آخرین حرف ها به آخرین نفرات!
برچسپ ها: شهادت ، به ، امیرالمومنین ، ها ، آخرین ، نفرات ، جرف ، گلام
هنگامی که ابن ملجم امام علی علیه السلام را ضربت زد، حضرتش به حسن و حسین علیهما السلام چنین فرمود: شما را به تقوای الهی سفارش می کنم و اینکه در طلب دنیا بر نیایید گرچه دنیا در طلب شما برآید، و بر آنچه از دنیا محروم ماندید اندوه و حسرت مبرید و حق بگویید و برای پاداش (اخروی) کار کنید و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
شما دو نفر و همه فرزندان و خانواده ام و هر کس را که این نامه ام به او می رسد سفارش می کنم به تقوای الهی و نظم کارتان و اصلاح میان خودتان، چرا که از جدتان صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: اصلاح میان دو کس از انواع نماز و روزه برتر است.
خدا را خدا را درباه یتیمان در نظر آرید، هر روز به آنان رسیدگی کنید و حتی یک روز دهان آنان را خالی نگذارید و مبادا در حضور شما تباه شوند.
خدا را خدا را درباه همسایگان در نظر دارید، که آنان سخت مورد سفارش پیامبرتان هستند، پیوسته به همسایگان سفارش می کرد تا آنجا که پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود.
خدا را خدا را درباره قرآن یاد کنید، مبادا دیگران به عمل به آن بر شما پیشی گیرند.
خدا را خدا را درباره نماز یاد کنید که آن ستون دین شماست.
خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان یاد کنید، تا زنده هستید آن را خالی و (خلوت) نگذارید؛ که اگر این خانه متروک بماند دیگر مهلت نخواهید یافت.
خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان یاد آرید، و بر شما باد به همبستگی و رسیدگی به یکدیگر، و بپرهیزید از قهر و دشمنی و بریدن از هم. امر به معروف و نهی از منکر را رها نکنید که بدانتان بر شما چیره می شوند آن گاه دعا می کنید ولی مستجاب نمی گردد.
ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بینم که به بهانه اینکه امیرالمؤمنین کشته شد دست به خون مسلمانان بیالایید؛ هش دارید که به قصاص خون من جز قاتلم را نباید بکشید؛ بنگرید هر گاه که من از این ضربت او جان سپردم تنها به کیفر این ضربت یک ضربت بر او بزنید و این مرد را مثله نکنید.[1] چرا که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: از مثله کردن بپرهیزید گرچه با سگ هار باشد.[2]
از وصیت دیگر آن حضرت پیش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون:وصیت من به شما آن است که چیزی را با خدا شریک مسازید، و به محمد صلی الله علیه و آله و سلم سفارش می کنم که سنت او را ضایع مگذارید. این دو ستون را به پادارید و این دو چراغ را افروخته بدارید، و تا از جاده حق منحرف نشده اید هیچ نکوهشی متوجه شما نیست. من دیشب یار و همدم شما بودم و امروز مایه عبرت شما گشته ام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بیامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختیار خون خود هستم و اگر فانی شدم فنا میعادگاه من است، و اگر بخشیدم بخشش مایه تقرب من به خدا و نیکویی برای شماست؛ پس شما هم ببخشید آیا نمی خواهید که خدا هم شما را ببخشاید؟[3] به خدا سوگند هیچ حادثه ای ناگهانی از مرگ به من نرسید که آن را ناخوش دارم، و نه هیچ وارد شونده ای که ناپسندش دانم؛ و من تنها مانند جوینده آبی بودم که به آب رسیده، و طالب چیزی که بدان دست یافته است؛ و آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است[4] . [5]
از این که فرمود: به خدا سوگند هیچ حادثه ای ناگهانی از مرگ به من نرسیده که… معلوم می شود که امام علیه السلام پیوسته از روی شوق در انتظار شهادت به سر می برده و می دانسته است که آنچه پیامبر راستگوی امین صلی الله علیه و آله و سلم به او خبر داده ناگزیر فراخواهد رسید چنانکه قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و وعده او ترک و تخلف ندارد و آن حضرت با دلی پر صبر در انتظار آن بود و – بنا به نقل گروهی از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و دیگران – می فرمود: شقی ترین این امت از چه انتظار می برد که این محاسن را از خون این سر سیراب سازد؟ و بارها می فرمود: به خدا سوگند که موی صورتم را از خون بالای آن سیراب خواهد کرد.
یک معجزه
وقایع پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسیار است و به تالیف جداگانه ای نیازمند است. اینجا گنجایش آن را ندارد، لذا از ذکر آنها چشم می پوشیم و تنها به یک واقعه تکوینی اشاره می کنیم.
زمخشری در ربیع الابرار از ام معبد آورده است که گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در پای درخت خاردار خشکیده ای در نزد ما آب دهان افکند و آن رخت سبز شد و میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا می جستیم… اما سپس از پایین به بالا خشک شد و خار رویید و میوه هایش ریخت و سبزی و تازگی آن از میان رفت. در این حال بود که ما از شهادت امیرالمؤمنان علی علیه السلام باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهره مند بودیم و پس از چندی صبح کردیم و دیدیم که از ساقه آن خونی تازه می جوشد و برگ آن هم خشک شده است. در همین حال خبر شهادت حسین علیه السلام به ما رسید و درخت به کلی خشک گردید.[6]
اصبغ بن نباته گوید: هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام ضربتی بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم – لعنه الله – بودند. امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود: ای مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می گیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند.
مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: ای اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام امیر مؤمنان نشنیدی؟ گفتم: چرا. ولی چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثی از او بشنوم، پس برای من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزی نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان علیه السلام دستمال زردی به سر بسته که زردی چهره اش بر زردی دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهای خود را یکی پس از دیگری بلند می کرد و زمین می نهاد. آن گاه به من فرمود: ای اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدی؟ گفتم: چرا، ای امیرمؤمنان، ولی شما را در حالی دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثی از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثی بشنوی.
بدان این اصبغ، که من به عیادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمده ای، به من فرمود: ای اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالای منبر برو و یک پله پایین تر از جای من بایست و به مردم بگو: هش دارید،هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. هش دارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد. هش دارید هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد.
ای اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمل کردم، مردی از آخر مسجد برخاست و گفت: ای ابا الحسن، سه جمله گفتی، آن را برای ما شرح بده. من پاسخی ندادم تا به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.
اصبغ گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیه السلام دست مرا گرفت و فرمود: ای اصبغ، دست خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکی از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: ای اصبغ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکی از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، ای اباالحسن، من و تو پدران این امتیم هر که ما را ناخشنود کند لعنت خدا بر او باد. هان که من و تو مولای این امتیم هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم.
اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: ای اصبغ آیا هنوز نشسته ای؟ گفتم: آری مولای من. فرمود: آیا حدیث دیگری بر تو بیفزایم؟
گفتم: آری خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: ای اصبغ! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یکی از کوچه های مدینه مرا اندهناک دید و آثار اندوه در چهره ام نمایان بود. فرمود: ای اباالحسن! تو را اندوهناک می بینم؟ آیا تو را حدیثی نگویم که پس از آن هرکز اندوهناک نشوی؟ گفتم: آری، فرمود: چون روز قیامت شود خداوند منبری بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین تر ازمن بالا روی، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین تر از تو بنشیند و چون بر منبر جای گیریم احدی از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود. آن گاه فرشته ای که یک پله پایین تر از تو نشسته ندا کند: ای گروه مردم؛ بدانید: هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می کنم، من رضوان دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپرده ام.
سپس فرشته دیگر که یک پله پایین تر از فرشته اولی نشسته بر می خیزد و به گونه ای که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: ای گروه مردم، هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد خود را به او معرفی می کنم، من مالک دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کلیدهای دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آنها را به علی بن ابی طالب بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم. پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را می گیرم. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای علی، تو به دامان من می آویزی و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو می آویزند. من (از شادی) دست زدم و گفتم: ای رسول خدا، همه به بهشت می رویم؟ فرمود: آری به پروردگار کعبه سوگند.
اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید درود خدا بر او باد.[7]
[1] . مثله کردن: بریدن انگشت و بینی و گوش و دیگر اعضای کسی.
[2] . نهج البلاغه، نامه ۴۷.
[3] . اقتباس از آیه ۲۲ سوره نور.
[4] . اقتباس از آیه ۱۹۸ سوره آل عمران.
[5] . نهج البلاغه، نامه ۲۳.
[6] . تاریخ الخمیس، باب هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.
[7] . روضه ۲۲ و ۲۳. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ص954.