بیکران دانش و بینش
برچسپ ها: امام ، حسن ، دانش ، بیکران
اشاره
پیشوایان شیعه سرچشمه علم و معدن اسرار الهی اند و ملکه علم و عصمت از کودکی در آنان بوده و در سراسر عمر با آنان همراه است و از جمله محورهای اساسی و پشتوانه های امامت، محسوب می شود که بر اساس آن بشریت را از کوره راه های نابودی رهایی می بخشند. از این رو، زندگانی امامان معصوم از کودکی تا شهادت آنان در بردارنده نکاتی عالی و درس آموز و الگوی کاملی برای انسان هاست. شخصیت علمی و عبادی امام مجتبی(ع) از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفت که مقاله پیش رو نگاهی گذرا، به حیات علمی و عبادی ایشان دارد.
عصمت؛ عطای الهی
برترین و والاترین ویژگی جانشین پیامبر(ص) دوری از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشی است و داشتن این ویژگی برای او ضروری است؛ زیرا پس از پیامبر(ص)او پاسدار شریعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستی است و کسی که چنین وظیفه سنگینی بر عهده دارد، باید از همه آلایش های مادی و معنوی پاک باشد.
بنابراین، امام برای برآوردن این هدف، نه تنها در دوران امامت، بلکه پیش از آن نیز باید از این ویژگی برخوردار باشد:
اِنّما یُریدُ اللّه لِیُذهِبُ عَنکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا. (احزاب: 33)
خداوند خواسته است تا هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
«آلوسی» مفسر بزرگ اهل سنت با اشاره به حدیث ثقلین، نزول این آیه را در شأن فرزندان پیامبر و خانواده او می داند و از رسول خدا(ص) نقل می کند که: «این آیه در شأن پنج نفر نازل شده است؛ من، علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع)».
او می افزاید: «پیامبر اکرم(ص)، فاطمه(س)، علی(ع) و حسنین(علیهما السلام) را زیر عبایی جمع کرد و فرمود: خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس پلیدی را از آنان دور کن و پاک شان گردان!». او در پایان با پیروی از دیدگاه شیعه، می گوید: «تفسیر «دوری از گناهان»، همان عصمت است. پس علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) از گناه و زشتی دورند و معصوم می باشند».
بر شاخسار نیایش
امام مجتبی(ع) در شب زنده داری اهتمامی فراوان داشت. امام صادق(ع) در بیان حالت معنوی ایشان می فرمود:
«امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه به جای می آورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر می دیدند و هر گاه آیه «یا اَیُّها الذینَ آمَنوا» را می شنید، پاسخ می گفت: «لَبیک اَللّهُمَ لَبیّک» خداوندا، گوش به فرمان توام».
امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا می کرد و خدا را این گونه می خواند:
«ای پناهگاه درماندگان! فهم ها در درک تو حیران و دانش ها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قیّومی که جاودانه است. تو خود می بینی آن چه را که می دانی و در آن کار دانا و بردبار هستی. تو قدرت بر آشکار ساختن هر پنهان را داری و می توانی از انجام هر کاری جلوگیری کنی؛ بدون آن که در تنگنا واقع شوی. بازگشت همه چیز به سوی توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه می گیرد. تو از آن چه در سینه ها پنهان می دارند، آگاهی. آن چه را خواسته ای اجرا شده است. آن چه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقل ها واداشته ای تا هر که نابود گردد از روی دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روی دلیل زنده گردد. به راستی که تو شنوا و دانایی و یکتا و بینایی.
بار خدایا! تو خود می دانی که من از تلاش خود فروگذار نکرده ام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم. (و صبر کردم) تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم. تا این که آن چه را اولیای من حفظ کردند، حفظ کردم. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آن ها تن در دادم. راهی راکه می خواستند رفتم و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستی ؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد».
پارسایی و خدا ترسی
هر گاه امام مجتبی(ع) وضو می گرفت، تمام بدنش از ترس خدا می لرزید و رنگ چهره اش زرد می شد. وقتی از او در این باره می پرسیدند، می فرمود: «بنده و عبد خدا باید هنگامی که آماده بندگی به درگاه او می شود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد». هر گاه برای نماز به مسجد می رفت، کنار در می ایستاد و این گونه زمزمه می کرد:
«خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکو کردار، بد کردار به نزد تو آمده است. تو خود فرموده ای که ای بندگان من! از گناه دیگران بگذرید. اکنون تو بخشنده ای و من گناهکار به عظمت و جلالت سوگند که آن چه زشتی و گناه کرده ام، از من در گذر ای بخشاینده».
امام صادق(ع) فرمود: «وقتی (امام حسن(ع)) به یاد مرگ می افتاد می گریست. هر گاه به یاد قبر می افتاد، سخت گریه می کرد. وقتی به یاد قیامت می افتاد، ناله می کرد. هر گاه به یاد گذشتن از پل صراط می افتاد، می گریست. هر گاه کردارهای خود را برای خداوند باز می گفت، ناله ای می کرد و از هوش می رفت. وقتی به نماز می ایستاد، بدنش می لرزید. هر گاه بهشت و دوزخ را به یاد می آورد می گریست. مانند مار گزیده، از خدا بهشت را می خواست و از آتش جهنم او دوری می جست».
هنگامی که آثار مرگ در چهره اش آشکار شد، او را دیدند که که می گرید. پرسیدند: «شما چرا می گریید که مقام والایی نزد خدا و رسولش دارید و پیامبر(ص) آن سخنان والاگهر را در مورد شما فرموده است. شما که بیست مرتبه پیاده حج به جای آورده اید و سه بار همه دارایی های خود را در راه خدا تقسیم کرده اید؟» در پاسخ می فرمود:
«به دو دلیل می گریم: اول از ترس روز قیامت و دیگری از دوری دوستانم».
ترنم آیات وحی
امام حسن(ع) در خانه ای تربیت یافته بود که کلام خدا پیوسته سخن آغاز و انجام بود. در خانه ای که پدر نخستین گرد آورنده قرآن و اهل خانواده بهترین عمل کنندگان به آیات آن بودند. او صوتی زیبا در قرائت قرآن داشت و از کودکی علوم قرآن را به نیکی می دانست. همواره پیش از خوابیدن سوره کهف را تلاوت می کرد و سپس می خوابید. گفته اند در دوران زندگانی پیامبر اکرم(ص)، شخصی وارد مسجد شد و از کسی در زمینه تفسیر شاهد و مشهود پرسید، آن مرد پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه». از مرد دیگری پرسید، ولی او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است».
سپس نزد کودکی که در گوشه مسجد نشسته بود، رفت. او پاسخ داد: «شاهد رسول خدا و مشهود روز قیامت است. مگر نخوانده ای که خداوند درباره رسولش می فرماید: «اِنّا اَرسَلناک شاهدا و مُبَشِّرا و نَذیرا؛ ای پیامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. (احزاب: 45)
و نیز درباره قیامت می فرماید: «ذلک یَوم مَجموع لَه النّاسُ و ذلکَ یَوم مشَهود؛ آن روز، روزی است که مردم رابرای آن گرد می آورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر می شوند». (هود: 103)
راوی داستان می گوید: «پرسیدم فردی که اول پاسخ داد که بود؟ گفتند: ابن عباس. پرسیدم دومی که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم آن کودک که از همه بهتر و درست تر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب بود».
دانای راز و گویای اسرار
امام مجتبی(ع) از آگاه ترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود. آثار دانش از کودکی در ایشان پدیدار بود. علاقه مندی به علم آموزی او را در کودکی بر آن می داشت که هر روز، در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحی را به خاطر بسپارد و برای مادر بازگو نماید. «حذیفه یمانی» روایت کرده است که روزی اصحاب نزدیکی های کوه حرا گرد پیامبر(ص) نشسته بودند که امام حسن(ع) که کودک خردسالی بود آمد. پیامبر(ص) به گونه ای خاص او را نگاه می کرد و چشم از او برنمی داشت. سپس فرمود:
«بدانید که حسن(ع) پس از من پیشوا و راهنمای شما خواهد بود. او هدیه ای از خدا برای من است. درباره من، شما را آگاه خواهد کرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سیره و روش زندگانی مرا زنده خواهد کرد؛ زیرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنایت دارد. خدا رحمت کند کسی را که او را واقعا بشناسد و به پاس احترام من به او نیکی کند».
در همین هنگام، مرد بیابان نشینی با عصبانیت و چماقی در دست وارد شد و فریاد کشید: «کدام یک از شما محمد(ص) است»، اصحاب برخاستند و با تندی جوابش را دادند، ولی پیامبر(ص) فرمود: «صبر کنید!» عرب دوباره فریاد زد: «من دشمن تو بودم و اکنون دشمنی ام بیش تر شده است. تو که ادعای پیامبری می کنی، نشانه ات چیست؟» پیامبر با آرامش پاسخ داد: «اگر خواستی، نشانه هایم را فرزند خردسالم حسن به تو نشان خواهد داد». مرد عرب به گمان این که مسخره شده است، با عصبانیتی بیش تر گفت: «خودت نمی توانی پاسخ دهی، این بچه خردسال را بهانه می کنی؟» امام مجتبی(ع) به اشاره پیامبر(ص) برخاست و اشعار زیبایی را با این مضمون خواند:
«تو از انسان نادان و یا فرزند نادانی پرسش نمی کنی، بلکه تو در برابر انسانی آگاه و دانشمند هستی و تویی که گرفتار نادانی هستی. حال که چنین گرفتار نادانی هستی، پاسخ پرسشت و داروی دردت نزد من است. هر چه می خواهی بپرس که من دریای بیکرانه علم و دانشم و آن را از پیامبر(ص) به ارث برده ام».
سپس فرمود: «از حق خودت تجاوز کردی، ولی به زودی ایمان خواهی آورد». سپس هدف آن مرد عرب را از آمدن به نزد پیامبر(ص) بیان کرد؛ زیرا او می خواست این را بهانه ای برای کشتن پیامبر(ص) قرار دهد. امام مجتبی(ع) پرده از اسرار او برداشت و فرمود:
«شبانه از خانه ات بیرون آمدی، ولی توفان شدیدی در گرفته بود و تو توان حرکت نداشتی. ستارگان دیده نمی شدند و نمی توانستی راهت را پیدا کنی. توفان تو را آزرده ساخت و اینک هم توانی برایت باقی نمانده است».
مرد که با شگفتی تمام به سخنان ادیبانه و عالمانه امام مجتبی(ع)، گوش می داد، پرسید: «ای پسر! این چیزها را از کجا دانستی؟ تو اسراری را که در دلم نهفته بود، آشکار ساختی. گویی همراه من بوده ای. تو غیب می دانی! چگونه باید مسلمان شوم؟»
امام مجتبی(ع) در حضور بزرگانی چون پیامبر(ص)، علی(ع) و اصحاب، اسلام آوردن را به او یاد داد. آن مرد بیابان نشین، اسلام آورد و به قبیله اش بازگشت. چند روز بعد، به همراه بسیاری از بستگانش برای مسلمان شدن بازگشت. از آن روز، درباره آن کودک می گفتند: «حسن(ع) هدیه ای است که خدا به ما داده و مانندش را هیچ کس به ما ارزانی نداشته است».
نوشته اند روزی دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکی از آن دو نفر فرمود: «دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفته ای؟» او با شگفتی به دوستش گفت: «گویی او اسرار، را می داند!» سپس حضرت در بیان آگاهی از اسرار و دانش امام معصوم(ع) فرمود: «ما (امامان معصوم) هر چه که در شب و روز اتفاق می افتد می دانیم. خداوند بزرگ حلال و حرام، تنزیل و تأویل ـ همه دانش ها ـ را به پیامبر(ص) آموخت. آن گاه او به علی(ع) کل دانش خود را آموخت».
بر توسن چالاک سخن
یکی از برجسته ترین ویژگی های امام مجتبی(ع) توان ایشان در سخنوری است. ایشان از کودکی این ویژگی نیکو را دارا بودند. به زیبایی سخن می گفت و اشعار را حفظ می کرد. و نکته هایی ظریف و نغز را در سخنان خود می گنجانید.
نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر(ص) بود. امام حسن(ع) که هفت سال بیش تر نداشت، به مسجد آمد و دید که ابوبکر بالای منبر پیامبر(ص)نشسته است و سخنرانی می کند. امام حسن(ع) با همان لحن کودکانه اش، جمله ای کوتاه و پرمعنا گفت که همگان را به شگفتی واداشت. با صدای رسایی فرمود: «پائین بیا! از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدر خودت برو!» ابوبکر غافل گیر شد و با شرمساری پاسخ گفت: «راست می گویی. به خدا که این منبر پدر توست ؛ نه منبر پدر من.»
روزی علی(ع) برای این که برتری حسن(ع) را بیش تر به مردم نشان دهد و کودک خود را نیز تعلیم بیش تری داده باشد، به او فرمود: «پسر عزیزم! برخیز و سخنرانی کن. [دوست دارم [سخنرانی ات را بشنوم».
حسن(ع) پاسخ داد: «پدر جان! در حالی که به صورت شما نگاه می کنم، خجالت می کشم و نمی توانم سخن بگویم.» سپس علی(ع) از مجلس دور شد؛ در حالی که سخنان فرزندش را از دور می شنید. سپس حسن(ع) شروع به سخنرانی کرد. پس از سخنرانی علی(ع) که سخنان کودک سخنورش را می شنید، وارد مجلس شد و حسن(ع) را در آغوش گرفته و میان دیدگانش را بوسید و این آیه را زمزمه کرد: «ذُرِیَة بَعضُها مِن بَعض و اللّه سَمیعٌ عَلیم؛ فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست». (آل عمران: 34) این چیرگی در سخن، تا جایی بود که همواره تحسین همگان را در پی می داشت. عمر درباره هنر سخن پردازی او گفته بود: «او کانون سخن شیوا و رساست».
معاویه می گفت: «حسن(ع) تنها کسی است که وقتی سخن می گفت، آرزو می کردم که گفتارش را ادامه دهد. من درباره هیچ کسی چنین احساسی نداشته ام و هرگز واژه تندی از او نشنیدم».
در همین راستا، روزی به معاویه گفتند: «حسن بن علی(ع) در سخنرانی ناتوان است. او را وادار کن که برای مردم سخن بگوید تا کاستی های او بر مردم روشن شود». معاویه به امام مجتبی(ع) رو کرد و گفت: «بالای منبر برو و ما را موعظه کن». حضرت بالای منبر رفت و پس از سپاس و ستایش خداوندی فرمود: «ای مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد بداند من حسن(ع) فرزند علی بن ابی طالب(ع) و فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترین آفریده خدایم. منم فرزند رسول خدا(ص) ؛ آن که دارنده همه نیکی ها و معجزات و راهنمایی ها بود. من فرزند امیر مؤمنانم(ع). من آنم که حقم را گرفتند. من و برادرم حسین(ع) مهتر جوانان بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من پور مکه و منایم. من پسر مشعر و عرفاتم». سخن شیوای حضرت هم چنان ادامه داشت تا آن جا که معاویه ترسید سخن او در دل مردم بنشیند. از همین رو، سخن او را قطع کرد و سبک سرانه پرسید: «ابامحمد! [این سخن را فروگذار] در توصیف رطب سخن بگو؟» امام با بزرگواری تمام فرمود: «باد آن را می رویاند، گرما می رساند و سرما خوش طعمش می کند». و دوباره سخن آغازین خود را ادامه داد: «من فرزند کسی هستم که دعایش مستجاب بود. من فرزند شفاعت کننده مطاع هستم و...». معاویه بار دیگر به تکاپو افتاد و این بار با تندی سخن زیبای امام را برید.
[ماهنامه پاسدار اسلام، شهادت مظلومانه ریحانه رسول اللّه(ص)، سبط اکبر حضرت مجتبی علیه السلام را به محضر حجة اللّه الاکبر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری، ملت مسلمان و متعهد ایران و شیعیان جهان تسلیت گفته از خدای بزرگ توفیق پیروی خالصانه از اهل بیت عصمت و طهارت را برای محبّان آنان خواستار است.]
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ