خورشید دهم، امام هادی علیه السلام
برچسپ ها: علی ، شهادت ، شهید ، امام ، مسموم ، هادی
اسم آن بزرگوار علی و کنیه مشهور ایشان ابوالحسن الثالث [1] و ابن الرضا است و لقب مشهور آن بزرگوار نقی و هادی است. عمر شریف آن بزرگوار چهل سال بود. در دوم رجب المرجب سال 214 از هجرت متولد شد[2] وسال 254 سوم رجب المرجب [3] به دست معتز عباسی العنه الله مسموم و شهید گردید. مدت امامت آن بزرگوار سی وسه سال است. هفت ساله بودند که حضرت جواد از دنیا رفت و امامت به ایشان منتقل شد. سیزده سال در مدینه بود که به امر متوکل عباسی وی را جبراً به بغداد بردند و بیست سال جبراً در بغداد بود، تا اینکه مسموم و شهید شد. این مدت سال را گاهی در زندان با شکنجه، و گاهی زندان عادی و گاهی آزاد؛ ولی زیر نظر شدید بود و بالاخره بیست سال با مشقت و ظلم بن عباس زندگی کرد. حضرت هادی(ع) با کسی زندگی کرد که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه او را شقی ترین خلفای بنی عباس شمرده است. حضرت هادی با کسی بود که نه فقط حضرت را زندان می کرد و در مقابلش قبر می کند و در زندان تاریک او را نگاه می داشت؛ بلکه آب به قبر ابی عبدالله الحسین(ع) بست و آنجا را شیار کرد و قبر حسین(ع) را خراب نمود، و هرکه به زیارت حسین می رفت، دست او را قطع می کرد.[4] راستی باید گفت متوکل عباسی از شقی ترین خلفای بنی عباس است. راستی باید گفت متوکل عباسی از شقی ترین خلفای بنی عباس است.
حضرت هادی ناظر کارهای او بود و جز صبر چاره ای نداشت. بارها دستور داد که نصف شب به خانه حضرت هادی بریزند و آنچه در خانه است، ببرند. یکی از قضایای عجیب این است که شبی به خانه حضرت ریختند و یک کیسه پول که مهر مادر متوکل روی آن زده شده بود،
پیدا کردند. بعداً معلوم شد که متوکل مریض بوده و مادرش آن کیسه پول را نذر امام هادی هدیه نموده است [5]. متوکل کرامتها و معجزه ها از حضرت می دید؛ ولی تنبه برای او پیدا نمی شد، تا بالاخره به واسطه توهینی که به حضرت نمود، از دنیا رفت.
متوکل چون فتح بن خاقان را به وزارت خود منصوب کرد، امر نمود که همه بزرگان در رکاب او و فتح بن خاقان پیاده راه می روند. راوی می گوید: «حضرت هادی را دیدم که در آن هوای گرم پیاده می رود. به ایشان گفتم: نباید شما را به چنین کاری وادارند. حضرت فرمودند: اینها قصدشان از این کار استخفاف من است؛ ولی نمی دانند که من از ناقه صالح کمتر نیستم.» می گوید این جمله را نزد بزرگی گفتم. او گفت متوکل بیش از سه روز زنده نیست؛ زیرا خداوند درباره قوم صالح می فرماید: چون ناقه را پی کردند، بیش از سه روز زندگی نکردند. سه روز تمام نشده بود، که منتصر عباسی پسر متوکل با چند نفر از غلامان خود وارد جلسه متوکل شدند و فتح بن خاقان را با متوکل پاره پاره کردند.[6]
فضایل امام هادی علیه السلام
از نظر نسب، پدری دارد چون جواد و خانواده ای چون اهل بیت و مادری که خود حضرت هادی درباره اش فرموده است:«عَارِفَةٌ بِحَقّی وَهِی مِنْ اهْلِ الْجَنَّةِ مَایقْرُبُها شَیطانٌ مُریدٌ وَلَاینَالُها کیدُ جَبّارٍ عَنِیدِ وَ هِی مَطْلُوَبةٌ بِعَینِ اللّهِ التی لَاتَنَامُ وَلَاتَتَخَّلَفُ امَّهاتِ الْصَّدیقِینَ وَالصّالِحِینَ.»[7]«مادر من عارف به حق من است! او از اهل بهشت است؛ زیرا کسی که عارف به حق امام باشد و او را شناخته باشد، باید چندین درجه ایمان را دارا باشد. باید مخلص باشد تا شیطان نتواند در او نفوذ کند. باید مقام لقاء الله داشته باشد، تا در حفظ خداوند باشد. باید صدیقه باشد تا مادر صدیق باشد.»از نظر حسب و فضایل و علم ایشان، بهتر است از زبان خود حضرت نقل کنیم. یحیی ابن اکثم از حضرت هادی از معنای این آیه شریفه: «وَلَوْ انَ مَافِی اْلَارْضِ مِنْ شَجَرَةٍاقْلَامُ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ ابْحُرٍ مَانَفِدَتْ کلِمَاتُ اللّهِ»؛ یعنی: «اگر آنچه درخت در زمین است قلم شود و دریا مرکب شود و هفت مرتبه دریا به وجود آید، کلمات خداوند تمام شدنی نیست.» پرسید که: مراد از کلمات الله چیست؟ حضرت هادی فرمودند:«نَحْنُ کلِمَاتُ اللّه الَّتی لَاتُدْرَک فَضَائِلُنَا وَلَاتُسْتَقْصَی.»[8]«ماییم کلمات خداوندی، که فضایل آنان درک شدنی و تمام شدنی نیست»
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که ترکنی سر انگشت و صفحه بشماری
نوفلی می گوید از امام هادی شنیدم که می فرمود: «اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است که یک حرف از آن هفتاد و سه حرف، پیش آصف بن برخیا بود و توانست تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن، از یمن به شام آورد! و ما هفتاد و دو حرف از آن حروف را می دانیم و یک حرف از آن هفتاد وسه حرف، نزد پروردگار عالم به ذخیره نهاده شده است.»[9] معجزات و کرامات امام هادی فراوان است و مورخین آنها را ضبط کرده اند؛ از باب نمونه به یکی از آنها اشاره می کنیم: زنی به نام زینب کبرا ادعا کرد که من زینب دختر علی بن ابی طالب هستم. او را نزد متوکل آوردند. متوکل حضرت هادی را احضار نمود که او را مجاب کند. حضرت فرمود: دروغ می گوید؛ زیرا اگر راست بگوید، باید درندگان گوشت او را نخورند، برای اینکه گوشت اولاد فاطمه- البته اولاد بدون واسطه فاطمه- بر درندگان حرام است. متوکل که دنبال بهانه ای برای نابودی حضرت هادی می گشت، از حضرت خواست که خود آن بزرگوار نزد درندگان و شیرهایی که خود متوکل نگهداری می کرد، برود. حضرت قبول نمود و رفت، شیران با کمال تواضع اطراف آن بزرگوار را گرفتند و حضرت آنان را نوازش می کرد! چون حضرت از نزد شیران به سلامت آمد، آن زن به دروغ خود اقرار نمود و خواستند او را پیش شیران بیندازند، که مادر متوکل شفیع او شد.[10]
روایتی از حضرت هادی علیه السلام
روایاتی که روات عالی قدر ما از امام هادی نقل نموده اند، فراوان است. ما به یک روایت از آن بزرگوار که جنبه سازندگی فراوان دارد، اشاره می کنیم. از آن بزرگوار روایت شده که فرموده اند:«مَنْ یتّقِ اللّهَ یتَّقی وَ مَنْ یطِعِ اللّهَ یطاعُ»[11] «هرکه از خدا بترسد و تقوا پیشه خود کند، همه از او می ترسند و از او حساب می برند، و هر کس که اطاعت خداوند کند، همه از او اطاعت می کنند.»این جمله، جمله ای است که به تجربه اثبات شده است. علاوه بر اینکه آیات و روایات فراوانی آن را تأیید می کند، خداوند متعال می فرماید: «انَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً».[12] «همانا کسانی که ایمان به خدا دارند و کار شایسته می کنند، پروردگار عالم قطعاً محبت آنها را در دلها می ریزد»(همه مطیع آنها می شوند، بر دلها حکومت می کنند.)
امام صادق می فرماید:«مَنْ اصْلَحَ بَینَهُ وَ بَینَ اللّهِ اصْلَحَ اللّهُ دُنْیاهُ و آخِرَتَهُ.»«هرکه میان خود و خدای خود را اصلاح کند، پروردگار عالم، دنیا و آخرت او را اصلاح خواهد کرد.»امام دوم می فرماید: «مَنْ ارَادَ عِزّاً بِلَاعَشِیرةٍ وَ هَیبَةٍ بِلاسَلْطَنَةٍ فَلْیخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ الَی عِزً طَاعَتِهِ.»[13]«هرکه بدون اینکه عشیره و طایفه داشته باشد، عزت و شخصیت و ابهت در میان مردم بخواهد، بدون اینکه قدرت و سلطه ای داشته باشد، باید ازذلت معصیت به درآید و لباس عزت اطاعت خداوند بپوشد.»رسول گرامی (ص) می فرماید:«مَنْ خَافَ مِنَ اللّهِ خَافَ عَنْهُ کلُّ شَی ءٍ وَ مَنْ لَمْ یخَفْ مِنَ اللّهِ خَافَ عَنْ کلِ شَی ءٍ»[14]«هرکه از خدا بترسد، همه از او می ترسند و هر که از خدا نترسد، از همه چیز می ترسد.»
کرامات امام
مورخین از خود حضرت هادی (ع) مطالبی نقل می کنند که فرمایش آن بزرگوار را تأیید می کند، و ما برخی از آنها را اینجا می آوریم.
1-یک نفر شیعه وحشت زده خدمت امام هادی آمد و گفت: یکی از سرکردگان متوکل، نگین انگشتری نزد او آورده است که از آن انگشتری بسازم و این نگین نزد من شکست و دو نیمه شد. می دانم که او مرا می کشد. حضرت فرمودند: امید است که خداوند اصلاح کند. فردا، سرکرده متوکل کسی را فرستاد که میان زنها نزاع است، اگر می شود آن نگین را دو نصف کن و دو انگشتری بساز. او پول فراوانی گرفت و از نگین شکسته دو انگشتری ساخت.[15] این است معنای فرمایش امام هادی (ع):«وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ یطَاعُ» یعنی؛ «پیوند با خدا، پیوند با اهل بیت و توسل به اهل بیت، قطعاً همه کارها را اصلاح می کند.»
2-منصوری شیعه بود؛ اول در دربار متوکل عباسی سمتی داشت و به علت شیعه گری مطرود متوکل شد. منصوری می گوید: فقر و فلاکت به من روی آورد. به امام هادی از حال خود شکایت نمودم و گفتم به جرم شیعه گری مطرود شده ام. حضرت هادی فرمودند: امید است که اصلاح شود ان شاءالله. چون شب شد، متوکل چند نفر را دنبال من فرستاد. در بین راه فتح بن خاقان را دیدم که منتظر من است و معلوم شد که متوکل درباره من امر مؤکد نموده است. چون متوکل مرا دید از من عذرخواهی نمود و پاداش فراوانی به من داد و سمتی را که داشتم، به من واگذار نمود. بعد خدمت امام هادی رسیدم، تشکر نمودم و عرضه داشتم: آیا شما نزد متوکل وساطت مرا نمودید؟ فرمودند: خداوند می داند که پناهی نداریم جز او، در مهمات به کسی رو نمی آوریم جز به او، در سختیها و بلاها اعتمادی نداریم، جزاو، و پروردگار عالم نیز ما را عادت داده است که چون از او بخواهیم، عنایت کند. اگر کسی اطاعت خدا کند و از معصیت او دوری جوید و توسل به اهل بیت داشته باشد، خداوند در سختیها به فریاد او می رسد و حق تعالی او را محروم نخواهد کرد.
3-رسم متوکل این بود که هروقت امام هادی وارد می شد، فوق العاده به او احترام می کرد. حتی دستور داده بود که همه در مقابل او متواضع باشند. سعایت کنندگان و حسودان به او گفتند که: تو به دست خودت، خلافت را از میان می بری. تا اینکه متوکل فرمان داد که کسی به حضرت احترام نکند. حضرت وارد شد، همه به او احترام گذاردند و استقبال کردندند! وقتی حضرت رفتند همه از خود می پرسیدند: چه شد؟ همه از یکدیگر می پرسیدند: چرا بلند شدی و چرا استقبال نمودی؟!
4-کاتب معتز می گوید: «شبی پیش متوکل رفتیم و او را غضبناک دیدیم. او به چند نفر از غلامان ترک خود امر کرد که حضرت هادی را بیاورند و مرتب زیرلب می گفت: او را می کشم، بدن او را می سوزانم.
ناگهان حضرت هادی با کمال شهامت و وقار وارد شد. متوکل تا چشمش به حضرت افتاد، بلند شد و استقبال کرد، تواضع کرد؛ با گفتن یابْنَ رَسُولِ اللّهِ؛ یابْنَ عَمَّ؛ و یا ابَا الْحَسَنْ؛ به آن حضرت احترام کرد! صورت حضرت را بوسید و پهلوی خود نشاند و پرسید: این وقت شب کجا بوده اید؟ حضرت فرمودند: تو دنبالم فرستاده ای! گفت: دروغ گفته اند! آنگاه به ما گفت که: ایشان را مشایعت کنید. ما با احترام، حضرت هادی را به خانه رساندیم.»[16]
5-علی بن جعفر یکی از وکلای حضرت می گوید: متوکل مرا زندانی کرد و به من خبر دادند که قصد کشتن تو را دارد. من خدمت امام هادی پیغام دادم که من به جرم دوستی و نیابتی که از شما داشته ام، در شرف مرگ هستم. لطفی درباره من بفرمایید. حضرت فرمودند: شب جمه درباره ات دعا می کنم. صبح جمعه متوکل را تب شدیدی گرفت، به طوری که از خود مأیوس شد. امر کرد زندانیان و من جمله علی بن جعفر را آزاد کنند. این گونه قضایا درباره اهل بیت و من جمله امام هادی(ع) فراوان است که ما باید از آنها پند بگیریم.
در خاتمه باید متذکر شویم، که امام هادی(ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله آنان، حضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت: خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود. جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد(ص)، پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند، بعد از آنکه ظلم انبوه باشد. عبدالعظیم گفت: «اقرار دارم و می گویم دوست شما، دوست خدا و دشمن شما، دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما، مخالفت خداست. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است، و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است، اقرار دارم.» حضرت فرمودند: «ای ابوالقاسم! این دین پسندیده است، خداوند تو را بر آن ثابت بدارد.»[17] چیزی که باید متذکر شویم، این است که: عبدالعظیم رحمه الله، دین اعتقادی را عرضه داشته و ما باید به اصول دین و فروع آن اعتقاد داشته باشیم؛ ولی تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین معنا فرموده اند: ابو دعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم. آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی برمن حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت، روایتی از پدرم که او از پدرانش و از امیرالمؤمنین و از رسول اکرم(ع) نقل کرده است، می گویم:«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ الِایمَانُ مَا وَقَّرَتْهُ الْقُلُوبُ وَصَدَّقَتْهُ اْلَاعْمَالُ.»[18]«ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.»از این جهت، در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند، سلب ایمان شده است. از جمله آن آیات این سوره است:«اَرَایتَ الَّذِی یکذّبُ بِالِدّینِ فَذلِک الَّذِی یدُعُّ الْیتِیمَ وَ لَا یَحُضُّ عَلَی طَعَامِ الْمِسْکینِ فَوَیلٌ لِلْمُصَلَّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَوتِهِمْ سَاهُونَ الَّذینَ هُمْ یرائُونَ وَ یمْنَعُونَ الْمَاعُونَ».[19] «آیا کسی را که دین را تکذیب می کند، دیده ای؟! او کسی است که یتیم را بی اعتنا و مسکین را بی بهره می گذارد. وای به کسی که سهل انگار در نماز است و آنان که متظاهر و ریا کارند و آنان که می توانند حوایج دیگران را برآورند و برنمی آورند!»می بینیم که در این سوره مبارکه، از چهار دسته سلب ایمان شده است. بنابراین اعتقاد بدون عمل، کاربردی ندارد؛ چنانچه عمل بدون اعتقاد هم جز مشقت بر خود، چیز دیگری را در بر نخواهد داشت.
این نکته را که حضرت هادی توجه به آن داده اند، خوب توجه کنیم. اعتقاد گاهی به واسطه برهان و علم پیدا می شود، نظیر اعتقاد غالب مردم که یا عالم به اصول دین از راه تقلیدند و یا عالم از راه برهان اند. این گونه اعتقادات گرچه خوب است و آنان را در زمره مسلمانان قرار می دهد؛ ولی معمولًا نیروی کنترل کننده نمی تواند باشد. ایمانی می تواند انسان را نجات دهد و او را از مهلکه ها حفظ کند که حک شده باشد؛ حالت باشد؛ و به گفته امام هادی(ع): «الْایمَانُ مَا وَقَّرَتْهُ الْقُلوُبُ وَصَدَّقَتْهُ اْلأَعْمَالُ» این گونه ایمان از برهان و علم پیدا نمی شود؛ بلکه عنایت خاص خداوندی می خواهد و باید پروردگار عالم ما را به این گونه ایمان هدایت کند، و هدایت خداوند منوط به لیاقت ما است.ایمان قلبی از راه عمل، اتیان به واجبات و ترک گناه پیدا می شود. قرآن شریف در آیات فراوانی به این نکته توجه می دهد:«قَدْ جَائَکمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کتَابٌ مُبینٌ یهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَ یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ الَی النُّورِ بِاذْنِه وَ یهْدِیهِمْ الَی صِرَاطٍ مُسْتَقیمٍ».[20] «از طرف خداوند نور و کتاب روشن آمد، پروردگار عالم با این کتاب، افرادی را که متابعت از خوشنودی خدا کرده باشند، هدایت می کند، و آنان را از ظلمتها به نور می برد و به راه راست راهنمایی می کند.» می بینیم که در این آیه تصریح شده است که عنایت خاص خدا مختص متقین است، و آن عنایت خاص است که به آن ایصالِ الی الْمَطْلُوب می گویند، که می تواند بشر را به سعادت برساند، والا صرف نشان دادن راه و اعتقاد به آن، کاربردی ندارد و نیروی کنترل کننده نیست. از خداوند متعال چنین ایمانی می خواهیم و به حق امام هادی (ع) او را قسم می دهیم، آمینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ.
پی نوشت ها:
[1] اصطلاحاً راويان شيعه، امام موسى بن جعفر(ع) را ابوالحسن اول و امام رضا(ع) را ابوالحسين ثانى مىگويند.
[2] اصول كافى ج 1 ص 497
[3] اصول كافى ج 1 ص 497
[4] مقاتل الطالبيين ص 599- 597- تنمه المنتهى ص 240 به بعد
[5] احقاق الحق ج 12 ص 453- 452 فصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 282- 281
[6] جلاء العيون شبر ج 3 ص 122 نقل از سيد بن طاووس در المهج- بحار الانوار ج 11 ص 114- 113 چاپ سنگى
[7] لقمان/ 27
[8] بحارالانوار ج 11 ص 109 چاپ قديم
[9] اصول كافى ج 1 ص 230
[10] بحارالانوار ج 11 ص 106 طبع سنگى از خرايج
[11] روضه بحار ج 2 ص 366 و كشف الغمه ج 3 ص 176
[12] مريم/ 96
[13] اعيان الشيعه ج 4- ص 85
[14] بحارالانوار ج 77 ص 50 با اختلاف اندك
[15] بحارالانوار ج 50 ص 126- 125 نقل از امالى شيخ طوسى ره
[16] قطب راوندى در خرايج از سمل بن زياد روايت كرده است، نقل از انوار المواهب نهاوندى ره ص 554
[17] امالى صدوق مجلس 54 ص 204
[18] مروج الذهب ج 4 ص 85
[19] سوره مباركه ماعون
[20] مائده، قسمتى از آيه 15 و آيه 16