درخت دل در باغ خرد
برچسپ ها: شهید ، دل ، درخت ، بهشتی ، باغ
آشنایی با زندگی تربیتی و خانوادگی شهید مظلوم آیت اللّه دکتر بهشتی«قسمت اول»
* درّ دریای دیانت
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
(حافظ)
شهید مظلوم آیت اللّه دکتر بهشتی در زمره شخصیتهای نادر جهان تشیّع است که چون ستاره ای فروزان در افق انقلاب اسلامی ایران درخشید و در فضایی که عوامل معاند، ضد انقلاب و نفاق، در صدد آن بودند که امت مسلمان را از این خورشید پر فروغ محروم سازند و در آسمان نهضت اسلامی تیرگی پدید آورند به پرتوافشانی پرداخت. وی را که اجتهاد، تفکر دینی، سیاست و تدبیر خویش را با واقع بینی و صداقت قرین ساخته و سعه صدر، استقامت و اهتمام را پیشه خود نموده بود، می توان از معماران بزرگ تجدید بنای تفکر مذهبی و تشکیلاتی انقلاب اسلامی به شمار آورد که تحت لوای رهبری امام امت به هدایت جامعه در جهت گرایش آنان به ارزشهای دینی و تعمیق شعائر مذهبی پرداخت.
فکر و علم این اسوه وارستگان به زیور تعبد و تعهد به اسلام آراسته بود و دانشش با وجود آنکه به اندوخته های حوزه ای محدود نگردید هرگز با رسوبات اندیشه های از نوع غربی آمیخته نبود و با تسلیم محض در برابر فرامین الهی، آموخته ها و تراوشات فکری خود را به محک تعبّد می زد و از هر چه رنگ تعلّق داشت خویشتن را آزاد می نمود؛ به همین دلیل فضیلتهایش را حضرت امام خمینی(ره) مورد تأیید و تأکید قرار داده و فرموده اند: «مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود.»(1)
آن دانشور به خون آغشته همواره، مرید و همکار و حامی امام خمینی(قدس سره) بود و از آن روح قدسی به عنوان مربی بزرگ خود یاد می نمود و چنین بود که امام نه یک بار که چندین مرتبه به هویت پاک و زلال این شاگرد شهیدش گواهی داد و در مقابل خفاشان کوردل و بی خرد، شهادت داد که: «بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و برخلاف آنچه این بی انصافها در سراسر کشور تبلیغ کردند ... او را یک فرد مجتهد، متدین، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان می دانستم.»(2)
مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای نیز از او چنین یاد نموده اند: «او دارای فکر بلندی بود، مغز قوی و فعالی داشت، علاوه بر این دارای اراده و روحیه ممتازی بود، دین و شریعت را به درستی از بن دندان قبول داشت، با کمال خلوص و صمیمیت عامل به شرع و معتقد به دین بود، از تظاهر، ریاکاری و ... شدیدا بیزار و روگردان بود، کارها را از بنیان شروع می کرد ...».(3)
ارتباط این دانشمند والامقام با اقشار گوناگون جامعه و چند بعدی بودن شخصیت وی و نیز وجود قدرت سازماندهی و بسیج نیروهای مؤمن و متعهد به نظام اسلامی در وجود ایشان قدر و منزلتش را به عنوان راهنما و پشتیبان راستین مردم به جایی رسانید که امام خمینی(ره) در مورد آن چشمه فضیلت فرمودند: «بهشتی یک ملت بود برای این ملت». او در زندگی همان گونه بود که طی سخنانی می گفت: «مبادا کسی خیال کند دوران مسؤولیت احدی از ما در این انقلاب نورانی و پرشکوه اسلامی تمام شده و یا مسؤولیتهایمان کمتر شده، خدا گواه است که مسؤولیتها روز به روز سنگین تر و دشوارتر می شود و باید برای ایفای این مسؤولیتها آمادگی بیشتری پیدا کنیم، باید همه ما مؤمن باشیم که تا مدتها شب و روز کار کنیم و شب و
روز در غم موجودیت این امت و نگهبانی آرمانها، استقلال، بازگشت به خویشتن و هویت اجتماعی خویش یعنی هویت اسلامی مان باشیم، زیرا که دشمنان بسیاری این سو و آن سوی مرزها در کمین هستند، دشمنانی که هرگز نمی توانیم آنها را حقیر و کم بشماریم. امیدواریم به یاری خدا و هدایتش این روح تلاش و کوشش در همه چنان بیدار و پربار باشد که دوست، روز به روز دل گرمتر، امیدوارتر و خودانگیخته و دشمن، روز به روز در حسرتها و رشکها فرو رفته تر و نومیدتر باشد».(4)
* رؤیایی راستین
سالها پیش، یکی از محلات اصفهان به برکت شخصیتی برجسته غرق در نور و معنویت بود، او آیت اللّه حاج میرمحمدصادق خاتون آبادی است که از مراجع بزرگ و محققان نامدار شیعه به شمار می رود و از محضر دو عالم عالی مقام، آیات عظام، آخوند خراسانی و آقا سیدمحمدکاظم طباطبایی، بهره مند گشت و با آخوند خراسانی الفت بیشتری داشت و وی را در تألیف کتاب ارزشمند کفایة الاصول یاری نمود. بسیاری از علما و اندیشمندان از جمله حضرت امام خمینی(قدس سره) از حوزه درسی وی خوشه ها چیدند. ایشان پس از سالیان متمادی از نجف به ایران مراجعت نمود و در زادگاه خویش، شهر اصفهان، اقامت گزید و در آنجا مرجعیت عامه یافت و به تدریس و تربیت شاگردان پرداخت.(5)
آیت اللّه میرمحمدصادق که ایمان و تقوایش زبانزد خاص و عام بود همراه با همسر و دختر خویش در خانه ای محقر، روزگار می گذرانیدند. آن مرحوم به دلیل اشتیاق شدید به دختر و نیاز مبرم به حمایت او، از ازدواج وی اکراه داشت و با یاری او کم سویی چشم را جبران می نمود. آن فقیه فرزانه بر این باور بود همچون علامه بحرالعلوم که دختر خود را نزد خویش نگاه می داشت و در امر مطالعه و تحقیق کمکش می کرد، این فرزند که باسواد
هم بود و می توانست متون ادبی و علمی را بخواند بایستی مددکار او باشد و در اواخر عمر که دچار مشکلات بینایی بود همچون گذشته از دریای مواج علوم اسلامی برخوردار گردد و خود نیز اندوخته های علمی خویش را به آگاهی مشتاقان معرفت برساند. آنکه رؤیایی راستین که حاوی یک پیام غیبی و هشداری ملکوتی بود آهنگ این روال را دگرگون ساخت و مسیر زندگی آنان را در بستر دیگری قرار دارد. به مرحوم حاج صادق در خوابی شیرین الهام می گردد: دخترتان را به عقد ازدواج فرزند خانواده ای که بزودی برای خواستگاری به منزلتان خواهند آمد در آورید تا از برکت آن، فرزندی پدید آید که سرچشمه برکت برای اسلام و مسلمین گردد.
«حاجیه خانم معصومه بهشتی» طی خاطراتی می گوید: «پدرم خوابی دیده بودند که از منزل آقای بهشتی ازمان خواستگاری می کنند و از من اولادی به وجود می آید که عام المنفعه می شود، این دختر را شوهر دهید و در خواب خطاب به والدم گفته بودند: عمرت آن قدر کفاف نمی کند و پدرم در عالم رؤیا به مادرم اظهار داشته بود از جانب خدا بنا شده است این فرزند را به عقد ازدواج پسری از خانواده ای روحانی در آوریم. در هر حال من شوهر کردم و خداوند سه تا دختر به ما عنایت کرد و فرزند چهارم، آیت اللّه بهشتی بود که پدرم در انتظار ولادتش بود و چون دیده به جهان گشود و یک ساله شد ابوی به سرای باقی شتافت.»(6) آری سرانجام، این عالم ربانی پس از عمری خدمات علمی و فقهی و پرورش انسانهایی نیک نهاد و دانشمند در سال 1348ه··· .ق رحلت کرد. سیدمحمد گرچه از فیض این پدربزرگ محروم گشت ولی بعدها با آگاهی از مقام علمی جدّ مادری از اهتمام این دانشور و مراتب تقوا و فضیلتش تأثیر پذیرفت و خصالش در رفتار این کودک نورسته بی اثر نبود.(7)
مادر گرامی شهید بهشتی می افزاید: چند صباحی پس از ارتحال والد ماجدم، شبی در عالم رؤیا پدر را در خواب مشاهده نمودم که مرا خطاب قرار داد و در بیانی نورانی اظهار داشت: چون می خواست روح از بدنم مفارقت نماید و در عالم قدس و ملکوت سیر کند، چهارده اختر فروزان آسمان عصمت و طهارت(ع) دور بسترم حلقه وار حاضر شدند تا روانم را از بدنم گرفته و نزد رسول اکرم(ص) ببرند. من (مادر شهید بهشتی) از پدرم پرسیدم: چه کنم تا شفاعت مرا نزد آن بزرگواران بنمایی؟ پدر پاسخ داد: از این آقاسیدمحمد خیلی مراقبت و محافظت به عمل آورید که باقیات صالحاتی خواهد بود و سفارشهای فراوانی در جهت تربیت و پرورش وی به من نمود.(8)
* پیر پارسا
سرانجام رؤیای صادقه میرمحمدصادق خاتون آبادی به وقوع پیوست و خانواده شهید بهشتی فردای آن شب به خواستگاری دختر آن مرحوم برای فرزند روحانی و بزرگوار خویش «سیدفضل اللّه بهشتی» به منزل آنان مراجعه می نمایند و بدین ترتیب این ازدواج میمون و مبارک انجام می شود و شهید مظلوم آیت اللّه دکتر بهشتی چون جویباری با طراوت و توأم با برکت از چنین خانواده ای سربلند جاری گشت و دوران کودکی را در خانواده ای که تقوا و پارسایی و خوبی، آن را معطر ساخته بود گذرانید. آن شهید می گوید: منطقه زندگی ما از نقاط قدیمی شهر اصفهان بود. پدرم که در
حوزه تربیت شده و روحانی بود در هفته چند روز در این دیار به کار و فعالیت می پرداخت و هفته ای یک شب به یکی از روستاهای حومه اصفهان برای امامت جماعت و رسیدگی به امور شرعی و پاسخگویی به سؤالات فقهی مردم می رفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و نیز آبادی دورتر از آن که حسن آباد نام داشت می رفت. رفت و آمد ساکنان این دهات به خانه ما برایم خاطره انگیز است. پدرم وقتی به آن روستا می رفت در منزل حلاجی فقیر اقامت می نمود. آن پیر پنبه زن، اتاق کوچکی داشت که پدرم در آن سکونت داشت. این پیرمرد که به او جمشید می گفتند دارای محاسنی سفید، بلند و باریک، چهره اش بیابانی، روستایی اما نورانی بود. پدرم می گفت: ما با جمشید نان و دوغی می خوریم و صفا می کنیم و مدام این جمله را بر زبان می آورد: سفره ساده این مرد فقیر را بر هر جلسه دیگری ترجیح می دهم.(9)
یادآور می شود محله قدیمی که سیدمحمد حسینی بهشتی در دوم آبان ماه سال 1307 ه··· .ق در آن دیده به جهان گشود و اهل خانواده را از تولد خویش مشعوف ساخت لومبان نام دارد که از نقاط کهن شهر اصفهان به شمار می رود. مادر وظیفه داشت طبق توصیه ای که میرمحمدصادق در عالم رؤیا به وی نموده بود در جنبه های گوناگون از این کودک که فرزند سوم خانواده به شمار می رفت مراقبت جدی به عمل آورد و او را برای ایفای وظیفه ای سنگین مهیا نماید؛ لذا در دوران بارداری زیاد قرآن تلاوت می نمود تا او با صوت ملکوتی قرآن و نغمه فرح بخش این کتاب آسمانی از همان آغازین لحظه ها انس یابد. بعد از وضع حمل بر تلاوت قرآن افزود و همین که قرآن می خواند بچه را شیر می داد. مادرش می گوید: «به این اندازه به قرآن علاقه مند شده بود تا وقتی که بزرگتر شد حواسم را جهت مواظبت او جمع کردم، در دوران آبستنی خیلی مواظب بودم و نمازم را در اول وقت اقامه می کردم، به نامحرم نگاه نمی نمودم و در خانه هم چهار تا برادرشوهر داشتم اما هیچ وقت با آنان روبه رو نمی شدم و خدا قسمت کرده بود که اتاق ما یک منبع آب داشت و همه کارهایم را در آنجا انجام می دادم. خود و بچه هایم در این اتاق به سر می بردیم تا با نامحرم کاری نداشته باشیم. ایشان از پنج سالگی شروع به تحصیل نمودند و با کتاب عم جزء که با حروف ابجد آغاز می شد سر و کار داشت و من خودم درسش می دادم و البته معلمی هم بود که نزدش می رفت و چون درسی به او می داد، می گفت یاد گرفتم؛ درس فردا را هم بدهید و این طور ذکاوت و حافظه ای داشت. چون پنج سالش بود دعای سحر را می خواند، پدرش «اللّهم انی اسئلک من بهاءک» را به شعر درآورده بود که پشت سر پدربزرگ می خواند، پدرم ـ میرمحمدصادق ـ می خواست اعمال شب نیمه شعبان را به جای آورد که ما هم به وی در اقامه نماز این شب اقتدا نمودیم و مشاهده کردیم سیدمحمدحسین پنج ساله، همین طور چون پدربزرگ نماز را می خواند و این حالت آن چنان شگفتی و اعجاب این عالم را برانگیخت که خطاب به نوه اش گفت: الهی خدا تو را عالم ربانی کند!. خیلی صفات خوب و عالی داشت؛ در دوران کودکی که با بچه های هم قدش چون فرزندان عمه و خاله اش مأنوس می گشت چون به ایشان می گفتند: بیایید با ما بازی کنید، اکراه داشت و بیشتر اشتیاق به خواندن قرآن و فراگیری حدیث داشت و می گفت: قرآن به من بیاموزید و علم را یادم دهید، حواسش اصلاً به بازی نبود و میلی به آن نداشت».(10)
شهید بهشتی همچون آینه ای بیشترین نقش را از حالات اخلاقی و رفتارهای مادر پذیرفت و ساختار شخصیتی این کودک در دست توانمند مادری مؤمنه و فاضله شکل گرفت گویی از نخستین روزهای زندگی، این سید نیکو سرشت در پرتو الطاف خداوندی و حمایتهای ویژه زنی پرهیزگار که در انجام احکام شرعی و آداب اسلامی دقت نظر داشت با دیگران فرق می کرد و با تأثیرپذیری از ایمان و اعتقاد پدر برای انجام رسالتی بزرگ برگزیده می شد، آنچه را که از پدرش به یاد داشت این بود که شهید بزرگوار سخت روی استقلال تکیه می نمود و می گفت: هیچ گاه در تمام عمرم از راه دین ارتزاق نکرده ام. بعدها که دبیر دبیرستان شده بود می گفت: تعلیمات دینی تدریس نمی کنم، زیرا کسب درآمدم نباید بر آموزش اعتقادات به دانش آموزان متکی باشد و دبیر زبان انگلیسی گردید.(11)
شهید دکتر بهشتی می گوید: خانواده ما سه فرزند داشت که من و دو خواهر هستیم. پدرم در سال 1341 ه.ش به رحمت ایزدی پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است. مرگ پدر، جز یک تأثیر عاطفی و یک مقدار سنگین نمودن مسؤولیت مادر و خواهر تأثیر دیگری نداشت، البته بسیار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شیوه زندگیم اثر بگذارد و آن موقع ازدواج کرده و دارای فرزند هم بودم.(12) مادر بزرگوار شهید بهشتی در سالهای اخیر با وجود آنکه بینایی خویش را از دست داده بود در جلسات قرائت قرآن که در منزل دخترش برگزار می گردید شرکت می نمود و به مقابله قرآن و تصحیح اغلاط قاریان می پرداخت. وی به رغم کهولت سن و کسالت ناشی از آن، به مناسبت هفتم تیر، در مراسم بزرگداشت شهید بهشتی در اصفهان شرکت نمود و طی سخنانی خاطرات خود را از آن دانشور به خون خفته بازگو کرد و در آن تصریح نمود: این آخرین مراسم هفتم تیر است که در آن حضور می یابم. و این گفته اش به واقعیت پیوست و دو روز پس از سالگرد این مراسم باشکوه در نهم تیرماه سال 1371ه.ش، یعنی 11 سال بعد از شهادت فرزندش دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت.(13)
* شکوفه های اندیشه
سیدمحمد، تحصیلاتش را در یک مکتب خانه از سن چهار سالگی آغاز کرد. خیلی سریع خواندن و نوشتن و تلاوت قرآن را فرا گرفت و در جمع خانواده به عنوان یک جوان تیزهوش شناخته شد تا اینکه قرار شد به
«دبستان دولتی ثروت» که بعدها به نام پانزدهم بهمن نامیده شد برود. خودش می گوید: وقتی آنجا رفتم، از من امتحان ورودی به عمل آوردند و گفتند باید به کلاس ششم برود ولی از نظر سن نمی تواند؛ بنابراین
در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همان جا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شدم. آن موقع تمامی دانش آموزان کلاسهای ششم در یک محل امتحان می دادند. از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث شهریور 1320ه.ش، پیش آمد. با این رخداد، هیجان و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی هم در نزدیکی میدان نقش جهان (میدان امام کنونی) و نزدیکی بازار قرار داشت؛ جایی که مدارس طلاب همان جاست. البته به طور طبیعی بین این مکان و منزل ما حدود چهار پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می آمدیم و برمی گشتیم.(14)
این موقعیت سبب گردید که شهید بهشتی با برخی نوجوانان که درسهای حوزوی می خواندند آشنا شود. به علاوه از خانواده ای روحانی بود و در بین خویشانش طلاب فاضل جوانی وجود داشتند. نوجوان باذکاوتی در دبیرستان کنار او می نشست که در کلاس دوم به جای گوش دادن به درس معلم، کتاب عربی می خواند و این مسایل، شوق آن شهید را در روی آوردن به درسهای مذهبی بیشتر می نمود و موجب شد تا تحصیلات دبیرستانی را رها نموده و طلبه بشود. در سال 1321ه.ش، به
مدرسه صدر اصفهان رفت و تا سال 1325ه.ش، تحصیلات ادبیات عرب، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواند که چنین یادگیری سبب گردید تا حوزه اصفهان با لطف فراوانی نسبت به این جوان مشتاق معرفت برخورد کند. به علاوه اساتید مدرسه صدر با دیدن او، جد مادریش میرمحمدصادق خاتون آبادی را که آنان شاگردهایش بودند، در اذهان خویش تداعی می نمودند و آیت اللّه بهشتی را یادگاری از آن مرجع عالی قدر می دانستند. پیشرفت شگفت انگیز شهید بهشتی در امور تحصیلی در حدی بود که طلبه های هم دوره ای قادر نبودند با وی همراه باشند و پا به پایش پیش روند. به همین جهت اغلب دروس او به صورت فردی، با مطالعه قبلی و پیشروی بی سابقه توأم گشت.(15)
از آنجا که فاصله بین محل سکونت و مکان تحصیل آن مرحوم، نسبتا زیاد بود و بخشی از وقت او را می گرفت در سال 1324ه.ش، از والدینش درخواست نمود به وی اجازه دهند. شبها در مدرسه بماند و به تمام معنا طلبه شبانه روزی باشد. این وضع، هم صرفه جویی در وقت داشت و هم اجازه می داد او بهتر به کارهایش برسد زیرا خانه ای که در آن زندگی می نمود نسبتا پرجمعیت بود و اتاق تنها در اختیارش نبود که با آرامش نسبی و طیب خاطر به امور تحصیلی بپردازد. البته آن
شهید بزرگوار در آن زمان، تنها یک خواهر داشت ولی با عموها و مادربزرگ همه با هم در یک خانه زندگی می کردند و جای شلوغی بود.(16) پدرش که وضع او را درک می نمود به وی اجازه داد در مدرسه صدر، اقامت نماید. حجره ای که برایش مشخص گشته بود، محقر و تنگ به نظر می رسید و با وجود آنکه به ابعاد 3 متر در 5/1 متر بود، مدتها در آن به سر می برد و تحصیلات خویش را با موفقیت ادامه می داد.
* بوی عطر ایمان
از دوران کودکی بارقه ایمان در قلب و روح این نوجوان مشاهده می گردید، مادری که پرستاری و تربیت جسمی و روحی فرزندش را با عشق و ایمان و احساس مسؤولیت نسبت به او انجام می داد، پدری که در تلاش برای تأمین رفاه و سلامت جسم و جان فرزندش از هر گونه تلاشی دریغ نداشت و معلمان و مربیانی که کار ظریف و پرمسؤولیت تعلیم و تربیت او را
با عشق و ایمان به عهده داشتند، بدون شک نقش مؤثری در شکل گیری شخصیت ایمانی شهید بهشتی ایفا می نمودند. و باید گفت نکته ای که آن نامدار عرصه اندیشه، در بحثهای عقیدتی مطرح کرده برای خودش صادق است. او می گوید اصولاً ایمان کودک به مقدار زیاد، پرتوی از فروغ ایمانی است که از چهره پرمهر و ایمان مادر و پدر و رفتار آمیخته به عشق و ایمان آنان نسبت به او یا نسبت به یکدیگر بر قلب صاف و پذیرای او تابیده است، همین طور ایمان معلم و مربی در مدرسه بخصوص در سالهای نخستین تحصیل. بدون شک قسمتی از خاطرات ما مربوط به ایامی است که در دبستان، دبیرستان یا دانشگاه از تربیت و تعلیم یک مربی و معلم صمیمی باایمان و وظیفه شناس برخوردار بوده ایم.(17)
آن شهید در خصوص دوران حساس بلوغ می نویسد: با شک دوران بلوغ، خود را برابر دنیای جدید می یابیم، دنیای بیکران مجهولات و ناشناخته ها، آنگاه در ما شوقی به دانستن
برانگیخته می شود و با امید فراوان، غالبا با ایمان به اینکه خود می توانیم با اتکاء بر نیروی شناسایی و کاوشگری و تحقیق خویش، معرفت خالص و قابل اعتمادتری در باره این مجهولات به دست آوریم به دنبال تحقیق و پژوهش حقیقت می رویم. اگر این عشق به شناسایی و ایمان به تحقیق نبود، دیگر برای ما نه نشاطی می ماند و نه تلاشی، و شک بلوغ، خراب کننده بود زیرا اعتمادمان را نسبت به هر چیزی متزلزل می کرد و به تردیدی ملال آور و پرعذاب دچار می ساخت. بنابراین در شکوفایی دوران بلوغ نیز باید نقش اصلی را از ایمان دانست.(18)
او طی بیاناتی می گوید: ... ره شناسی و رهیابی، بیان کننده نیاز دایم ماست، بهترین راهنما خداست که دست هدایتش ما را بگیرد و در این مسیر باید یک چنین وجدان و شعوری در ما انسانها زنده بماند و حس کنیم که دایما در معرض خطر لغزش هستیم. البته این برای بعضی، بیماری ایجاد می کند، وسواسی می شوند و هر کار می کنند فکر می نمایند اشتباه است. این را نمی گویم، هشیاری می خواهیم نه بیماری، ذکر می خواهیم، یاد می خواهیم نه وسوسه، وسوسه، مهلک است و هشیاری لازم و زنده کننده است ... در آن موقع با نوجوانها به عنوان نوجوانی که در خط اسلام است مناظره ها و مباحثه ها داشتیم، بهانه گیری، بحث، ایرادگیریها و اعتراضها بود، یکی از مسایلی که آن موقع مطرح می شد اینکه «اهدنا الصراط المستقیم» که ما هر روز در نماز می گوییم چیست؟ اگر مسلمانیم پس هدایت شده ایم و اگر اسلام، صراط مستقیم است و راه راست را خوب نشان داده دیگر هر روز از خدا چه طلبکاری می کنیم و اگر که نه شک داریم پس چطور اعتقاد پیدا کردیم و نماز می خوانیم، چون خود نماز خواندن یعنی قبول کردن اینکه این صراط مستقیم است. و خوب یادم می آید که در مباحثات جوّ نوجوانی چگونه افراد گاهی می آمدند توجیه های ناجور می کردند که این پاسخهای خام گاهی خیلی خطرناک است و منشأ انحرافها می شود ... ما به هشیاری، ذکر و بیداری و خودآگاهی نیاز داریم. قرآن در بسیاری از آیات می فرماید شما ای پیامبران، شما با ذکر و انسانها را به یاد خدا انداختن آنها را از غفلت و بی خبری خلاص کنید ...(19)
* پیوندی پاک
شهید آیت اللّه بهشتی در سال 1325ه.ش، و در حالی که حدود هیجده بهار را پشت سر نهاده بود تصمیم گرفت اصفهان را به قصد اقامت در قم و تحصیل در این شهر مقدس ترک کند. مادرش می گوید: آمد گفت اجازه بدهید من بروم به قم چون اینجا استادی برایم نیست و رفت قم و بعد نامه نوشت که مشغول درس خواندن هستم. پدرش وقتی به قم عزیمت نمود تا از نزدیک شاهد تلاش فرزندش باشد، چون به اصفهان بازگشت گفت: بچه پیش آقایی خیلی خوب است. وقتی به قم رفت از اینجا برایش خرجی می فرستادیم و سالی دو بار بیشتر به اصفهان نمی آمد و آن هم سه ماه تابستان بود(20) در سال 1331ه.ش، که در زادگاهش به سر می برد خطاب به مادرش گفت می خواهند در قم به من دختر دهند و اگر آنجا ازدواج کنم کمتر می توانم نزد شما بیایم و برای رعایت حالتان در نظر دارم از اصفهان زن بگیرم که محرکی باشد برای آمدن بیشتر به اصفهان. وقتی آن شهید می خواست ازدواج کند اظهار داشت ای مادر، هر دختری را شما پسندیدی همان را می گیرم و نمی خواهم نظرم به دختر نامحرم بیفتد. مادرش می گوید: ما رفتیم دختری را دیدیم و گفتیم خوب است و رفتیم خواستگاری. سیدمحمد گفت تا صیغه نشود نگاه نمی کنم و چون صیغه عقد جاری شد گفتند بروید داماد را بیاورید. شهید بهشتی گفت به شرطی می آیم که محارم من اینجا حضور یابند و چون خواهران، عمه ها و خاله ها آمدند، آقامحمد خطاب به آنان اظهار داشت دور من باشید تا عروس را ببینم و بعد آمد روی صندلی نزد عروس نشست و گفت: «دست مادرم درد نکند با این عروس آوردنش». من هم گفتم الهی آنقدر به همسرش اشتیاق داشته باشد که اصلاً به یاد من نباشد ولی ایشان چنین نکرد و هم به زنش علاقه داشت و نیز نسبت به من محبت و مودت خویش را بروز می داد.
همسر شهید بهشتی بانو «عزت الشریفه مدرس مطلق» فرزند عالم پرهیزگار سیدمحمدباقر مدرس می باشد که سیدمحمد در بهار سال 1331 با وی ازدواج نمود و نسبت خویشاندوی با آن شهید دارد و از خانواده ای روحانی است. ثمره این پیوند پاک و قوام پارسایی، چهار فرزند شامل دو پسر و دو دختر می باشد. زندگی مشترک این دو زوج، 29 سال طول کشید و بنا به اظهار شهید دکتر بهشتی با سختیها، شادیها و تلخیها توأم بوده و همسرش در تمامی صحنه ها و تلاشها و مهاجرتها شوهر را همراهی می نموده و از همکاری با وی دریغ نداشته است.(21)
بانو «عزت الشریفه مدرس مطلق» متانت و فروتنی به ارث برده از خاندانی روحانی را در رفتارش بروز می داد. او که در دامن دیانت و تحت تربیت پدری پرهیزگار پرورش یافته و از مکتب سید شهیدان، دکتر بهشتی درسها آموخته است در شهر قم زندگی را با تنگدستی گذرانید. خود می گوید: سعی می کردم امور خانه را طوری اداره کنم که ایشان بتوانند به کارهای خود که عبارت بود از تدریس و تحصیل علوم قدیم و مدیریت مدرسه دین و دانش و حقانی، رسیدگی کند و از بابت امور منزل نگرانی نداشته باشد. ایشان هفته ای چهار روز به تهران می آمد و درس دانشگاهی می خواند و بالاخره در سال 1338 با درجه دکترای فلسفه از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد ...(22) ... ما زندگی را بر مبنای این بنا کردیم که در پیشبرد انقلاب با هم باشیم اصلاً به خاطر اینکه خوش بگذرانیم و زندگی تجملاتی و تشریفاتی داشته باشیم، هیچ این چیزها از اول زندگیمان نبود. وقتی با ایشان ازدواج کردم یک طلبه ای بیش نبود و در آن موقع سن من چهارده ساله بود و کلاس ششم را خوانده بودم و ایشان هم 23 ساله بودند، خیلی ها من را به عنوان زن آلمانی به آقا نسبت داده بودند ولی ما با هم دخترخاله و پسرخاله هستیم. بعد به تدریج پیش ایشان خیلی درس خواندم و در جاهای دیگر هم به فراگیری علوم دینی اهتمام داشتم. ایشان در هنگام تشکیل خانواده تنها یک اتاق داشت که اجاره ای بود و با گلیمی آن را فرش نموده بودند، فقط دوازده سال در قم اجاره نشینی کردم. موقعی که امام خمینی به ترکیه تبعید شدند عوامل رژیم، ما را به تهران تبعید کردند و این وضع به مدت یک سال و نیم در تهران و شش سال در آلمان و برای بار دیگر برای هیجده ماه در تهران ادامه یافت. بعد رفته رفته منزلی را تهیه نمودند (که گویا پس از شهادتش هم 370 هزار تومان قرض داشت) و کم کم و اتاق اتاق آن را تکمیل نمود و چهار سال به درازا کشید که این خانه از نظر ساختمان و تعمیرات لازم به اتمام رسید، یعنی اتاقهایش ساخته شد، درب پیدا کرد، نقاشی شد و مفروش گشت و در این مدت با بنّایی و نجّاری و همه این سختیها روبه رو بودم زیرا بیش از این نمی توانستیم در خانه مردم باشیم و آنان خانه و زندگی خویش را می خواستند و جایی را هم نیافتیم و ناگزیر شدم با تمام این ناراحتیها بنشینم و بسازم، چون از لحاظ شرایط سیاسی و ایمنی، خانه شناخته شده بود، حدود ده یا پانزده روز قبل از رخداد فاجعه هفتم تیر 1360 به من گفتند آقا را نگذارید آنجا باشد زیرا وضع این مکان خطرناک است و ما را دعوت کردند به خانه ای سه طبقه (برای سه خانواده، یعنی خانواده دکتر بهشتی و خانواده عروس و داماد). گرچه ایشان از این جابه جایی اکراه داشت و می گفت هر چه از خدا پیش می آید، بیاید، معلوم نیست شما آنجا بروید، من شهید نشوم و برایم هر جایی و هر ساعتی امکان دارد شهادت باشد و طی مدت یک ماه صبح که از منزل می خواست بیرون بیاید غسل شهادت می نمود.(23)
شهید بهشتی خود در بحث «عدالت در جامعه اسلامی» می گوید: «در دورانی که در قم طلبه بودم و مسکنی نداشتم؛ می خواستم جایی را اجاره کنم. در حدود چهار پنج هزار تومان پول داشتم. پیشنهاد می کردند که جایی را رهن کنم و من از همان موقع با رهن مخالف بودم و می گفتم: اگر قرار باشد همه پولم را بابت اجاره می دهم ولی رهن نمی کنم و همان موقع آن را آفت و آسیب بزرگ برای اقتصاد و جامعه و حرام مؤکد مؤید می دانستم.»(24)
* مشق مشقت
آیت اللّه شهید بهشتی، آیت اللّه شهید مطهری و امام موسی صدر از جمله شاگردان خوش فهم حضرت امام خمینی بودند ولی رابطه این افراد با امام فراتر از استادی و شاگردی بود و بعد از آنکه امام امت توسط رژیم شاه به ترکیه تبعید شد دیگر ساواک اجازه نداد شهید بهشتی در قم آسوده باشد و در مدت یک سال پس از این واقعه، مدام سازمان امنیت به منزلش می آمد و خانواده اش را تهدید می نمود و مدرسه دین و دانش را که در سال 1333ه.ش، تأسیس کرده بود از ایشان گرفت و بعد از آن به تهران تبعید گردید. طبیعی است که یک انسان تحت فشار رژیم و در آن اختناق هیأت حاکمه در شهری چون تهران، آن هم در خانه ای استیجاری، شرایط مشقت باری خواهد داشت که اهل خانه و بویژه همسر باید در مقابل چنین دشواریها مقاومت کنند و در محل سکونت و جایی که باید مکان آرامش جسم و روح باشد در نگرانی به سر برد و مصایب و سختیها را تحمل نمایند. این منزل به کانون تجمع مبارزین مسلمان و جلسات تبلیغی و دینی تبدیل شد که پذیرش چنین شرایطی برای همسر چندان بی مشقت نبود.(25)
دختر گرامی آن شهید می گوید: با توجه به تأثیر فکری ایشان بر قشر جوان و تحصیل کرده قم، پدر را به تهران تبعید کردند با این خیال که در آنجا شناخته شده نیست و نمی تواند فعالیتی داشته باشد. با آمدن ایشان به شهر مزبور، مبارزان مسلمان بویژه هیأتهای مؤتلفه جهت کسب تکلیف از رهبر قیام مسلمین خواستند که افرادی را معرفی کنند و پدرم جزو افرادی بود که امام خمینی(قدس سره) برای آنان معرفی نمود. از آن پس جلسات به طور منظم هفتگی و در قالب جلسات تفسیر قرآن از خانه ای به خانه دیگر برگزار می شد.(26)
در سال 1343ه··· .ش، بنا به درخواست علما و مراجع تقلید، از جلمه آیت اللّه حائری، آیت اللّه خوانساری، آیت اللّه میلانی، شهید دکتر بهشتی به آلمان عزیمت نمود تا امامت و تکمیل ساختن مسجد و اداره امور مسلمانان فارسی زبان هامبورگ و وضع دانشجویان مقیم آنان را عهده دار گردد، در آنجا به فعالیت مشغول شده و نسل جوان را به سازماندهی نیروهای اسلامی فرا خواند که حاصل آن تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان مقیم آلمان و دیگر کشورهای اروپایی بود و برای نخستین بار جوانان تحصیل کرده ما احساس نمودند دارای هویتی مستقل از دیگر نیروهای به ظاهر مخالف رژیم شاه شده اند. علاوه بر آن، در آلمان جلسات منظم بحث در خصوص مسایل گوناگون جوانان و نوجوانان به طور هفتگی و به زبان آلمانی برگزار می گردید. فعالیتهای سیاسی مذهبی ایشان به تدریج در آلمان گسترش یافت و در زمینه نزدیک ساختن مذاهب تلاش می نمود و بحثهایی با سران کلیسا داشت که در سطح اروپا مؤثر بود. به عنوان مثال بحثی با کاردینال اعظم اتریش در حضور دانشجویان وین داشت که طی آن توانست با منطق و استدلال قوی از اسلام دفاع کند و این بحث را به نفع اسلام به پایان برساند. در تمامی این جلسات، خانواده، همراه شهید بهشتی بود و ایشان هر کجا می رفت همسر و فرزندانش را می برد تا ثابت کند که در اسلام، خانواده و بویژه زنان از شخصیت فعال اجتماعی برخوردار است.(27)
همسرش اظهار داشته است: شهید بهشتی دانشجویان را به مسجد دعوت می کرد، قبل از آن سه اتاق در آلمان داشتیم، یکی برای سکونت خانواده و دو اتاق دیگر به انجمن اسلامی ایرانیان در هامبورگ تعلق داشت، بعد نام آن را به مرکز اسلامی در هامبورگ مبدل ساخت. اولین نماز عید قربان در آلمان به امامت ایشان خوانده شد و سه هزار نفر در آن شرکت نمودند. من نیز در انجمن بانوان فعالیت می کردم، یعنی ما مثل دو تا شریک بودیم. هیچ وقت دکتر احساس نمی کرد یک نفر است. به من می گفت: تو حامی من هستی، اگر کمکهایت نبود قادر نبودم کارهایم را به ثمر برسانم، هر کجا که می رفت می گفت تو هم باید باشی، فقط همسرم نیستی بلکه مایه دلگرمی من می باشی، من هم هیچ وقت مانع فعالیتش نمی شدم. در آلمان برخی مواقع تا ساعت سه بامداد برنامه و جلسه داشتند آن وقت می رفتند یکی دو ساعت استراحت می نمودند و برمی گشتند. با این حال هیچ وقت نشد که بگویم حق ما چطور شد؟ خیلی خوشحال بودم و می گفتم: آقا دلم می خواهد بیشتر فعالیت کنید، ایشان می گشت از حق شما گرفته می شود ولی من می گفتم: خودم خوشم می آید که در این راهها تلاش نمایید.(28)
شهید بهشتی در داخل کشور نیز در اکثر جلسات خانواده را به همراه خویش می برد و این خود سبب شده بود که نگرش دانشجویان و روشنفکران نسبت به روحانیت و نیز دیدگاه آنان در خصوص حضور زن در اجتماع تغییر یابد و تعدیل گردد.(29) در مسجد هامبورگ با نظرخواهی از دکتر بهشتی و راهنماییهای وی، همسرش جهت ارشاد همسران افرادی که در آلمان بودند کلاسهایی تشکیل داد که بسیار مؤثر بود.(30)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ شهادت نامه شهید مظلوم آیت اللّه دکتر بهشتی، مسیح مهاجری، ص10.
2ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ش4364، سه شنبه هفتم تیرماه، سال 1373.
3ـ شهید بهشتی عقل ملکوتی، علی علیزاده، ص127.
4ـ اقتصاد اسلامی، ج1، آیت اللّه بهشتی، ص100 و 101.
5ـ آشنایی با حوزه های علمیه شیعه در طول تاریخ، سیدحجت موحد ابطحی، ج اول، ص392 ـ 393.
6ـ صحبتهای مادرانه، روزنامه جمهوری اسلامی، ش3784، 10 تیر 1371.
7ـ عقل ملکوتی (شهید بهشتی)، ص31.
8ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه هفتم تیر، ص4.
9ـ شهید مظلوم دکتر بهشتی از زبان خودش، ص2 ـ 3؛ او به تنهایی یک امت بود، ج اول، ص38.
10ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ش4364، ص15.
11ـ با استناد به اظهارت محمدرضا بهشتی در مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه هفتم تیر.
12ـ او به تنهایی یک امت بود، ج اول، ص47.
13ـ روزنامه جمهوری اسلامی، دهم تیرماه، 1371.
14ـ یادنامه شهید مظلوم دکتر بهشتی، سیدفرید قاسمی، ص17 ـ 18.
15ـ زندگی و گزیده افکار شهید مظلوم آیت اللّه بهشتی، دکتر علی قائمی، ص24 ـ 25.
16ـ او به تنهایی یک امت بود، ج اول، ص39.
17ـ بررسی علمی زیربنای ایدئولوژی اسلامی، شهید دکتر بهشتی، ص10 ـ 11.
18ـ مأخوذ و اقتباس از مدرک قبل، ص12 ـ 17.
19ـ فلسفه و شناخت الهی، شهید مظلوم دکتر بهشتی، ص15 و 17 ـ 18.
20ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ش3784.
21ـ او به تنهایی یک امت بود، ج اول، ص48.
22ـ شاهد بانوان، ش20، 15 تیرماه سال 1361ه··· .ش.
23ـ مأخذ قبل، ص8 ـ 9.
24ـ بررسی و تحلیلی از جهاد، عدالت، لیبرالیسم و امامت، شهید مظلوم دکتر بهشتی، ص30، پاورقی.
25ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ش1080، 28 بهمن ماه سال 1361، ص20.
26ـ انسانی که یک ملت بود (گفتگو با فرزند ارشد شهید دکتر بهشتی)، مجله شاهد، ش266، ص22.
27ـ مجله شاهد، تیرماه سال 1376، ش 266، ص23.
28ـ مأخوذ از مصاحبه با همسر شهید مظلوم دکتر بهشتی، مندرج در یادنامه شهید مظلوم آیت اللّه دکتر سیدمحمدحسینی بهشتی، سیدفرید قاسمی، ص92 ـ 93.
29ـ همان مأخذ، ص24 و نیر روزنامه رسالت، هفتم تیرماه سال 1376، ش3314.
30ـ مجله مرزداران، ش22، تیرماه 1363، ص13.