بهاری در خزان
میلاد مبارک حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد
درخشید بار دگر آفتاب رمید از دو چشم گل، آهوی خواب
چمن بر دمن خیمه زد سبزگون به چهر گل و لاله افتاد خون
به دامان کهسار از خاک و سنگ برویید صد بوته رنگ رنگ
مگر نیست باری که بس سالهاست که ما را بهاری نه دیگر بجاست
چرا پس دلم غصه از یاد برد دل امشب چرا تن به شادی سپرد؟
یکی گفت: کاین شور دشت و دمن چنین شد مهیا که آمد «حسن »
زمین جگر سوخته، آرام یافت زمانه، ز میلاد او کام یافت
نهال امامت، چو پربار شد دگر باره تاریخ، تکرار شد
چنان چون حسن کز پی بوالحسن علی را زپی باز آمد حسن
فروزنده خورشید تابنده جان یکی اخگر از روی آن دلستان
به رای بلندش دو عالم بجاست که فرمان او عین حکم خداست
امام من ای پور پاکان آزاده کنونم یکی شکوه آمد به یاد
نکردیم با ننگ خواری درنگ به ناخن شکستیم پولاد و سنگ
دگر باره از پا نمانیم نیز همه عمر خواهیم کردن ستیز
ولی خسته جانیم و اندک نفس نداریم همراه بسیار کس
بگو با برومند فرزند خویش که ای دست یزدان بنه پای پیش
عزیزا، دگر چه حد صبر و تاب بر آ و بتاب ای بلند آفتاب نبینی که چهر زمین مسخ شد همه عهد و آئین ما فسخ شد؟