اصلی ترین عامل صلح امام حسن علیه السلام؛ دنیا محوری و عدم یاری امام



مقدمه
یکی از موضوعاتی که دربارة آن سخن فراوان گفته شده، مسئلة صلح امام حسن(ع) است؛ در این موضوع نظریات گوناگونی ارائه شده؛ ولی هنوز حق آن ادا نشده است؛ در این مقاله به مناسبت 25 ربیع الأول سالروز صلح عالمانه و شجاعانه امام حسن(ع) در سال 41ق، سعی می کنیم با استناد به سخنان خود حضرت، مسئله را بررسی کنیم؛ اما قبل از بیان اصل مطلب، به نکاتی اشاره می کنیم:
1. امام مجتبی(ع) با معاویه بیعت نکرد؛ بلکه مصالحه کرد؛ آن هم صلح به معنای خاص نبود؛ بلکه به تعبیر شیخ مفید(ره) در الارشاد «هدنه» بود؛ یعنی آتش بس، نه صلح و دوستی: «فَلَمْ یثِقْ بِهِ الْحَسَنُ(ع) وَ عَلِمَ احْتِیالَهُ بِذَلِک وَ اغْتِیالَهُ غَیرَ أَنَّهُ لَمْ یجِدْ بُدّاً مِنْ إِجابَتِهِ إِلَی ما الْتَمَسَ مِنْ تَرْک الْحَرْبِ وَ إِنْفَاذِ الْهُدْنَة؛ِ[1] امام مجتبی(ع) اطمینانی به معاویه نداشت و صلح را حیله و نیرنگ او در این پیشنهاد می دانست؛ ولی چاره ای جز پذیرفتن درخواست معاویه دربارة ترک جنگ و تأیید آتش بس نداشت.»
2. آتش بس امام حسن(ع) با معاویه بر اساس مصالحی انجام گرفت؛ درست مانند مصلحتی که باعث شد امیرالمؤمنین علی(ع) در جریان سقیفه و غصب خلافت کوتاه بیایند و صبر کنند. بعضی افراد بدون توجه به شرایط زمان و مقام امامت، قضایا را به گونه ای تحلیل می کنند که با واقعیت سازگاری ندارد. مثلاً می گویند: اساساً حسین بن علی(ع) اهل جنگ و مبارزه و به قول امروزی ها انقلابی بود؛ ولی امام حسن(ع) حلیم و بسیار سلیم النفس و اهل صلح و سازش بود. این سخن بسیار غلط است؛ زیرا اگر امام حسن(ع) در سال 61 هجری بودند، مانند برادرشان امام حسین (ع) قیام می کردند و همان گونه به شهادت می رسیدند و همین طور اگر امام حسین(ع) در زمان و جای امام حسن(ع) بودند، صلح می کردند. پیامبر گرامی اسلام(ع) فرمودند: «الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ. ..إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا؛[2] امام حسن و امام حسین(ع) دو امام هستند چه جنگ کنند و چه صلح کنند.»
متارکه و آتش بس امام حسن(ع) را شاید بتوان یکی از سخت ترین مراحل سیر امامت در دنیای اسلام نامید. این انقلابی ترین نرمش تاریخ و تحمّل رنج طاقت فرسای آن که هیچ کس جز پسر علی(ع)، آن هم توسط درک عالی ترین درجات ایمان قادر به انجامش نبود و نخواهد بود را متأسفانه غرض ورزان به قلم غرض و جاهلان به دیده جهل در پرده تحریف و ابهام پیچیده اند.
با ذکر این دو نکته وارد بحث می شویم که چرا امام حسن(ع) صلح کردند؟
دین مداری یا دنیامحوری؟
جالب است بدانید همین سؤال از خود حضرت پرسیده شده است؛ چون خیلی از یاران حضرت دغدغه داشتند که چه شد ایشان صلح کردند؟ «وَ قَالَ(ع) عنْدَ صلْحِهِ لِمعَاوِیةَ: إِنَّا وَ اللَّهِ مَا ثَنَانَا عَنْ أَهْلِ الشَّامِ شَک وَ لَا نَدَمٌ وَ إِنَّمَا کنَّا نُقَاتِلُ أَهْلَ الشامِ بالسَّلَامَةِ وَ الصَّبْرِ فَسُلِبَتِ السَّلَامَةُ بِالْعَدَاوَةِ وَ الصَّبْرُ بِالْجَزَعِ وَ کنْتُمْ فِی مُنْتَدَبِکمْ إِلَی صِفِّینَ وَ دِینُکمْ أَمَامَ دُنیاکمْ وَ قدْ أَصبَحْتُمُ الْیوْمَ وَ دُنْیاکمْ أَمَامَ دِینِکم...؛[3] حضرت در جواب فرمودند: به خدا قسم نسبت به جنگیدن با اهل شام شک و تردیدی برای ما پیش نیامده است. ما با همدلی و بردباری با اهل شام می جنگیدیم، پس (ناگهان ) همدلی تبدیل به دشمنی شد و بردباری به جزع و فریاد مبدل گشت. شما در جنگ صفین با پدرم در حالی که دین شما جلوی دنیای شما بود (و دین محور بودید) شرکت کردید؛ ولی امروز صبح کردید در حالی که دنیای شما جلوتر از دین شماست (و دنیا محور شده اید)!»
«... فإِنْ أَرَدْتمُ الْمَوْتَ رَدَدْنَاهُ إِلَیهِ، وَ حَکمْنَاهُ إِلَی اللَّهِ، وَ إِنْ أَرَدْتُمُ الْحَیاةَ قَبِلْنَاهُ، وَ أَخَذْنَا بِالرِّضَا؛[4] پس اگر آمادة مرگ و فداکاری هستید، ما سخن او را بر می گردانیم و حکمش را به خدا واگذار می کنیم (و پاسخش را با لبة تیز شمشیر خواهیم داد )؛ و اگر دنبال دنیا هستید (و برای مبارزه آماده نیسیتد) پیشنهادش را می پذیریم.»؛ یعنی ما اهل بیت عوض نشده ایم؛ بلکه شما عوض شده اید. شما قبلاً اهل دین و دیانت و دین محور بودید؛ ولی الان دنیاطلب و دنیامحور شده اید و این امر باعث صلح شده است.
اینجا بود که فریاد «البقیة البقیة»؛ یعنی بر باقی ماندة مردم ترحم کنید، بلند شد و امام مجبور شدند به خاطر حفظ جان تعداد اندکی که باقی مانده بودند و تنهایی خویشتن، صلح را بپذیرند.
خطر دنیامحوری
از خطرهای جدیی که جامعة امروز ما را تهدید می کند، دنیامحور شدن مردم و بعضی مسئولین، بزرگان و خواص است. هرچند فتنة ماه های اخیر از طرف دشمنانی همچون آمریکا، اسرائیل، عربستان و... حمایت می شود؛ ولی این پیام را داد که اگر مسئولین مرفه و بی درد شوند و خواص دنبال دنیا و تجملات بروند، مردم نیز به دنبال دنیا خواهند رفت و به خاطر دنیای خویش ممکن است علیه مسئولین قیام کنند.
وقتی مردم دنیامحور شوند و به دنبال حفظ جان و مالشان بروند، امام زمانشان تنها می ماند و نمی تواند به دنبال مقاصد عالیه در جنگ و درگیری ها باشد. امامانی که مجبور بودند با طاغوت زمان از در صلح و آشتی وارد شوند.
یکی از مهم ترین عوامل سکوت و صلح برخی امامان، نبود یار و عدم همراهی مردم بود.
«زید بن وهب» می گوید: هنگامی که حضرت مجتبی(ع) را در مدائن مجروح کرده بودند، نزد ایشان رفتم، در حالی که بیمار بود. عرض کردم: ای پسر رسول خدا! چه تصمیمی دارید؟ مردم در تحیر و سر درگمی به سر می برند.
آن حضرت فرمودند: به خدا سوگند! اینها از معاویه برای من بدترند. آنان می پندارند که شیعه و پیرو من هستند، در حالی که در پی کشتن و غارت اموال من می باشند. به خدا سوگند! اگر بین من و معاویه عهدی بسته شود تا خون خودم را حفظ کنم و برای هدایت خلق خدا خود و خاندانم محفوظ بمانند، بهتر از آن است که من و اهل بیتم را بکشند. به خدا سوگند! اگر من قصد جنگ با معاویه را داشته باشم، اینها مرا دستگیر نموده، به معاویه تسلیم می کنند. به خدا قسم! اگر من سالم و عزیز باشم، بهتر است که اسیر شده، کشته شوم یا معاویه از من بگذرد که ننگ و عار آن برای همیشه بر بنی هاشم باقی بماند و معاویه و فرزندش بر زنده و مردة ما فخرفروشی کنند.
زید می گوید: به آن حضرت عرض کردم: ای پسر رسول خدا! شیعیان شما همانند گوسفند بدون شبان می مانند. امام فرمودند: من چه کنم؟ به خدا سوگند! به آنچه از افراد مورد وثوق به من رسیده است، آگاهم. سپس فرمود: روزی پدرم مرا شادمان یافت، به من فرمود: فرزندم حسن! تو را شاد می بینم؟ چگونه خواهی بود هنگامی که پدرت کشته شود و یا آن هنگام که بنی امیه خلافت را تصاحب کرده و امیر آنها مردی باشد که هرچه بخورد، سیر نشود، بر شرق و غرب زمین مسلط گردد، مردم به دین او درآیند و حکومتش طولانی شود، بدعتها و گمراهی ها را رواج دهد و حق و سنت رسول خدا(ص) را نابود کند، اموال را میان خاندان خود تقسیم کند و به آنها که سزاوارترند، ندهد. مؤمن در زمان سلطه اش ذلیل گشته و فاسق قوی گردد و اموال میان یارانش دست به دست شود. بندگان خدا را به بردگی بگیرد و حق مندرس و باطل آشکار گردد. اهل صلاح یا طرد شوند و یا به قتل برسند و طرفداران باطل مورد احترام باشند و امر بدین منوال بگذرد تا اینکه خداوند در آخرالزمان مردی را مبعوث کند...[5] این جملات با صراحت اعلام می کند که صلح امام حسن (ع) با معاویه به خاطر نبود یار و تنها ماندن امام و خیانت یاران حضرت بوده است.
همچنین دربارة علت صلح امام حسن (ع) می خوانیم: «أَتَیتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی(ع) فقُلْتُ: یا ابنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَذْلَلْتَ رِقَابَنَا وَ جَعَلْتَنَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ عَبِیداً مَا بَقِی مَعَک رَجُلٌ؟ قَالَ(ع): وَ مِمَّ ذَاک؟ قَالَ: قُلْتُ: بِتَسْلِیمِک الْأَمْرَ لِهَذَا الطَّاغِیةِ. قَالَ (ع): وَ اللَّهِ مَا سَلَّمْتُ الْأَمْرَ إِلَیهِ إِلَّا أَنِّی لَمْ أَجِدْ أَنصَاراً، وَ لَوْ وَجدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَیلِی وَ نَهَارِی حَتَّی یحْکمَ اللَّهُ بَینِی وَ بَینَهُ؛ وَلَکنِّی عَرَفْتُ أَهْلَ الْکوفَةِ وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَا یصْلُحُ لِی مِنْهُمْ مَنْ کانَ فَاسِداً إِنَّهُمْ لَا وَفَاءَ لَهُمْ وَ لَا ذِمَّةَ فِی قَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ إِنَّهُمْ لَمُخْتَلِفُونَ وَ یقُولُونَ لَنا: إِن قلُوبَهُمْ مَعَنَا وَ إِنَّ سُیوفَهُمْ لَمَشْهُورَةٌ علَینَا؛[6] راوی می گوید: نزد امام حسن(ع) رفتم، عرض کردم: ای پسر رسول خدا! آیا (با صلح خود) ما را خوار کردی و گروه شیعه را تا ابد ذلیل ساختی؟ حضرت فرمودند: چرا و چگونه؟ راوی گفت: به خاطر سپردن خلافت به این طغیانگر (معاویه)! امام فرمود: به خدا قسم! من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با وی نداشتم؛ اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد؛ نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهای خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار علاقه می کنند؛ ولی عملاً با دشمنان ما همراه هستند.»
حضرت در خطبه ای می فرمایند: اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی کردم؛ زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است.[7] ابن اثیر می گوید: «فَلَمَّا اَفرَدُوهُ اَمضَی الصُّلحَ؛[8] وقتی او (امام حسن(ع)) را تنها گذاردند، صلح را امضا کرد.» شیخ مفید(ره) نیز علت اساسی صلح امام(ع) را ضعف و سستی یاران و همکاری نکردن آنان و خیانت فرماندهان سپاه حضرت می داند.[9]
امیر بدون رعیت
فرماندهان لشکر امام حسن(ع) یک به یک با وعده ها و تطمیع معاویه، سپاه امام را رها کرده، به معاویه می پیوستند. صبح مردم می آمدند، می گفتند: ای امام! «اَلجَیشُ بِلَا اَمِیرٍ؛ لشکر بدون امیر است.» حضرت می فرمودند: «اَلاِمامُ بلَا رَعِیَّةٍ؛[10] (بگویید) امام بدون رعیت است.»
حضرت بعد از صلح این اشعار را سرودند:
اجَامِلُ أَقْوَاماً حیاءً وَ لَا أَرَی
قلُوبَهُمُ تغْلِی عَلَی مِرَاضُهَا
لَئِنْ سَاءَنِی دَهْرٌ عَزَمْتُ تَصَبُّراً
وَ کلُّ بَلَاءٍ لَا یدُومُ یسِیرُ
وَ إِنْ سَرَّنِی لَم أَبتَهِجْ بِسُرُورِهِ
وَ کلُّ سُرُورٍ لَا یدُومُ حَقِیر[11]
«من گروهی را از روی شرم و حیا تحمل می کنم و می بینم که دلهای آنان همانند ظاهرشان نیست. اگر روزگار مرا ناراحت کرد، صبر می کنم و هر بلایی که دوام ندارد، کم است و اگر روزگار مرا شاد کند، من خوشحالی نکنم و هر سروری که تداوام ندارد، کوچک است.
حضرت تا آخرین لحظه بر این مسئله پای فشردند که صلح با معاویه به خاطر عدم یاری مردم بود و اگر مردم یاری می کردند، نه تنها صلح نمی شد؛ بلکه قیام می کرد و برکات خدا نیز بر مردم نازل می شد.
«عَنْ سُلَیمِ بْنِ قَیسٍ، قَالَ: قَامَ الْحَسَنُ بنُ علِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) عَلَی الْمِنْبَرِ- حِینَ اجتَمَعَ مَعَ مُعَاوِیةَ- فَحَمِدَ اللَّه وَ أَثنَی عَلَیهِ، ثُمَّ قَالَ: أَیهَا الناسُ! إِن مُعَاوِیةَ زَعَمَ أَنِّی رَأَیتُهُ لِلْخِلَافَةِ أَهْلًا وَ لَمْ أَرَ نَفْسِی لَهَا أَهْلًا، وَ کذَبَ مُعَاوِیةُ، أَنا أَوْلَی الناسِ بِالنَّاسِ فِی کتَابِ اللَّهِ وَ علَی لِسانِ نبِی اللَّهِ فَأُقْسِمُ باللَّهِ! لَوْ أَن النَّاسَ بَایعُونِی وَ أَطَاعُونِی وَ نصَرُونِی لَأَعطَتْهُمُ السَّمَاءُ قَطْرَهَا وَ الْأَرْضُ بَرَکتَهَا، وَ لَمَا طَمِعْتَ فِیهَا یا مُعَاوِیةُ....[12]
سلیم بن قیس نقل کرده است: هنگامی که معاویه قدرت را در دست گرفت و بر حکومت مستولی شد، امام حسن(ع) بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم! معاویه گمان می کند که من او را برای خلافت لایق و شایسته می دانم و خودم را شایستة این منصب نمی دانم؛ ولی معاویه دروغگو است؛ من سزاوارترین مردم بر آنان هستم در کتاب خدا و بر زبان پیامبر خدا(ص). به خدا سوگند می خورم اگر مردم با من بیعت می کردند و مرا اطاعت کرده، یاری می دادند، آسمان باران رحمت خود را فرو می فرستاد و زمین برکت خود را ظاهر می ساخت و تو ای معاویه! هرگز در خلافت طمع نمی نمودی.» در ادامه روایت به نقل از رسول خدا(ص) فرمودند: هرگز کسی متولی امر امت نمی شود، در حالی که در میان مردم داناتر از او یافت شود، مگر اینکه امر آن امت رو به پستی می رود تا اینکه باز گردند، نظیر آن کسانی که گوساله را پرستیدند. در گذشته بنی اسرائیل هارون را رها کرده، به پرستش گوساله روی آوردند، در حالی که می دانستند هارون جانشین موسی(ع) است. این امت نیز علی(ع) را رها کردند، در حالی که از رسول خدا (ص) شنیده بودند که آن حضرت به علی(ع) می فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نبِی بعْدِی؛ تو نسبت به من به منزلة هارون نسبت به موسی هستی، الا اینکه که بعد از من پیامبری نخواهد بود.»
رسول خدا(ص) از قوم خود گریخت، در حالی که آنها را به خدا دعوت می کرد تا اینکه به سوی غار رفت و اگر یارانی پیدا می کرد، هرگز از نزد آنها (به مدینه ) نمی رفت و من نیز – ای معاویه – اگر یارانی را پیدا می کردم و مددکارانی داشتم، با تو بیعت نمی کردم.
و خداوند هارون را رخصت داد، هنگامی که او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند و او یارانی را پیدا نکرد تا در برابر بنی اسرائیل بایستد. و خداوند پیامبر(ص) را هنگامی که از قوم خود گریخت و یارانی در مقابل خود نیافت، رخصت داد: «وَ کذَلِک أَنَا وَ أَبی فی سَعَةٍ مِنَ اللَّهِ حِینَ تَرَکتْنَا الْأُمَّةُ وَ بَایعَتْ غَیرَنَا وَ لَمْ نَجِدْ أَعْوَاناً؛ من و پدرم نیز از طرف خدا مجاز هستیم هنگامی که امت ما را رها کرده و با غیر ما بیعت نمودند و ما یارانی پیدا نکردیم (صلح کنیم).» و اینها سنتها و مثالهایی است که برخی به دنبال برخی دیگر به وقوع می پیوندد.[13]
بی بصیرتی مردم
جهل و نادانی مردم و عدم آشنایی آنان با مسائل دینی و عدم معرفت نسبت به امام و جایگاه امامت، عامل دیگری است که موجب شد امام حسن(ع) تنها ماند و مجبور به امضای صلح نامه شد.
حضرت صادق(ع) می فرمایند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَنْ مَاتَ وَ لَا یعْرِفُ إِمامَهُ ماتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً وَ کانَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَ کانَ عَلِیاً(ع) وَ قَالَ الآخَرُونَ: کانَ مُعَاوِیةَ ثمَّ کان الْحَسَنَ ثُمَّ کانَ الْحُسَینَ وَ قَالَ الآخَرُونَ: یزِیدَ بنَ معَاوِیةَ... ثمَّ کانَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَینِ ثُمَّ کانَ محَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ کانَتِ الشِّیعَةُ قَبْلَ أَنْ یکونَ أَبُوجَعْفَرٍ وَ هُمْ لَا یعْرِفُونَ مَنَاسِک حجِّهِمْ وَ حلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّی کانَ أَبُو جعْفَرٍ ففَتَحَ لَهُمْ وَ بینَ لَهمْ منَاسِک حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّی صَارَ الناسُ یحتَاجُونَ إِلَیهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا کانُوا یحْتَاجُونَ إِلَی النَّاسِ وَ هَکذَا یکونُ الْأَمْرُ وَ الْأَرْضُ لَا تکونُ إِلَّا بإِمَامٍ وَ مَنْ مَاتَ لَا یعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ میتَةً جَاهِلِیةً؛[14] رسول خدا(ص) فرمودند: کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است. این امام رسول خدا(ص) و بعدش علی(ع) بود؛ ولی دیگران گفتند: معاویه (امام) بود. آنگاه امام حسین، سپس امام حسن(ع) امام بودند؛ ولی عده ای گفتند: یزید بن معاویه (امام) است. آنگاه حسین بن علی و بعد از او محمد بن علی ابوجعفر (باقر)(ع) امام شد و شیعه قبل از ابوجعفر (حتی) مناسک حج و حلال و حرام خود را نمی دانست تا اینکه ابوجعفر در را بر روی آنها گشود و مسائل حج و حلال و حرام را بیان فرمود تا اینکه مردم متوجه نیاز به امام شدند. بعد از اینکه محتاج مردم بودند، همین طور امر ادامه یافت و زمین خالی از امام نبود و کسی که بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.»
ناآگاهی و بی بصیرتی مردم همیشه عامل تنها ماندن امامان و رهبران دینی بوده است و در زمان ما لازم است همیشه با تقویت بصیرت و آگاهی مردم، آنها را در صحنه و مدافع ولایت نگهداشت.
اخبار لوح
این عوامل جدا از اخبار لوح است که از پیامبر (ص) نقل شده و در «الکافی» آمده است که نزد فاطمه (ع) بوده و جابر بن عبدالله انصاری(ره) این اخبار را محضر حضرت زهرا(ع) مشاهده کرده است و همین اخبار را خدمت امام باقر (ع) نقل کرده است که در آنها وظایف تک تک امامان مشخص شده و هر کدام طبق وظیفة تعیین شده عمل کرده، فرمودند: «نَحنُ اَوعِیةُ مَشِیةِ اللّهِ؛ ما ظرف مشیت خداوند هستیم.» در یکی از این روایات معاذ بن کثیر از امام صادق(ع) نقل کرده است که: «...قالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ (ع): إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی أَنْزَلَ علَی عبْدِهِ کتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ فَقَالَ: یا محَمَّدُ! هذِهِ وَصِیتُک إِلَی النَّجِیبِ مِنْ أَهْلِ بَیتِک، فَقَالَ: یا جِبْرِیلُ! وَ مَنِ النَّجِیبُ مِنْ أَهْلِ بَیتِی؟ فَقَالَ: عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ کانَ عَلَی الْکتَابِ خَوَاتِیمُ مِنْ ذَهَبٍ فَدَفَعَهُ النَّبِیُّ(ص) أَمیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع) وَ أَمرَهُ أَنْ یفُک خَاتَماً منْهُ وَ یعمَلَ بِمَا فِیهِ فَفَکهُ(ع) وَ عَمِلَ بِمَا فِیهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ(ع) فَفَک خَاتَماً ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی الْحُسَینِ(ع) فَفَک خَاتَماً فَوَجَدَ فِیهِ أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَی الشَّهَادَةِ فَلَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَک وَ آثِرْ نَفْسَک اللَّه ففَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی عَلِی بْنِ الْحُسَینِ(ع)...؛[15] امام صادق (ع) فرمودند: خداوند بلندمرتبه بر بنده اش (حضرت محمد(ص)) نوشته ای قبل از وفاتش فرستاد، پس فرمود: ای محمد! این وصیت شماست به نجیب از اهل بیتت. حضرت فرمودند: ای جبرئیل! نجیب از اهل بیت من کیست؟ جبرئیل(ع) گفت: علی بن ابی طالب است. بر وصیت مهرهایی بود از طلا. وصیت را به حضرت علی(ع) داد و فرمود که باز نماید و آنچه در آن نوشته شده است، عمل کند. حضرت علی(ع) نامه را باز کرد و آنچه در آن آمده بود، عمل کرد. سپس نامه را به فرزندش حسن(ع) داد و او نیز باز کرده و عمل نمود و سپس آن را به حسین(ع) داد و او نامه و مهر سوم را باز کرد و در آن آمده بود: مقاتله کن و به قتل رسان تا کشته شوی و گروهی را برای شهادت به همراه خود کن که شهادت برای آنها جز با تو نباشد و او عمل نمود. سپس آن را به علی بن الحسین(ع) داد و...»
بنابراین، همان گونه که از این روایت و امثال آن استفاده می شود، هر کدام از ائمه(ع) از طرف پروردگار مأمور به امری بوده اند که امام حسن(ع) در آن صحیفه مأمور به صلح بوده است و بر اساس همان مأموریت و دستوری که از طرف پروردگار به او داده شده، عمل نموده است.
جمع بندی
از آنچه گفته شد به خوبی روشن می شود که عوامل صلح و آتش بس امام حسن(ع) عبارت است از:
1. عوض شدن مردم و دنیامحور شدن آنها؛ 2. عدم بصیرت و آگاهی و وجود اختلافها؛ 3. ضعف مردم در امام شناسی و درک مقام امام و حتی فاصله گرفتن از مسائل دینی؛ 4. خیانت فرماندهان و عدم یاری مردم و صحابة آن حضرت؛ 5. مصلحت حفظ جان شیعیان و خود امام و... از عمده ترین عوامل صلح امام حسن(ع) می باشد.
پی نوشت ها
[1] الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمد بن نعمان مفید، مؤسسة آل البیت (ع)، قم، چاپ اول، 1413ق، ج 2، ص 14.
[2] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفا، بیروت، چاپ دوم، 1404ق، ج 36، ص 289.
[3] تحف العقول، حسن بن علی بن شعبه حرانی، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، چاپ اول، 1404ق/1363 ش، ص 344؛ اسد الغابة، ابن اثیر، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1342 ش، ج 2، صص 13 -14؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت، 1965م، ج 3، ص 406.
[4] همان.
[5] بحار الانوار، ج 44، ص 20؛ الاحتجاج، فضل بن حسن طبرسی، قم، دار الاسوة، چاپ اول، ج 2، ص 69، ح 158.
[6] بحار الانوار، ج 44، ص 147، ح 14؛ الاحتجاج، ص 157.
[7] جلاء العیون، سید عبداله شبر، مکتبة بصیرتی، قم، چاپ اول، ج 1، صص 345-346؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادق(ع)، قم، 1372ش، ص 111.
[8] اسد الغابة، ج 2، ص 14.
[9] متن سخنان شیخ مفید(ره): «لِما کان علَیهِ أَصحَابُهُ مِمَّا وَصَفْنَاهُ منْ ضعْفِ الْبَصَائِرِ فِی حَقِّهِ وَ الْفَسَادِ عَلَیهِ وَ الْخَلَفِ مِنْهُمْ لَهُ وَ مَا انْطَوَی کثِیرٌ مِنْهُمْ عَلَیهِ فِی اسْتِحْلَالِ دَمهِ وَ تسْلِیمِهِ إِلَی خصْمِهِ وَ مَا کانَ فِی خِذْلَانِ ابْنِ عَمِّهِ لَه وَ مصِیرِهِ إِلَی عدُوِّهِ وَ میلِ الْجمْهُورِ منْهُمْ إِلَی الْعَاجِلَةِ وَ زُهْدِهِمْ فِی الْآجِلَةِ.» الارشاد، شیخ محمد بن محمد بن نعمان مفید، مؤسسه آل البیت، قم، 1413ق، ج 2، ص 14.
[10] بحار الانوار، ج 44، ص 33.
[11] همان، ص 57.
[12] همان، ص 22، ح 6. ادامه خطبه: «وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّه علَیهِ وَ آلِهِ: مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطُّ وَ فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ یزَلْ أَمْرُهُمْ یذْهَبُ سَفَالًا حَتَّی یرْجِعُوا إِلَی مِلَّةِ عَبَدَةِ الْعِجْلِ». وَ قَدْ ترَک بنُو إِسْرَائِیلَ هَارُونَ وَ اعْتَکفُوا عَلَی الْعجْلِ وَ همْ یعْلَمُونَ أَنَّ هَارُونَ خَلِیفَةُ مُوسَی، وَ قَدْ تَرَکتِ الْأُمَّةُ عَلِیاً وَ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ یقُولُ لِعَلِی: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ منْ موسَی غَیرَ النُّبُوَّةِ فَلَا نبِی بعْدِی. وَ قَدْ هَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ مِنْ قَوْمِهِ وَ هُوَ یدْعُوهُمْ إِلَی اللَّهِ حَتَّی فَرَّ إِلَی الْغَارِ، وَ لَوْ وَجَدَ عَلَیهِمْ أَعْوَاناً مَا هَرَبَ مِنْهُمْ. وَ لَوْ وَجَدْتُ أَعْوَاناً مَا بَایعْتُک یا مُعَاوِیةُ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّه هارُونَ فِی سَعَةٍ حِینَ اسْتَضْعَفُوهُ، وَ کادُوا یقْتُلُونَهُ وَ لَمْ یجِدْ عَلَیهِمْ عْوَاناً، وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ النَّبِی فِی سَعَةٍ حِینَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لِمَا لَمْ یجِدْ أَعْوَاناً عَلَیهِمْ. وَ کذَلِک أَنَا وَ أَبِی فِی سَعَةٍ مِنَ اللَّهِ حینَ ترَکتْنَا الْأُمَّةُ وَ بایعَتْ غَیرَنَا وَ لَمْ نَجِدْ أَعْوَاناً. وَ إِنَّمَا هِی السُّنَنُ وَ الْأَمْثَالُ یتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً. أَیهَا النَّاسُ، إِنَّکمْ لَوِ الْتَمَسْتُمْ فِیمَا بینَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَمْ تَجِدُوا رَجُلًا مِنْ وُلْدِ النَّبِی غَیرِی وَ غَیرَ أَخِی.»
[13] همان.
[14] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ اول، 1407ق، ج 2، ص 20.
[15] مناقب آل ابی طالب(ع)، ابن شهر آشوب مازندرانی، نشر علامه، قم، چاپ اول، 1379 ق، ص 299.