امام آینه و عشق
برچسپ ها: امام ، و ، عشق ، آینه
امام آینه و عشق
معصومه داوودآبادی
این بوی یاس، از سمت کدام کوچه می وزد که مدینه را اینچنین مدهوش کرده است؟!
او می آید و ربیع الثانی، هشتمین روزش را قد راست می کند.
آسمان می چرخد و فرشتگان، دف زنان و هلهله کنان به چشم روشنی «حُدیث» می آیند.
تو می آیی و خانه «هادی آل محمد صلی الله علیه و آله » را ستارگانی بی شمار، قرق می کنند. خاک، نفس می کشد و پنجره های شهر، دل به آفتابی می سپارند که از چشمان علوی تو می درخشد.
نگاه کن، ببین چگونه بادها خبر آمدنت را در چهار گوشه جهان، فریاد می کنند، گرچه تو بزرگ تر از آنی که در محدوده یک خبر شنیده شوی.
رنگین کمان ها، آسمان را طاق نصرت بسته اند. پرندگان به مبارکباد تولدت برفراز درختان، سرود شوق می خوانند.
ای امام آینه و عشق! اگر تو نبودی، زمین در بهت بی کسی اش سرگردان می ماند.
این همه سپیدار و صنوبر از جوشش رودخانه تو سر بر ابرها می سایند.
تبار عاشقت را سیب های سرخ نجابت، خوب می شناسند.
شیعه تو را دارد که این گونه سربلند، بر تارک زمین و زمان ایستاده است.
نامت، قفل ثانیه ها را می گشاید.
کلامت، آشتی دهنده آب و آتش است.
بیست و هشت بار، بهار از نفس های تو به شکوفه نشست.
امامت شش ساله ات، خواب راحت را از چشمان عباسیان ربود.
اینچنین بود که بال هایت را میان قفسی محصور کرده بودند به این خیال که پرندگی ات را از یاد ببری.
آنان ارتفاع نگاه بلندت را نمی فهمیدند؛ نمی دانستند که حصار تن را شاید، ولی روح و جان را نمی توان به اسارت درآورد.
ای حجت یازدهم! هنوز سیمای ستاره بارانت در قاب دل های عاشقانت آویخته است.
هنوز بوی یاس سخن هایت، شیرازه کتاب های آزاده زمین است.
نخل های راستی، سایه تو را بر سردارند.
تو ورد زبان مهربان پروانه ها خواهی ماند.
درود و سلام خداوند برتو و بر سلاله آینه سانت باد!
آمده ای تا...
خدیجه پنجی
عطر خوش آسمان هایت، جاری است در حوالی مدینه. بوی دلنواز توست که در گستره خاک پیچیده. در شریان های زمین، شوق تماشایت جریان دارد.
بهارانه آمدنت خاک را شاعر کرده است. گل و گیاه و درخت، شیوه زیبای آمدنت را به شکوفه نشسته اند.
جهان، جاده های انتظار را دیری است سرگردان است.
کوله بار عشق را به دوش می کشد دنیا به جست وجوی شما.
چشمانت را، جان های عاشق حس کرده اند.
پرندگان ربیع الثانی بر شانه های مدینه، آمدنت را ترانه خوان شده اند.
قدم بر چشم های زمین نهاده ای و جهان روشن شد. صفا آورده ای به ماتمکده دل دنیا! روشنایی آوردی به شب های بی ستاره اهالی!
ای ستاره دنباله دار! عشق، امروز، در سایبان مهربانی تو منزل می کند. جهان، ده منزل را به بوی خوبت گشته و امروز، به یازدهمین خانه رسیده است.
آمده ای تا جهان، لحظه ای رها در جذبه ای اهورایی، زیر سایه سار امن ولایی ات بیاساید. آمده ای تا قصه انتظار بخوانی در گوش عالم.
آمده ای تا تاریکنای زمان از طلوع خالی نماند. چشم هایت می درخشد چون ستاره ای در آسمان های دلواپسی.
لبخند تو، نشانی باغ های دور از دست است. آمده ای با در زلال کلامت تا اهالی، تیر عشق و ارادت بگذارند بر دیوار ولایت و سِرِّ عشق بشنوند. آمده ای تا ستون شوی بنمای برافراشته شریعت را، تا دین در سایه گفتار و رفتارت جان بگیرد.
یا ابا محمد صلی الله علیه و آله ! در کوله بار حضورت، راز حقیقتی است که اذهان عالم را به هیاهو و تفکر کشانده است.
مدینه، از شانه های عالم بالا می رود.
جهان به هیاهوی جاودانه خیره مانده است. شوقی در رگ های ربیع الثانی می دود.
سلسله جبال عشق، به مهربانی یاد تو تکیه زده اند. آمده ای تا «معتمد»ها، در هوای خستگی ناپذیر ایمانت از پا بیافتند، تا میله های زندان، دربارش نیایش های عاشقانه ات جان بگیرند.
آمده ای تا راز غیبت را فاش کنی از پس پرده، تا در جذبه لاهوتی و اهورایی کلامت، «فطرس»های نصرانی، به زانو درآیند ارادت و ایمان را.
آمده ای تا در گستره اذهان «تشیع»، بذرهای نرگس بکاری برای فصل های آینده.
تا دوباره عشق، کوله بارش را به دوش بکشد قرن های طولانی در کوچه انتظار سرگردان باشد.
عطر حضور
ابراهیم قبله آرباطان
می پیچد عطر حضور فرشته ها، در دهان «مدینه النبی».
میادین شهر، پیراهنی از نور و شفق بر تن کرده اند و یازدهمین ستاره از دوازده ستاره کهکشان عالم را انتظار می کشند.
کوچه های «مدینه»، دوباره عطر یاس گرفته اند و صدای بال فرشتگان، روی شانه های شهر جاری ست.
خانه، خانه هادی امت است.
خانه، خانه روشنی ها و تسبیحات است.
... و صبح از راه می رسد و آغوش شهر، از حضور لبخندها و پروانه ها پر می شود.
«حسن»، به حُسن ازلی و تبسم نبوی، چشم می گشاید.
می آید تا تداوم چشمه سارهای زلال زمزم پیامبر باشد.
می آید تا یادآور همیشگی حُبّ علوی باشد.
می آید تا وامدار کرامت و احسان حسنی باشد.
می آید تا شانه هایش، ادامه پرچم خونین حسینی باشد.
می آید تا تداوم سجده های طولانی سجاد علیه السلام باشد.
تا وارث بلاغت علوم باقری باشد.
تا مدرس منابر «حکمت» صادقی و «مذهب» جعفری باشد.
تا تداعی رنج های دیرینه امام کاظم و آینه بی بدیل صبر و استقامت باشد.
تا طلیعه غربت و همدم تنهایی رضوی باشد.
می آید تا سینه اش مالامال از جود و سخاوت امام جواد علیه السلام و دست هایش، نشانه های نورانی هدایت امت موحد باشد که از پدر به ارث برده است.
می آید تا چلچراغ عشق و سکان کشتی دین را به دست کسی بسپارد که از صُلب مطهر او خواهد آمد.
آری! می آید تا چیزی به فتح دروازه های آسمان و رسیدن به آرامش همیشگی نمانده باشد.
آفتاب حسن
حورا طوسی
یازده شعله درهم می تابند، یازده ستاره سر بر شانه آسمان می نهند تا یازدهمین راه آسمان گشوده شود.
زمین، انگشت حیرت گزیده تا آسمانی شدن خویش را در یازدهمین مولود آب و آیینه، تماشا کند از هزارتوی معنا، دایره دار معرفت، نقطه پرگار عشق می آید.
انعکاس نگاه آبی اش، حریر صداقتی الهی را بر گستره قلب انسان می گستراند.
دستان گشاده سخاوتش، سبزینه های ایثار را در مزرعه قحطی زده بشر می پراکند.
باغ آرزوها، دیرزمانی است که منتظر مولود یازدهم از نسل بهشتی علی و فاطمه علیهماالسلام است.
ریسه های نور، از این سوی دنیا تا آن سوی آسمان، قد کشیده اند.
عقربه عشق، جهت نمای مدینه شده تا مبدأ و مقصدش را در ثانیه ولادت حُسن ازلی پیدا کند:
«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست | بگشای لب که قند فراوانم آرزوست |
ای آفتاب حُسن! برون آدمی ز ابر | کان چهره مشعشع تابانم آرزوست» |
ای آفتاب حسن و زیباتر از هرچه نور! بدرخش که کام هدایتمان تشنه چشمه کلام توست و نگاه سرگردانمان خواهان درخشش نورانی ات.
گلخندهای پاکت را شکوفا کن؛ ای زیباتر از زیبایی هزار نو شکفته و ای شکوفاتر از هزاران گل زیبا که چشمان کم فروغمان به میهمانی نگاه تو محتاج است!
سبکبال تر از قاصدک ها، پیام آور امید شب زدگان عصر جهالت باش، ای مسافر آسمانی! تو در تقدیر تولّد نورانی ات، خورشید روزگار را تقدیم جهانیان خواهی کرد.
تو در نگاه آسمانی ات، آخرین نگاه آسمان را ذخیره داری و ما چقدر محتاج شکفتن گلِ نگاه تو هستیم، مولا!
مدینه دلمان را به ورود اختر الهام، شوری دوباره ببخش و ما را نیز در جشن حضور و ظهور، میهمان کن!
دوشنبه
18 اردیبهشت 1385
10 ربیع الثانی 1427