوکت بسیار من، ای سیّد و مولای من |
ای در حریم پاک تو بس سینه ها صد چاک تو | من جبهه سای خاک تو اینست استغنای من |
بی مهر تو بی روی تو بی گفت تو بی گوی تو | ای وای چشم ای وای جان ای وای دل ای وای من |
ایمان ز تو ایمان گرفت اسلام از تو جان گرفت | جز دامنت نتوان گرفت اینست فکر و رای من |
مهر ولایت در کفت اوج هدایت رفرفت | شمس الشموسی در صفت، لنگ از مدیحت پای من |
ای ایمن آمن رضا، ای حجت ثامن رضا | ای ثامن ضامن رضا، بنگر دل در وای من |
این دل به نورت زنده کن این سینه را سوزنده کن | از نور حق تابنده کن پنهان من پیدای من |
ای قبله آمال جان، آگاهی از احوال جان | لطفی نما بر حال جان، ای هوی من ای های من |
اصفهان مرتضی کارگر دستگردی
مظهر لطف خدا
خیز که مرغ سحر زد به گلستان صفیر | خواب گران دور شد از سر برنا و پیر |
جلوه نمودند باز خلوتیان خیال | چهره برافروختند پردگیان ضمیر |
شب چو برفتن فشاند دامن مشگین طراز | از گذر باد صبح خاست غبار عبیر |
مهر چو شیرین نمود جلوه زقصر جمال | صبح چو فرهاد از آن ساخت روان جوی شیر |
باد سحرگه نشاند شمع شب افروز ماه | پرتو قندیل صبح ساخت جهانرا منیر |
گشت چو گلبرگ آن دامن صبح از شفق | لمعه مهر از سپهر تاخت چوزر در حریر |
صبح سبک روح را غالیه بوشد نفس | از نفس مجمره پرده سرای امیر |
آنکه نگنجد زقدر خاصه در این بحر تنگ | گوهر نامش تمام از پی کلک دبیر |
نور چراغ را مظهر لطف خدا | ماه ملک بارگاه، شاه سلیمان سریر |
منتظران رخش باخبران خموش | معتکفان درش زنده دلان خبیر |
مهر تو چون آفتاب شامل خرد و بزرگ | لطف تو همچون سحاب پیش صغیر و کبیر |
صحبت او بی ریا با همه آئینه وار | روی نبیند که هست این غنی و آن فقیر |
جان بلب آمده، بازرود در بدن | شخص نفس مانده را گر تو بگویی ممیر |
رشحه کلک من از دفتر اوصاف او | بر کف احباب گل در دل اغیار تیر |
یاولی اللّه دلم آینه مهر تست | ذرّه زار توام زاری من در پذیر |
لایق این آستان نیست (فغانی) ولی | نزد سلیمان رواست حاجت مور حقیر |
* * *
ای که زبی مثلیت از قلم لوح صنع | نقش نبندد شبیه رخ ننماید نظیر |
تابع امرت فلک بنده خلقت ملک | هندوی شامت غلام رومی روزت اسیر |
شقه هفت آسمان بر علمت نارسا | اطلس نه کارگاه برقد قدرت قصیر |
سایه اولاد تو بر سر ابنای دهر | تا به ابد مستدام باد به حی قدیر |
بابافغانی شیرازی
بحر کمال و خازن اسرار
آن روضه مقدس و آن لعبه صفا | آن مرقد مطهر و آن قبله دعا |
آن قبه منور با رفعت و شرف | کوهست عرش منزلت و آسمان بنا |
دانی که چیست کعبه حاجات روی خلق | یعنی مقام مشهد سلطان اولیا |
بحر کمال و خازن اسرار لوکشف | گنج علوم و گوهر دریای لافتی |
قائم مقام ختم رسل صدر کاینات | مسند نشین بارگه ملک کبریا |
سرخیل اصفیا و امام هدا بحق | سلطان هر دو کون علی شاه مرتضا |
آن آفتاب برج امامت که می رسد | خورشید را ز قبه پر نور او ضیا |
آن پادشاه ملک ولایت که همتش | بر خون خویش خلق جهان را زده صلا |
آن درّ قیمتی که به دریای فکر و عقل | کس ره بدو نبرد مگر جز که آشنا |
شاهی که خلق را سبب حب بغض او | از دوزخ است خوف و به جنّت بود رجا |
ای افصحی که علم ترا در بیان حق | چون دانش رسول خدا نیست انتها |
تسبیح ذاکران یعنی ملائکه | سبحان من تقدس بالعزّ و العلا |
اوراد ساکنان سماوات روز و شب | در مدح جدّ و باب تو یاسین و هل اتی |
در وصف روی و موی تو خوانند قدسیان | هر صبح و شام سوره و اللیل و الضحی |
کی وصف مدحت تو بود حدّ هر کسی؟ | چون کردگار گفته ترا مدحت و ثنا |
چون وارث محمد و موسی تویی بحق | آمد برون تر از حجر مصحف و عطا |
سنگی که هست از کف پایت برو نشان | چون مروه خلق سجده کنند از سر صفا |
از بهر روشنی بصر خاک درگهت | در دیده می کشند خلایق چو توتیا |
فراش بارگاه جلال تو جبرییل | مداح خاندان شما حضرت خدا |
عمادالدین نسیمی شیروانی
سلطان سراپرده عزت
ای آمده در گلشن جان نخل تو واحد | اثبات دویی بر الف قد تو زاید |
آنی که پی روشنی کار دو عالم | شد نور تو از مشرق و مغرب متصاعد |
روی تو بود در نظر بنده مؤمن | چون جلوه معبود در آیینه عابد |
دارند محبان تو چون عِقد لئالی | از شایبه گرد ریا، پاک عقاید |
هر گوهر مقصود که در پرده نهان بود | بر لوح ضمیر تو یکایک شده وارد |
جایی که قلم نام تو بر لوح نویسد | آنجا چه نماید رقم کلک عطارد؟ |
سلطان سراپرده عزت که ز عصمت | از هر چه بود غیر خدا آمده زاید |
خورشیدی و در مطلع انوار امامت | آثار بود عصمت ذات تو شواهد |
تسبیح تو آزاد کند در صف طاعت | از دام هوی مرغ دل راکع و ساجد |
از نور تو شد مشرق انوار سعادت | در صبح ازل گوشه محراب مساجد |
سیر تو بود در چمن عالم عِلوی | شرح شب معراج بدین واقع شاهد |
بی نور ولایت نبود شمع نبوت | هم قول رسولست درین نکته مؤید |
در نیت کاری که رضای تو نباشد | گر عقد نمازست بود نیت فاسد |
تا چند بود پرتو خورشید ولایت | در پرده نهان از حسد دیده حاسد |
شد وقت که خورشید عنایت بدرخشید | از اوج یقین کوری این جمع مقلد |
با سوز دل و دیده خونبار، «فغانی» | شد در طلب گوهر وصف تو مجاهد |
تا اهل صفا در طلب گوهر بینش | آرند بجا در حرمت شرط قواعد |
گرد قدمت سرمه ارباب یقین باد | کاین گوهر مقصود بود اصل مقاصد |
بابافغانی شیرازی
یا ثامن الحجج
ای دل اهل معرفت، عاشق و آشنای تو | چشم و چراغ دل، خاک در سرای تو |
جلوه نمای نور حق، آینه جبین تو | راه گشای کوی او، چهره دلگشای تو |
جامه به تن دریده جان، تا به قدم در افتدت | خامه به سر دویده کان، نقش زند ثنای تو |
سدره منتهای دل، پایگه براق تو | کعبه سجدگاه جان، درگه باصفای تو |
ای به رضای حق شده، راضی و خاک طوس را | قبله دیگری خدا، ساخته با رضای تو |
قبله سر سپردگان، قبّه دلفروز تو | چشمه نور نه فلک، گنبد عرش سای تو |
من شوم از غبار هم، بر در تو زهی شرف | زانکه شود میسّرم، بوسه گه ردای تو |
گرچه نباشد این سخن، در خود مدح او «چمن» | قبطه به بحر می برد، طبع غزلسرای تو |
محمدرضا یاسری «چمن»
بارگاه قدس رضا
کیست این آرمیده در دل طوس | که شهانند آستانبانش؟ |
روضه اش رشک روضه مینو | برتر از عرش، طاق ایوانش |
یا رب این بارگاه قدس کراست | که بود جبرئیل، دربانش؟ |
چیست این شوکت و جلال وشکوه | که تماشائیست حیرانش؟ |
کیست این خسرو بلند مقام | که جهانی است زیر فرمانش؟ |
عارف و عامی و فقیر و غنی | میهمان جمله بر سر خوانش |
همه را فیض او رسد لیکن | لطف خاصی است با غریبانش |
به ادب پای نه در این درگاه | بوسه ده دست پاسبانانش |
تا در این عالمیم زنده «فتی» | می ستائیم از دل و جانش |
در قیامت که هست روز حساب | دست امید و ما و دامانش |
محمدعلی فتی
یار غریبان
دی که فلک پرده شب باز کرد | مرغ دل آهنگ غم آغاز کرد |
جغد الم جست به دامان من | پنجه غم زد به گریبان من |
کشور جان را سپه غم گرفت | باز دل غمزده ماتم گرفت |
چهره شب تیره چو اقبال من | زنگی غم چیره بر احوال من |
مرغ شباهنگ به صد سوز و ساز | کرد به کنجی سر افسانه باز |
عالمی اندر دل شب داشتم | قصه ای از غصه به لب داشتم |
محنت غربت به دلم چنگ زد | شیشه جان را غم دل سنگ زد |
وای که غربت چه ستم می کند | کار دو صد پنجه غم می کند |
همتی از ملک رضا خواستم | بزم خود از نام وی آراستم |
یار غریبان، شه ملک رضا | لم یزلی آیت نور خدا |
عقده گشای دل اندوهبار | روشنی دیده امیدوار |
پردگی پرده اندیشه ها | معرفت آموز ادب پیشه ها |
مهر فروزنده چرخ ادب | پور نبی، خسرو عالی نسب |
آنکه ز یمن قدمش خاک طوس | فخر کند بر فلک آبنوس |
کاخ عدالت به زمین ساخته | پرچم دین بر فلک افراخته |
ماه فلک، شمع شبستان او | پیر خرد، طفل دبستان او |
حلقه بگوش حرمش، خاکیان | سایه نشین درش، افلاکیان |
مرهم زخم دل بیمارها | ریشه بر انداز ستمکارها |
بحر خروشنده جود و سخا | مهر فروزنده چرخ صفا |
چرخ فلک، هندوی درگاه او | بال فلک، پرچم خرگاه او |
آیت فخر از قلم کردگار | غایت حسن از رقم روزگار |
ای به زمین مایه فخر بشر | ای به وجود تو زمان، مفتخر |
ای تو بهین یاور و غمخوار ما | ای تو مهین محرم اسرار ما |
طاعت تو، طاعت یزدان بود | خدمت تو، آیت ایمان بود |
تا که زلطفت به جهان زنده ام | نام بزرگ تو ستاینده ام |
سیدمنصور دیبا
مدح امام هشتم
شاهنشه ولایت ایمان ابوالحسن | کز فیض اوست گوهر ایمان ما خوشاب |
فرماندهی که پنجه فالج به حکم او | بیرون کشد ز آینه جوهر چو مو ز آب |
نایب مناب موسی کاظم به نصّ حق | هشتم امام خلق به دستور جدّ و باب |
سلطان جن و انس که این مطلع بلند | طالع به مدح او شده تا مقطع کتاب |
زوار آستان تو از شیخ تا به شاب | تقصیر اگر کنند به طاعت شود حساب |
پیوسته بحر لطف تو در جزر و مد بود | جزرش برد معاصی و مدّش دهد ثواب |
آن را که مأمن است به خاک درت یقین | ایام شیب را شمرد خوشتر از شباب |
آن را که ذره ای ز هوای تو در دل است | بر فرقش آفتاب قیامت شود سحاب |
ماتم که با تناهی ابعاد چون زده است | گردون سرای قدر ترا در جهان طناب |
قندیل قبّه تو بود کیل ها کزان | فیض نهان دهند به زوّار کامیاب |
هر شمع روضه تو که حوری است در بهشت | دارد ز نور خویش به رو از حیا نقاب |
خواند خط شعاعی مهر از سواد شب | چشمی که از غبار درت کرد فتح باب |
دامن به زور چرخ نچیدی ز روضه ات | خورشید را ضرور نبودی اگر شتاب |
دوزخ به زیر بار گناهش نفس زند | آن کس که با تو بوده دمی بر سر عتاب |
یک جدّ پاک توست نبی، دیگری ولی | از انبیا ندیده کسی این نسب به خواب |
دانسته ای حقیقت اشیا چنان که هست | زان علم عالمی که برون است از کتاب |
می خواهم از هوای تو لبریز خویش را | زان سان که قطره قطره خونم بود حباب |
گردون به زیر بار گناهم خمیده است | خواهم خلاصیی ز تو یا مالک الرقاب |
من کیستم که مدح تو با این خرد کنم | کز وصف چاکران تو عاجز بود کتاب |
مطلب از این قصیده مرا عرض حال بود | ورنه چه حدّ من که کنم مدح آن جناب |
چون رسم شاعر است که در آخر مدیح | ختم سخن کند به دعاهای مستجاب |
یارب موالیان ترا باد در جهان | امنیّت ولایت و آسانی صعاب |
بر جان منکران تو از چرخ هر زمان | تیری خورد جهنده تر از ناوک شهاب |
شادروان سیدعلی طهرانی «صیدی»
شوق حرم
دل در ره شوق حرمت کفتر خسته است | ای آنکه درت محشر دل های شکسته است |
بر کفش غلامان غمت ای شه خوبان | گرد دو جهان ناله عشاق نشسته است |
تسلیم رضا گرنه ای، ای صید وفادار | ای دل به کمند سر زلفین که بسته است |
بر حالت پروانه خود گریه کن ای شمع | دکان دل سوخته تا صبح نبسته است |
ای شاه کماندار دل زار (عزیزی) | در چلّه ابروی شما چله نشسته است |
احمد عزیزی
هشتمین اختر
در مصلی عشق و معبد نور | بحر آمد بجوش و موج سرور |
در بهار و فضای آزادی | لاله ها سرخ و سینه ها پر شور |
کمر شب شکسته و فجر آمد | پا برهنه بیا به وادی طور |
محفل عارفان تماشائیست | دل نابخردان بروی تنور |
همه جا گلشن و چراغانی | دیده دشمن امامت کور |
بار دیگر نصیب نجمه بود | لطف پروردگان حی غفور |
جشن میلاد هشتمین اختر | کرده از داخل مدینه ظهور |
اختر چهره امام رضا | پرتو افکنده در کرانه دور |
به نثار ولادتش صلوات | دل مصفا و سینه همچو بلور |
پاره جان مصطفی و علی | کرده ما را به یمن خود مسرور |
پور موسی و خویش موسی وار | روشن از چهره اش جهان شعور |
کام شیرین و دیده روشن باد | پیروانش مظفر و منصور |
محمدعلی خیرآبادی
بارگاه قدس
هر صبحدم که می دمد از خاور آفتاب | اول بر آستان تو ساید سرآفتاب |
در بارگاه قدس تو یا ثامن الحجج | مه شد مدیحه خوان و مدیحت گر آفتاب |
چون از رخ منیر تو گردید مستنیر | شد زین جهت ز انجم و مه انور آفتاب |
دل را زعقده پاک نماید ولای تو | اشیا را چنان که کند اطهر آفتاب |
عمری گذشت و باز ندانست خورپرست | بر گنبد تو سجده برد یا بر آفتاب |
از بهر پاس گنبد تو با هزار چشم | چون اژدها به چرخ زده چنبر آفتاب |
گرد و غبار صحن ترا ای خدیو طوس | غلمان بدیده روبد و با افسر آفتاب |
از قدر خصم و جاه و جلال محب تو | ذره بسی فزون و بسی کمتر آفتاب |
بر توسن وقار ترا ماه نو رکاب | در بارگاه قدر ترا کهتر آفتاب |
تا زائران کوی تو گردند بهره ور | شد کشتی سخای ترا لنگر آفتاب |
گفتم به عقل بهر چه در رفت و آمد است | شام و سحر به باختر از خاور آفتاب |
گفتا که شب سلام رضا بر نبی برد | صبح آورد جواب زپیغمبر آفتاب |
از بهر دفع چشم حسود ای کمال حسن | باشد سپند حسن تو در مجمر آفتاب |
گفتم به دل که چاره دردم که می کند | گفت آن کند که عشوه فروشد بر آفتاب |
پرسیدم از خرد که خوراین از که می خرد؟ | گفتا ببین کراست ستایشگر آفتاب |
گفتم رضا بگفت که او چاره می کند | هر درد را که می نکند باور آفتاب |
* * *
در انتظار حجت حق نور دیده ات | هر شام تا سحر شمرد اختر آفتاب |
روزی که پور تو بکشد تیغ انتقام | آن روز می دمد همه روشنتر آفتاب |
زیرا که دیده دیده خورشید تیره روز | جسم حسین سه روز برهنه در آفتاب |
دارد بیاد خویش که پیکان حرمله | چون گل دریده حنجره اصغر آفتاب |
گر می دمید شب ز گریبان آسمان | می دید جام باده و طشت زر آفتاب |
* * *
این پاسخ صبوری و شعر مؤید است | شد آن دو را ردیف سخن یکسر آفتاب |
شیدا تو هم به پیروی آن دو نغز گوی | بردی مقام شعر و ادب تا بر آفتاب |
حسین شیدائیان (شیدا)
میلاد علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء
نسیم روح دمی دوش از سما آمد | کز آن حیات در ارکان ماسوی آمد |
زمین گرفت نشاط و سما سروری یافت | به انبساط و طرب ارض تا سما آمد |
سپیده دم چو نسیم سحر شد عنبر زا | به قلب اهل ولا بهجت و جلا آمد |
جهان چو باغ جنان سر بسر گلستان شد | ز شش جهت همه را نزهت و صفا آمد |
خدای عزّ و جل باب رحمتی بگشود | که ما سوی همه مستغرق عطا آمد |
سحرگهم بشعف هاتفی سرود همی | که پیک خرّمی و عیش با ولا آمد |
بنوش باده عشرت که وقت شادی شد | ولادت گل گلزار مصطفی آمد |
سلیل پاک محمّد گل ریاض بتول | خدیو ملک جهان شاه ارتضا آمد |
ولادت شه دین مهر آسمان و زمین | امام ثامن و سلطان دین رضا آمد |
ابوالحسن ولی ذوالمنن شه افلاک | که نور عارض او شمس و الضّحی آمد |
سرای موسی کاظم چو طور سینا شد | ز نجمه مظهر آیات کبریا آمد |
نثار مقدم آن شاه جان عالم باد | که پای تا سر مرآت حق نما آمد |
شهی که معدن تسلیم و مخزن جود است | به خلق هر دو جهان قبله وفا آمد |
شهی که کون و مکان از وجود او برپاست | امیر حکم قدر آمر قضا آمد |
شهی که بر در عزّ و جلالتش موسی | پی نیاز ستاده به کف عصا آمد |
شهی که خادم دربار اوست جبرائیل | با مرحق پی تعظیم او دو تا آمد |
شهی که شد دم او روح بخش موجودات | به مشکلات خلایق گره گشا آمد |
شهی که نور خداوند و منبع جود است | به درگه کرمش شاه تا گدا آمد |
شه رئوف و امام عطوف و خسرو طوس | که باب حاجت درویش و اغنیا آمد |
امام ثامن و ضامن که طوف مرقد او | بلندمرتبه چون خانه خدا آمد |
هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد | ثواب زائر آن شاه در جزا آمد |
ملک ز جاروی مژگان برویدش درگاه | حریم محترمش رشگ نه سما آمد |
شها تو واقفی از دردهای پنهانی | نگاه لطف تو بر درد ما دوا آمد |
شها ز راه کرم کن به (واحدی) نظری | که بر در کرمت بهر التجا آمد |
حسینعلی غفوری (واحدی)
حضرت رضا علیه السلام
در آستان رضا آن که قرب و جاه ندارد | به بارگاه الهی یقین که راه ندارد |
عبادت ثقلین گر کسی بجا آرد | بدون مهر و ولایش اثر چو کاه ندارد |
علی الصباح قیامت که خلق در خطرند | محبّ او به دلش ترس و بیم و آه ندارد |
به وقت پخش صحایف، صراط وهم میزان | برای زائر قبرش ضرر گناه ندارد |
به هر که او غضب آرد به دادگاه الهی | مسلم است که دیگر کسی پناه ندارد |
حریم و بارگهش راهران که دید همی گفت | که هیچ شاه چنین عزّ و بارگاه ندارد |
چه اوست قبله هفتم امام هشتم ما | به غیر شیعه کس این گونه تکیه گاه ندارد |
نگر که اوست واسطه فیض و معدن احسان | به نزد او که تفاوت گدا و شاه ندارد |
اگر چه (زاهد) مسکین بیان شعر نمود | ولیک خواجه چه او بنده سیاه ندارد |
قم قاضی زاهدی
ایضا درباره حضرت رضا علیه السلام
خوش آن دلی که در آن دل بود ولای رضا | خوش آن سری که در آن سر بود هوای رضا |
خوش آن که زائر قبرش شود ز صدق و صفا | که بخشدی گنهش را یقین خدای رضا |
ثواب عمره و حجش دهد خدا از لطف | اگر شود عملش مورد رضای رضا |
یقین که مدفن او شد بهشت روی زمین | فدای کوی رضا و منم گدای رضا |
(به زاهدی) نظر لطف گر کند نه عجب | که هست جن و ملک مورد عطای رضا |
قاضی زاهدی
خاتم سلیمانی
اگر که غنچه بخواهد زند دم از دهنش | مسلّم است که بیرون کنند از چمنش |
هزار تلخ اگر گویدم، بود شیرین | که بوی شیر بیاید هنوز از دهنش |
چگونه جامه جان، مه به تن قبا نکند؟ | که آفتاب برآید ز چاک پیرهنش! |
دگر نه ذوق وطن دارد و نه شوق دیار | هر آن غریب که در ملک عشق شد وطنش |
زبس که هست لطیف آن بدن همی ترسم | گهِ نظاره خَلد عکس مژّه در بدنش! |
ببین که لعل لبش خاتم سلیمانی است | خدا نگاه بدارد ز دست اهرمنش |
شکر ز لعل فشاند، گهِ سخن گفتن | هر آن که ورد زبانست نام بوالحسنش |
فصیح الزمان شیرازی (رضوانی)
کعبه آمال
ای حرمت قبله گه اهل دل | سوی تو باشد نگه اهل دل |
صحن سرای تو بود باصفا | مرقد پاک تو بود دلگشا |
قلزم مواج عُبودیتی | بارش جود و کرم و رحمتی |
کعبه آمال بود کوی تو | قبله عشاق بود روی تو |
زاده آزاده موسی تو | بادم جانپرور عیسی تو |
گر به خراسان شده ماوای تو | در دل عشاق بود جای تو |
نام تو شد ورد زبان همه | مهر تو شد مونس جان همه |
ای که تو مرجع و ملجای من | گر که پناهم ندهی وای من |
جان جوادت که بود جان تو | جان تو و نور دو چشمان تو |
سینه پرسوز و گدازم بده | حال مناجات و نمازم بده |
هست امیدم که دم احتضار | لطف نما به من دل فکار |
پابگذاری به سر دیده ام | تا که به مقصود رسد ایده |
ای که شدی کشته ز زهر ستم | بهر تو عالم شده غرق الم |
از غم جانسوز تو ما سوختیم | در دل خود شعله برافروختیم |
(حافظیت) را همه دم سوزده | اشگ شب و ناله جانسوز ده |
مجموعه اشعار درباره حضرت معصومه علیهاالسلام
اعتبار قم
یارب بحق پرده نشین دیار قم | پاکیزه گوهر صدف اعتبار قم |
روشن زنور او شده شبهای تار قم | مدفون شده با مر خدا در کنار قم |
در دست اوست در همه باب اختیار قم
قم گشته از شرافت معصومه با صفا | چون روضه بهشت برین گشته پرضیا |
شاهدان بدگهش همه آورده التجا | بیشک که میرود ببهشت از ره عطا |
برنعش مجرمی که نشیند غبار قم
این گنبد رفیع که دایم منوّر است | این بارگاه دختر موسی بن جعفر است |
خاک درش چو تربت پاکش معطر است | عمق یقین بدان که علی بن جعفر است |
یارب بود بروز جزا حمله دار قم
خاک فرج که مدفن اولاد مرتضی است | اینجا حریم خواهر سلطان دین رضا است |
خاک درش بچشم خلایق چو توتیاست | شاهیکه خشت گنبد با رفعتش طلا است |
چندین حدیث گفته بوصف دیار قم
روزی که سیل سیمره از رود ناربار | آمد به شهر قم زقضایای کردگار |
دانی که کرد دفع بلا را از این دیار | معصومه بود دختر موسی تاجدار |
ذرّیه رسول خدا غمگسار قم
اولاد مرتضی علی آنشاه لوکشف | هستند چهارصد و چهل و چار از شرف |
مدفون بامر حق همه چون درّ در این صدف | فرقی مدان میان قم و کعبه و نجف |
جان میدهند اهل خرد در نثار قم
روزی که کس نبود بخلق جهان دلیل | معمار رنگ ریزی قم کرد جبرئیل |
برد از دیار قم حجر کعبه را خلیل | محکم شد از شرافت قم خانه خلیل |
بنگر به چشم عقل تو بر اعتبار قم
روزی که ظلم در همه جا باب می شود | رحم از میان خلق چو نایاب می شود |
روی زمین چو کوره سیماب می شود | ظالم بدشت قم چونمک آب می شود |
گردن کشان چه بهره برند از دیار قم
محفوظ از بلا بود این دارمؤمنین | طوفان بدور نوح نیامد در این زمین |
از لطف حق شرافت این خاکرا ببین | یکدر گشوده می شود از خلد هشتمین |
بوی بهشت میسوزد از مرغزار قم
روزی که حشر و نشر قیامت بپا شود | ایمان و کفر نیک و بد از هم جدا شود |
بهر حساب خلق چه میزان بپا شود | بر اهل قم محاسبه در قبرها شود |
در دست اوست در همه باب اختیار قم
هر جا که موج فتنه ترا در میان گرفت | طغیان نمود ظلم و تمام جهان گرفت |
فصل بهار زندگیت را خزان گرفت | باید که پند از (زکی باغبان) گرفت |
خود را کشید و رفت بقم یا جوار قم
مرحوم زکی باغبان
مدیحه فاطمه معصومه
فاطمه دخت موسی جعفر | سرّ پنهان ایزد داور |
او عزیز حق است و معصومه | پاک و نسل پیغمبر |
بر علی بن موسی کاظم | خسرو لامکان بود خواهر |
ثانی فاطمه بود بانو | فاطمه نام و فاطمه مظهر |
کی خرد آگه از جلالت اوست | در خرد هر چه آیدی برتر |
نتوان کس ثنای او گفتن | کلمات خداست آن کوثر |
نور حق است در سما و زمین | ذره نور اوست شمس و قمر |
بس بود در شرافت و قدرش | چون که فرموده صادق آن سرور |
حرم امن آل عصمت هست | مضجع و خاک آن نکو منظر |
شد سفارش زیارتش بر خلق | چون بود او شخیصه محشر |
در تحیّر فرود مانده (حقیر) | که چه نوریست آن مه انور |
رضا موحدی حقیر تهرانی
نظر کیمیا
تو ای حبیبه حق جلوه از خدا داری | که سوی خویش همه چشم ماسوی داری |
به چرخ حشمت و اجلال بیشتر از مهر | به پیش دیده اهل صفا ضیا داری |
تو آشنا نشوی گر چه با کسی از قدر | ولیک در همه عالم تو آشنا داری |
به زائرین حریم خود ایستوده خصال | نظر ز راه محبّت جدا جدا داری |
به خواب مهدی آل محمّدم فرمود | «بگوی مدح و راز آن که اجرها داری» |
به جان آن که به من گفت مدح تو گویم | مرا یقین شده خواهان خود خدا داری |
به یک نگاه مس قلب ما طلا سازی | تو که با نظر خویش کیمیا داری |
بهر که می نگرم جانب تو روی آرد | تو خود نظر مگر از لطف سوی ما داری |
از آن که دختر موسی بن جعفری به خدا | کنند مدح تو گر تا به حشر جا داری |
شمیم باغ علی نوگل رسول تو | فروغ چشم محمّد پس از بتول تو |
حیدرآقا تهرانی (معجزه)
در منقبت حضرت معصومه
این آستان کیست که با چرخ همبرست؟ | ایوان بارگاه وی از عرش برترست |
کاخ رفیع کیست که باشد بدین شکوه؟ | این آستان کیست که پر زیب و زیورست؟ |
قصر رفیع کیست که باشد چنین بلند؟ | پر جلوه تر ز قصر دلارای قیصرست |
قیصر بر آستان جلالش چو برده است | خاقان ببارگاه کمالش چو چاکرست |
آمد سروش عالم غیبم بگوش دل | کاین بارگاه دختر موسی بن جعفرست |
قصری بدیع باشد و کاخی بود شگرف | وان گنبدش رفیع تر از چرخ اخضرست |
هر صبح و شام بر سر گلدسته های آن | صوت رسا و دلکش اللّه اکبرست |
این جاسن مضجع منوّر فرزند مصطفی | آرامگاه دختر و الای حیدرست |
این روضه مطهره با چرخ همنواست | وین مرقد منوّره با عرش همبرست |
معصومه دخت فاطمه آن دختری که او | در عصمت و شرف بهمه بانوان سرست |
خاکش بمشک سوده تو گوئی شده عجین | آبش ز روی لطف و صفا همچو کوثرست |
بگشوده بال فوج فرشته فراز صحن | نازم فرشته را که چو دربان برین درست |
قم را چه فخر برتر از اینست در جهان | زیرا که سایه تواش ای ماه بر سرست |
در پیشگاه فرّ و جلال و مقام او | اندیشه هست قاصر و پندار ابترست |
ساطع ز آفتاب جمال تو ملک دین | روشن زمهر چهره تو شرع انورست |
معصومه کیست؟ گوهر والاتبار دین | مخدومه ای مفخمه و پاک گوهرست |
معصومه کیست؟ دختر والای اهل بیت | معصومه کیست؟ شافعه روز محشرست |
معصومه کیست؟ اختر تابان ملک حق | معصومه یادگار ز شرع پیمبرست |
اولاد مرتضی همه بر خلق رهبرند | معصومه نیز بر همه خلق رهبرست |
فرزانه خواهر مکرم سلطان دین رضاست | فرزند مصطفی بود و دخت صفدرست |
فرخنده یادگار رسول خداست او | او دیگرست و هر که بجز اوست دیگرست |
در عصمت و شرف نبود هیچکس چو او | در آسمان شرع چو تابنده اخترست |
بودند خاندان جلیل تو فخر دین | مهر تو در ضمیر همه خلق مضمرست |
تابان بود جمال جمیلش چو آفتاب | از ذرّه کمترم من و او ذرّه پرورست |
از بارگاه حشمت او مجد و افتخار | چون آفتاب طالع و چون مهر انورست |
انگشت می گزی چو بینی جمال او | رخشنده تر ز قرص مه و مهر خاورست |
او را سزاست حشمت و فرو شکوه و جاه | بر تارک جلالتش از فخر افسرست |
ای بضعه رسول خدا ای که خاک تو | در پیش عاکفان درت مشک اذفرست |
قم را شرف ز تربت پاک تو هست و بس | خاک رهش ز فرّ تو چون مشک و عنبرست |
بر پایه مقام تو اندیشه پی نبرد | شهباز فکر پیش تو بشکسته شهپرست |
از حیطه تصورات بشر آنهمه جلال | برتر بود چو حشمت و جاهت مقدرسّت |
دارا به پیشگاه تو ساید جبین ز عجز | در آستان جاه تو چاکر سکندرست |
شاهان ببارگاه جلال تو بنده اند | خاقان به پیشگاه رفیع تو چاکرست |
تنها نه من مدیح تو گویم که مادحت | دا دار لایزال خداوند داورست |
هر کس که مهر آل علی در دلش نبود | در پیشگاه ایزد دادار کافرست |
گویم مدیح و منقبت آل مصطفی | کاندر صف شمار مرا روبدان درست |
در حدّ من مدیج و ثنایش کجا بود؟ | کاو رتبتش ز طارم اعلی فراترست |
عزّ و جلال خاص تو و دودمان تست | فرّو شکوه در دو جهانت میسرست |
تنها نه قم ز تربت او گشته مشکسای | از تربتش جهان تشیع معطرست |
جاه و جلال او ز فلک هم گذر کند | تا ملکت شهود و وجودش مسخرست |
خورشید آسمان جلالست فاطمه | «همّت» بر آستان وی از ذرّه کمترست |
نیکو همت
افتخار قم
ای بشوکت از مه و خورشید برتر آمده | وی برفعت بر همه افلاک سرور آمده |
قرة العین محمد پیشوای عالمی | حضرتت نور دو چشم پاک حیدر آمده |
مصطفی را برترین فرزند شایان خلف | مرتضی را آیت عظمای انور آمده |
خاندانت رهنمای خلق عالم بوده اند | ای وجودت بر همه آفاق رهبر آمده |
خاک قم از مرقدت چون روضه رضوان بود | بلکه با عرش برین همدوش و همبر آمده |
آستانت را همی رو بد ملک هر صبح و شام | همچو دربانی ملایک خاص آن در آمده |
یادگار عترت پاک پیمبر چون توئی | ساطع از مهر رخت نور پیمبر آمده |
خواهر فرزانه سلطان دین موسی الرضا | دودمان مصطفی را پاک گوهر آمده |
دختر والای کاظم خواهر شاه رضا | برترین ذرّیه موسای جعفر آمده |
زهره زهرای رضوان نبی معصومه است | آسمان دین احمد را چون اختر آمده |
کرده روشن خاک قم را روی او چون آفتاب | مردم قم را وجودش ذرّه پرور آمده |
زندگی می بخشد آن آب زلال پر صفا | آب آن بیت الشّرف چون ماء کوثر آمده |
جانب آن صحن روی آور بچشم دل ببین | اهل معنی در صف محراب و منبر آمده |
در صف ایوان او مشتاق بینی اهل دل | با نیاز از صدق و اخلاصی بمحضر آمده |
نغمه داودی مردان راه حق ببین | گوش دلها را رسا اللّه اکبر آمده |
خاکروب آستان او بسی اهل وفا | در طواف او بسا عمّار و بوذر آمده |
از نوای دلکش اللّه اکبر صبح و شام | اجتماعی پر جلال و فر چو محشر آمده |
سبد و سالار دنیا بوده اند اجداد تو | از همه فرمانروایان نیز سرور آمده |
روشن از مهر ولایت آسمان دین ماست | مهر تواندر ضمیر خلق مضمر آمده |
پایه آل نبی از عرش والاتر بود | خاندان پاکشان بر خلق مهتر آمده |
ای وجود تو خجسته آیت دین خدا | یادگار مصطفی و دخت صفدر آمده |
رتبه جاه تو از افلاک بالاتر بود | پایه قدر تو از گردون فراتر آمده |
افتخاری داده ای قم را تو ای فخر نبی | ای عجین با خاک پاکت مشک اذ فرآمده |
فرّ تو باشد فراتر از آسمان پر شکوه | رتبه ات از طارم افلاک برتر آمده |
از وجودت قم بود چون گلشن از لطف و صفا | عالمی از نکهت گلها معّطر آمده |
مکتب دین محمد را بنازم کاندران | ای بسا شاگرد دانا را میّسر آمده |
پاک یزدان را، ستا «همت» ازین طبع بلند | از نتاج طبع بس گوهرها بدفتر آمده |
ا. نیکوهمت
در مدح و منقبت حضرت معصومه علیهاالسلام و روضه منّور قم
رواق دختر موسی بن جعفر است اینجا | حریم فاطمه بنت پیمبر است اینجا |
در بهشت برین گر طلب کنی بخدا | ببوُس با ادب آنرا که آندر است اینجا |
زمین قم بِمَثَلْ چون صدف بودآری | وجود حضرت معصومه گوهر است اینجا |
ببند عقد نماز اندریه مقام رفیع | که جای گفتن اللّه اکبر است اینجا |
مخوان بخُلد برینم ز کوی او واعظ | برای من زد و صد خلد برتر است اینجا |
حبیبه حق و ریحانه رسُول و علی یگانه | دختر زهرای اطهر است اینجا |
ببوُس از سر صدق و صفا ضریحش را | که مورد نظر حیّ داور است اینجا |
مسیح زنده شود در حریم ابن بانو | عجب زفیض دمش روح پرور است اینجا |
زیمن موکب اجلال فاطمه بنگر | که دُرِّ تاج سر هفت کشور است اینجا |
فروغ روضه او پرتوافکن است بمهر | چرا که مطلع خورشید انور است اینجا |
اگر بدیده ادراک بنگری بینی | که مهر و ماه هم از ذرّه کمتر است اینجا |
از آن شدند سلاطین مقیم در کویش | که خاک درگه از زیب افسر است اینجا |
کند بدرگه او سجده صُبحدم خورشید | که از فروغ ولایت مُنّور است اینجا |
اگر تجلّی حق بینی از در و دیوار | عجب مدار که دُختر پیمبر است اینجا |
تبارک اللّه از این روضه بلند رواق | که از تصوّر و از وصف برتر است اینجا |
برو طهارت دل کن بیا بروضه او | که جای مردم پاک و مطهّر است اینجا |
از آن پناه بکوی تو آرم ای بانو | که فیض روح زلطف میسّر است اینجا |
مرا که نام بود حیدر آمدم بدرت | چرا که نور دو چشمان حیدر است اینجا |
زمین قم شده روشن از آن بغیب و شهود | که نور حق بجمالت برابر است اینجا |
ز آفتاب قیامت غمی نخواهد بود | مرا که سایه لطف تو بر سر است اینجا |
سزد که «معجزه» قم همچنان بهشت بود | چرا که دختر موسی بن جعفر است اینجا |
حیدرآقا طهرانی معجزه
گوهر عرفان
دختر سلطان امکان حضرت معصومه است | خواهر شاه خراسان حضرت معصومه است |
چون بود از خاندان وحی آن عالی نسب | عالِم اسرار قرآن حضرت معصومه است |
گوهر ایمان منوّر می شود با مهر او | پرتو انوار ایمان حضرت معصومه است |
چون بود محبوبه حق عرش رحمن قلب اوست | محرم خلاق سبحان حضرت معصومه است |
زائرین روضه اش را ای صبا از من بگو | با خبر از سرّ پنهان حضرت معصومه است |
یافت چون در دامن بحر ولایت پرورش | گوهر دریای عرفان حضرت معصومه است |
گفته ام بسیار گرچه وصف ذاتش را ولی | هر چه گویم برتر از آن حضرت معصومه است |
از سروش غیب بشنیدم سحرگاهان که گفت | (معجزه) محبوب یزدان حضرت معصومه است |
حیدرآقا طهرانی معجزه
بحر عصمت
زنسل موسی یگانه دختر | زکلک قدر بهین مصوّر |
به نقش خلقت، جمال و زینت | به عرش داور، شکوه و منظر |
ضمیر عفّت از او به مصداق | صدور عصمت از او به مصدر |
هم او نفیسه، هم از زکیّه | هم او به زهرا کمال منظر |
حریم ذاتش عفاف سرمد | همه صفاتش صفات مادر |
حسب معزّر، نسب مبرّا | صدف منزّه، گهر مطهّر |
شکسته کیوان، به طاق ایوان | کشیده طارم از عرش برتر |
بجای فرشش بگستراند | ملک به صحن و رواق، شهپر |
به روز محشر کند شفاعت | به نزد داور چنان پیمبر |
وزان ز کویش نسیم جنّت | روان ز جویش زلال کوثر |
قم و خراسان به عزّت و شأن | بود به امّ القری برابر |
ز بارگاهش جهان هستی | بود معطّر، بود منوّر |
یگانه گوهر به بحر عصمت | به بحر عصمت یگانه گوهر |
مطاف این در حریم جانان | حریم جانان مطاف این در |
عنایت اینجا، کرامت اینجا | کجا روی بر سرای دیگر |
ز بلده قم، شود بلا گم | که هست لطفش هماره یاور |
به آن امیدم که از (براتی) | کند شفاعت به روز محشر |
قم محمدرضا براتی
بارگاه جلال
رواق بضعه خیرالوری و بانوی دین | که بارگاه جلالش بود چو خلد برین |
شفیعه ای که همی سوده از طریق نیاز | به خاک درگه او، خسروان دهر، جبین |
سمّی فاطمه بنت الحمیده ای که بود | ز جاه اخت ولایت ز قرب دختر دین |
به قلب کشور ایران مزار وی چونان | که جا به خاتم حشمت نموده است نگین |
سحرگهان بگشایند باب رحمت او | به شهپر ملک و بال جبرئیل امین |
زگردزائر قبرش کنند استشفا | خدوم صحن و سرایش صفوف علّیین |
برای آنکه نمایند کحل دیده حور | به ظرف نور کنند و برند خلد برین |
صبا شمیمی از آن را سحر به دوش نسیم | برد به گلشن و گلها شوند عطرآگین |
خدای را چون بخوانیم از صفا آنجا | فرشتگان همه گویند ربّنا،آمین |
بزرگوار خدایا به جدّ این دختر | بحقّ حضرت زهرا و حرمت یاسین |
رجال علم و عمل را زیاده کن توفیق | بپای دار همه رهبران دین مبین |
نگاه دار زهر فتنه ملک و ملّت ما | به خادمین وطن ده مراتب تمکین |
ثواب و اجر و عنایات خویش افزون کن | به خادمان رواق جلال خلد آیین |
به (واصل) از ره احسان خود عنایت کن | مقام عالی عرفان و دیده حق بین |
محمد آزادگان (واصل)
(آسمان قم)
بالد بر آسمان شرف آستان قم | ساید بر آستان تو سر آسمان قم |
درگاه تو است مرکز دارالفنون علم | طلاّب دین کواکبی از کهکشان قم |
در پیشگاه حضرت معصومه صبح و شام | بیزد گهر مدرس گوهرفشان قم |
سبقت ز ساکنان حریم خدا برند | از راه دوستی علی عارفان قم |
چون پای اهل علم بر این خاک می رسد | ای دل بجان ببوس تو هم خاکدان قم |
ای درّ پر بها که بقم گشته ای مکین | کردی ز خلد باز دری در مکان قم |
سر عاکفان کعبه یزدان بجان نهند | بر آستان قدس ملک پاسبان قم |
الفاظ در معانی مدح تو قاصر است | ای نازنین که جسم تو باشد روان قم |
آید اگر خلیل پیمبر در آن حرم | نبود شگفت گر شود از عاکفان قم |
چشم دلم ز گرد ضریح تو روشن است | آری چه توتیا بود این ارمغان قم |
ز اسرار دوست نیست کس آگه بغیر دوست | زاین افتخار گشته دلم را زدان قم |
خواهم ز حق که موقف پنجه هزار سال | اذنم دهم که شرح دهم داستان قم |
طالب هماره چشم به مطلوب باشدش | ای تو رجوع مطلب من در بیان قم |
الازهر(1) و نظامیه، غزناطه، بعلبک | بودند خوشه چین همه از عز |
من همچو موم ز آتش دل آب گشته ام | تا همچو شمع سوختم از ترجمان قم |
گر بلبل روان من از تن برون شود | پرواز می کنید بسوی گلستان قم |
ای مدّعی ببال و پرم سنگ غم مزن | هستم کبوتر حرم آشیان قم |
اهل جهان بدار جهان بسته اند دل | گوئی مرا جهان نبود جز جهان قم |
هر کس در این زمانه زمانی است شادمان | شاد آن که یافت خرّمی جاودان قم |
بر دیده ای که ناظر روی تو گشته است | باغی است از بهشت برین بوستان قم |
تاخر گه جلال تو در شهر قم زدند | خلقند میهمان و توئی میزبان قم |
آن کوز خوان لطف تو طعمی چشیده است | داند به از نعیم جنان آب و نان قم |
باشد روا که از تو و نام و نشان تو | پهلو زند به مینو نام و نشان قم |
ای نور حق عزیز نبی زاده بتول | از عزّ و شان توست همه عزّ و شان قم |
موسی نیم بطور مرا نیست حاجتی | چون دیده ام فروغ رخت در میان قم |
یزدان ذوالجلال کلید بهشت را | بدهد بدیده روشنی زائران قم |
موسی صفت بطور مقامت کنم طواف | چون خلوت خداست عیان در مکان قم |
تا آشیان آل محمّد بقم(2) بود | مرغ دل است طایر عرش آشیان قم |
چون آرزوی کعبه مقصود باشدم | آیم بروضه ات شوم از عاکفان قم |
بیرون نگشتی آدم و حوّا ز خلد اگر | آن مایه خلد داشت که دارد جنان قم |
از عرش تا بفرش بود زیر سایه ات | ای آنکه هست قبّه تو سایبان قم |
در کویت ار نشد برهت خاک می شوم | تا بگذرد ز تربت من کاروان قم |
خود بوی آشنا شنوم آن زمان که من | بینم به شهر خویشتن از مردمان قم |
شد «معجزه» چو دور ز کویت بگریه گفت | ای خوش به حال مردم روشن روان قم |
حیدرآقا طهرانی (معجزه)
پایگاه علم
ای سر نهاده بر قدمت سرفرازها | مخفی نماند از نظرت سوز و سازها |
هم خواهر امامی و هم دختر امام | آری خدای داده تو را امتیازها |
تو دختر گرامی موسی بن جعفری | جویند چاره از کرمت چاره سازها |
کوی تو را بهشت نخوانم که از صفا | قم را بود به جنّت فردوس، نازها |
تا آورند دامن لطف تو را به دست | آرند در حریم تو مردم، نمازها |
قم پایگاه علم شد از احترام تو | بر او گذشت گرچه نشیب و فرازها |
ای در حجاب عفّت و عصمت گشوده دست | بر حلّ مشکلات و به رفع نیازها |
قم شاهد است داغ دلت را که داشتی | از دوری برادر، سوز و گدازها |
سر تا به پا حقیقت، و آئینه دلت | هرگز کدر نشود ز غبار مجازها |
معصومه ای و جلوه ئی از عصمت بتول | در جان تست ز آیت تطهیر رازها |
دیدار کربلا و ورود بهشت را | دست گره گشای تو بخشد جوازها |
آنجا که خوان لطف تو گسترده می شود | هستند میهمان تو، مهمان نوازها |
از خاطر (موید) و (سروی)(3) تو پاک کن | گرد نفاق و کبر و ریا، حرص و آزها |
گوهر پاک
اختر برج صفا معصومه جان | گوهر درج وفا معصومه جان |
من بامید ولایت گفته ام | در ازل قالوا بلی معصومه جان |
جای دارد گر کنم وصف تو را | چون توئی اخت الرّضا معصومه جان |
طلعت یزدان نمایت از ازل | هست تفسیر لقا معصومه جان |
دل سوای تو ندارد دلبری | کیست چون تو دلربا معصومه جان |
نیست کس از درد و هجران باخبر | ای بدردم آشنا معصومه جان |
محرم اسرار سبحانی توئی | در حریم کبریا معصومه جان |
آنکه داده دل به عشق تو منم | (معجزه) خواهد تو را معصومه جان(*) |