بهشتی در خانه
برچسپ ها: شهید ، در ، خانه ، بهشتی
یک بار نگفتند: چون من می گویم
پدرم در برخورد با بچه ها معتقد بود: بچه ها در عین حال که باید پرورش جهت دار پیدا کنند، ولی این پرورش باید در عین احساس انتخاب گری و آزادی در انتخاب باشد. برخورد ایشان با فرزندانشان خیلی ظریف بود. من از ایشان حتی برای یک بار نشنیدم یا ندیدم که به من یا خواهر یا برادرم بگویند: این مسأله باید این طور که من می گویم انجام بشود. من هیچ وقت از ایشان در برخوردشان با خودم تحکم ندیدم و اگر نظر ما با ایشان یکی نمی شد، هم این حالت حفظ می شد. رابطه پدرم با ما رابطه احترام آمیز طبیعی بود، نه تصنعی و ما در عین صمیمیتی که با همدیگر داشتیم، این رابطه احترام آمیز را حفظ می کردیم و در عین حال، تلاش ایشان در مواقعی که مسأله ای بین ما پیش می آمد، متقاعد کردن ما بود. هنر متقاعد کردن ایشان خیلی بالا بود.1
نظم تحمیلی نداشت
نظم فوق العاده و شگفت انگیز پدرم در منزل هم وجود داشت، اما به اهل خانه تحمیل نمی شد. در عین حال، هر یک از ما می دانستیم اوقات هر یک از ما با ایشان مشخص است. مثلاً نظم در منزل ما چنان بود که رأس ساعت 5/9 شب همه بچه ها می خوابیدند و کسی از تعیین این ساعت احساس تحمیل نظم نمی کرد، چون می دانستیم روال این است. البته مادرمان هم مثل پدرمان منظم و جدی بود و می شد گفت که پدرم با زیرکی خاص، بعضی از مسائل را از زبان مادرمان به ما منتقل می کرد؛ چون در این باره با هم حرف می زدند و هماهنگ بودند.2
ثبت مراحل رشد کودکان
از پدرم یادداشت هایی بسیار منظم درباره مراحل رشد دوران خردسالی ما بجا مانده که مثلاً نوشته امروز محمدرضا فلان سرود را یادگرفته و می خواند و در ضمن چند کلمه از فلان سوره را هم یاد گرفته است. این نشان می دهد که ایشان در این امر مثل سایر کارهایشان نظم و دقت خاصی داشته اند.3
از دور مراقبت می کرد
پدرم درباره تربیت بچه ها نظریات تربیتی خاصی داشت. ایشان معتقد بود: از دور نگاهتان را به بچه ها داشته باشید و بر رفتارشان مراقبت بکنید، ولی تلاش کنید احساس فرزند این باشد این کاری را که می کند خودش انتخاب کرده است و خودش آن را انجام می دهد. هیچ گاه پیش نیامد، ما به عنوان فرزندان ایشان با مسأله ای برخورد کنیم با این استدلال که چون من دارم می گویم، باید این کار را بکنید. ما را مخالف میلمان وادار به انجام دادن کاری کند.
هیچ وقت ما را تحقیر نکرد، در حضور دیگران و حتی در غیر حضور دیگران و نه حتی در تنهایی به ما اهانت نکرد. در نهایت، اگر خیلی از ما ناراحت می شد، محکم تر با ما صحبت می کرد، اما باز این امر به گونه ای نبود که در ما شکستگی شخصیت ایجاد کند و از این جهت همیشه مطمئن بودیم حریم ما محفوظ است و از طرف ایشان مخدوش نخواهد شد.
ایشان هیچ وقت ما را استهزا نکرد و با دیگران مقایسه نکرد که مثلاً ببینید پسر فلانی چطور است. درباره نماز با این که حساسیت زیادی از خود نشان می داد، اما هیچ وقت احساس تکلفی از ایشان در رابطه با نمازمان احساس نمی کردیم و من یاد ندارم که مثلاً با لحن خاصی بگوید: فلانی پاشو وقت نماز است، یا چرا بلند نمی شوی نمازت را بخوانی و... .4
مسائل بیرون از خانه را به خانه نمی آورد
رفتار پدرم در اظهار محبت و برخورد با همه و از جمله در خانه بسیار گرم بود. ایشان توانایی این را داشت که مسائل خودش و کارهای بیرون از خانه اش را هیچ وقت به داخل خانه منتقل نکند. احساس می شد همه این مسائل را بیرون از در خانه می گذارد و به منزل وارد می شود. البته این به معنای آن نبود که کاملاً از این مسائل خلاص شده است، چون گاه ما حالت خستگی شدیدی را در چهره ایشان احساس می کردیم، ولی باز این حالت در ایشان به گونه ای نبود که اگر چیزی می گفتیم، بگویند: حال و حوصله ندارم، باشد بعد. بلکه در این گونه مواقع می گفت: حالا فرصت این را ندارم، باشد در فرصت دیگری راجع به این امر صحبت می کنیم.5
برای تهیه چیزی شرط نمی گذاشت
سیزده ساله بودم که به اقتضای سن نوجوانی دوست داشتم کفش ورنی بخرم و بپوشم که در آن روزها خیلی مد شده بود. این خواسته را با پدرم مطرح کردم، همراه من آمد و حدود یک ساعت گشتیم و حوصله کرد تا کفش ورنی خریدیم. روحیه ایشان این طور نبود که بگوید: چون وضعیت و موقعیت من در بیرون چنین و چنان است، پس شما نباید این چیزها را بخرید و بپوشید. در صورتی که این یکی از مشکلات فرزندان برخی از مسؤولان و علماست که احساس می کنند خودشان نباید باشند. برعکس، ایشان نسبت به تهیه این چیزها نه تنها مخالفت نمی کرد، بلکه از خود علاقه هم نشان می داد. هیچ وقت هم تهیه این چیزها را مشروط و مقید به چیزی و انجام دادن کاری نمی کرد و به این ترتیب، ما یاد می گرفتیم هر چیز را در زمان خودش از ایشان بخواهیم و به آن هم دسترسی پیدا بکنیم.6
بین دختر و پسر فرقی نمی گذاشت
در آن دوران که تفکر سنتی مذهبی بر خانواده های بعضی از روحانیون در مورد تحصیلات دخترانشان حاکم بود، شیوه برخورد پدرم بسیار جالب بود؛ زیرا همان امکانات تحصیلی و تفریحی ای را که برای پسرانشان تهیه کرده بودند، برای ما هم فراهم کردند. ایشان مرا به ادامه تحصیل و فراگیری علوم دینی و دانش امروزی تشویق می کردند و معتقد بودند: افرادی در جامعه اسلامی می توانند موفق باشند که تحصیلاتشان در این دو بعد و زمینه باشد.7
به من آگاهی دادند
زمانی که به آلمان رفتیم، ده سال بیشتر نداشتم و چون تازه به سن تکلیف رسیده بودم، برایم بسیار دشوار بود در آن جامعه بی بند و بار اروپا به حجاب و دیگر موازین اسلامی مقیّد باشم، اما ایشان نه با دستور و امر بلکه با آگاهی دادن به من در این باره و مقایسه بین مسیحیت و اسلام و آزادی دختران در جامعه اروپایی و بیان وظایف و مسؤولیت های دختران در اسلام باعث شدند در آن موقعیت دشواری که درباره گروه همسن و سال خود داشتم و از آن ها آزار و دشنام می شنیدم، معتقدانه به حفظ حجاب و رعایت دیگر دستورات شرعی بپردازم و در حضور یا عدم حضور ایشان به رعایت حجاب اسلامی پای بند باشم. تأثیر مثبت این رویه در من تا بدان حد بود که پس از ازدواج همین رویه را با توافق همسرم، در مورد فرزندانم، اتخاذ کردیم.8
به تربیت دختر اعتقاد خاصی داشت
شهید بهشتی به مسأله تربیت ویژه دختران اعتقاد خاصی داشت و ما را تشویق می کرد مانند دبیرستان کمال و دبیرستان علوی به فکر تأسیس مدرسه ای برای دختران باشیم که همین انگیزه در سال 45 ـ 44 باعث شد مدرسه دخترانه رفاه تأسیس شود که آقای رجایی، آقای باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی مقدمات آن را آماده کردند، ولی طراح این مدرسه شهید بهشتی بود. بعدها این دبیرستان نقش خیلی مهمی در آموزش تربیت دینی دختران مسلمان و خانواده های متدین ایفا کرد.9
توصیه به مطالعه می کردند
پدرم معتقد بودند: ما باید با آگاهی کامل تصمیم بگیریم و بعد در رویدادهای سیاسی و اجتماعی وارد شویم. لذا توصیه می کردند که کتاب های گوناگون را مطالعه کنیم و در جریان تفکرات و عقاید مختلف قرار بگیریم تا بتوانیم درست را از نادرست تشخیص داده و راه را از بیراهه بازشناسیم و در آینده نیز به عنوان فردی مستقل سعی در انتخاب صراط مستقیم کرده، گرفتار دسته ها و گروه بازی ها نشویم.10
باید به فرزندم دیکته بگویم
یکی از دوستان تعریف می کرد: روز جمعه ای خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم: یکی از مقامات سیاسی خارجی که به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است. ایشان نپذیرفتند و گفتند: من این ملاقات را نمی پذیرم، مگر این که امام به من تکلیف بفرمایند، ولی اگر ایشان این تکلیف را نمی کنند، نمی پذیرم؛ چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است و در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و از نظر درسی به آن ها کمک کنم و به کارهای خانه برسم؛ چون روز جمعه من مخصوص خانواده است.11
مردسالاری وجود نداشت
من به عنوان داماد آقای بهشتی شهادت می دهم که اصلاً مردسالاری و پسرسالاری در خانه آقای بهشتی معنی نداشت و هیچ تبعیض و تفاوتی بین پسران و دختران احساس نمی شد. نقش آقای بهشتی در خانه یک نقش آرام کننده و تعادل بخش بود.12
در خانه عصبانی نمی شد
اگر کسی در منزل از دیگری بدگویی می کرد، با عکس العمل فوری پدرم متوقف می شد و حرفش را نیمه تمام می گذاشت؛ چون پدرم در خانه نه داد می زدند و نه عصبانی می شدند. حداکثر حالت عصبانیت ایشان این بود که چهره ایشان از شدت ناراحتی قرمز می شد. ما وقتی به چهره برافروخته ایشان نگاه می کردیم، حساب کار دستمان می آمد.13
من هم باید کاری انجام دهم
پنجشنبه ها که ساعات کار آقای بهشتی زودتر از روزهای دیگر به پایان می رسید، آقای بهشتی از سازمان کتاب های درسی به منزل می آمدند و پس از لحظاتی به بیرون می رفتند و خرید یک هفته منزل را انجام می دادند. برای نمونه وقتی گوشت می خریدند، اصرار داشتند گوشت را خودشان قسمت قسمت کنند و هر چه خانمشان اصرار می کرد شما خسته هستید و کار دارید، بگذارید ما این کار را بکنیم، می گفتند: نه من هم باید در خانه کاری انجام بدهم. همه کارها را که نباید شما بکنید، من هم باید در کار خانه سهمی داشته باشم.14
با دقت به سؤالات ما گوش می داد
یکی از صفات خوب پدرم در خانه این بود که با حوصله خاصی به تمام سؤالات ما در منزل گوش می دادند و آن ها را به دقت جواب می دادند. حتی برای ما زمینه سؤال ایجاد می کردند، مثلاً مرتب برای ما کتاب می خریدند تا مطالعه ما بیشتر از گذشته شود، ولی هرگز این روحیه را نداشتند که با سلیقه خاص خودشان برای ما کتاب بیاورند. بلکه کتاب های گوناگون و با سلیقه های متفاوت می خریدند تا ما با تفکر و سلیقه های متفاوت آشنا شویم و هرگز ما را از خواندن کتابی منع نکردند.15
روشن بینی خاصی داشت
در دورانی که من خردسال بودم (1333)، خانواده های روحانی معمولاً دختران تحصیل کرده کمتر داشتند یا نداشتند، ولی پدرم از همان آغاز روشن بینی خاصی داشتند، مثلاً مرا به مهد کودک می بردند. یعنی فکر می کنم در اولین کودکستانی که در قم ایجاد شد، من دوره آمادگی را گذراندم. این کار در آن زمان در حد تکفیر افراد روحانی مطرح می شد و پدرم چون ذهن روشنی داشتند، کاری به این حرف ها نداشتند.
پس از آن در مورد رفتن به مدرسه هم همین مسأله مطرح بود. چون معمولاً دختران روحانیون به مدرسه نمی رفتند. پدرم حتی خواهرشان (عمه کوچکم) را به رغم مخالفت مادرشان که به دلیل مرد بودن معلمان مدرسه راضی به این کار نمی شد، به مدرسه بردند و ثبت نام کردند. این در حالی بود که پدرم بسیار به مسائل شرعی تقید داشتند، ولی سعی می کردند از مسائل جدید استفاده مطلوب کنند.16
اشعار حافظ را می خواندند
پدرم صدای خوب و رسایی داشتند. هر وقت به مسافرت می رفتیم که خود ایشان رانندگی می کرد، در طول مسیر که رانندگی می کردند، معمولاً با صدای خوشی اشعار حافظ یا مولوی را برای ما می خواندند. به ادبیات خیلی علاقه داشتند و شعر هم می گفتند که البته اشعار ایشان پس از شهادتشان به دست ما آمد.17
همه چیز جای خودش بود
در خانه ما همه چیز سر جای خودش بود و نقش پدرم در ایجاد این آرامش خیلی تعیین کننده بود. مثلاً برای برادرهایم که برای مدرسه می بایست کاردستی بسازند و نجاری بکنند، اتاقی در زیرزمین منزل آماده شده بود که این کارها در آن جا انجام می شد. یا مثلاً برادر کوچکم علاقه خاصی به قرائت قرآن داشت و از صدای خوبی هم برخوردار بود. موقع تمرین قرآن به این اتاق می رفت تا آزادانه به تمرین قرائت قرآن بپردازد.18
منبع: سیره شهید دکتر بهشتی
غلامعلی رجائی
پی نوشت ها:
1ـ سید محمدرضا بهشتی.
2ـ همان.
3ـ همان.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ همان.
7ـ ملوک السادات بهشتی.
8ـ همان.
9ـ عباس صاحب الزمانی.
10ـ ملوک السادات بهشتی.
11ـ حسن نجفی.
12ـ حجت الاسلام و المسلمین جواد اژه ای.
13ـ ملوک السادات بهشتی.
14ـ حجت الاسلام و المسلمین جواد اژه ای.
15ـ همان.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ همان.