رحلت پیامبر گرامی اسلام
برچسپ ها: الله ، رحلت ، علیه ، اکرم ، صل ، وآله ، نبی
تا همیشه نوای توحید تو بلند است
در انتظار رهایی، دل به موج های زمان سپرده ای و جان به دست های خدا.
چشم هایت در ساحل ملکوت، فرود آمده اند و دریای خروشان دنیای ما، همچنان در تکاپو است.
یوسف گمگشته قرن های تاریکی! جهانی گرداگرد نفس های تو حلقه زده اند؛ تو هیچ گاه از ابلاغ نامه های رسالت خویش، زبان نبسته ای. چشم های تب دارت، هنوز نگران آینده امت اند و نگران حق الناس.
چه بسیارند نام های بزرگ که به بدنامی رفته اند! درس تو این بود که زندگی زیبا داشته باشید تا مرگ زیبا داشته باشید. گردونه های تمدن را که در دست های جهالت بود، به دست های اخلاق سپرده ای، و ما اگر هدایت یافته ایم، به مدد انفاس قدسی توست.
سر بر بالین نهادن ات، خاموشی نیست، فراموشی نیست، تازه دارد ندای «لا اله الا اللّه » شنیده می شود و فردا پشت بام های زمین را روشن خواهد ساخت.
الگوی برگزیده
در جهانی مرده و پژمرده، امید دمیده ای و ریسمان های قطع شده زمین و آسمان را دوباره گره زده ای تا قلب های مؤمن، بتوانند به مسافرت عرش بروند و حضور خداوند، هر روز میهمان دل های شکسته باشد.
در جهانی خسته و پابسته، امید دمیده ای تا برخیزد. عدالت و توحید را که گمشده های شهر بود، دوباره به میدان حیات برگردانده ای.
تو را برگزیده اند تا الگوی آدم ها باشی در انسانی زیستن و قفل های خودپرستی را بگشایی با کلیدهای خداپرستی!
گفتی: «مؤمنان با هم برابرند»
سخنت این است که «انما المؤمنون اخوة؛ مؤمنان با هم برادرند.» خدایشان یکی و پدرشان یکی است.
جرقه های شیطان، تنها در سینه کسانی آتش خواهد زد که دل به خدا نسپرده اند؛ بذرهای نفاق، بذرهای نزاع، بذرهای کینه در قلب برادران ایمانی، ریشه نخواهد دوانید. چشم های هر کسی، مال خود اوست؛ ولی با این همه چشم، به یک چیز می نگرند!
روز سیاه پوشی قبیله های فروتنی
محمدکاظم بدرالدین
زمزمه های مرثیه گون کوچه های مدینه را یک به یک می پیماید. خویشاوندی نخل های مدینه با داغ، زجرآورترین تصویر است. از گلوی اندوهگین هر واژه، نیزارهای ماتم می چکد. مسجد از صدای روح نواز گل خالی است. ضجه در محراب ریشه دوانده است. منبر، در محوطه اشک نشسته است. تمام دقایق بیست و هشتم صفر، خزان است و وجب به وجب مدینه، تبدار این سفر. سینه های پرغم احادیث، برای «قال النبی صلی الله علیه و آله »ها اشک حسرت می ریزند.
کنار مولا، چیزی جز غربت نیست. ناگهانی از بی رمقی رخ نموده است. پیرامون زهرا علیهاالسلام ، اندوهی وسیع پا گرفته است؛ آن چنان که هیچ چشمی ندیده است. اشک های غلطان مدینه با ناله های «ام ابیها»یی هم سو شده است.
بی شهد نبوت، روزگاری تلخ، ذائقه دین را پر کرده است. کینه ها و لقمه ای از خیبر، زهر در شریان دقایق ریخته است. همیشه و در هر مقطعی، همان گونه که پیامبری از صبح می گوید، عده ای از تبار ابوجهل ها هستند که با چرکینی شب، خو می گیرند. اما ما، بی نگاه رحمت گستر واپسین پیامبر، کدام لحظه را تاب بیاوریم؟ بی صدای عطوفت زای او، به کدام سو پناه بجوییم؟ «اللهُمَّ إنا نَشکُو اِلَیکَ فَقْدَ نَبیِّناً صلی الله علیه و آله » بیست و هشتم صفر، یعنی ضمیمه شدن عطری بدیه به آسمان، و چه محروم است زمین که فروغ یگانه خود را از دست داده است.
بیست و هشتم صفر، روز سیاه پوشی قبیله های سادگی و فروتنی است.
چه باید کرد که همیشه پیرو هر داغ، کلیفی جز شکیبایی نیست!
نگران امتت هستی هنوز
عباس محمدی
مرور می کنی خاطرات هزار ساله نوح را، تنهایی آدم را، زخم های ایوب را و امتحان ابراهیم را. با آمدن آدم علیه السلام آمده ای و بعد از عیسی علیه السلام به پیامبری رسیده ای.
فرشته ها صدایت می کنند؛ اما هنوز دلتنگ و نگران امتت هستی.
هرچند اتمام حجت کرده ای، هرچند عادل ترین نگهبان را بر آنان گمارده ای، اما دلشوره اینکه پس از تو چه خواهد شد، رهایت نمی کند.
پیامبری تو...
سبکبار بال می زنی، تا دورتر از دست رس همه پرنده ها و فرشته ها. اما چه بهارها و اردیبهشت ها در حسرت دیدن تو از راه خواهند آمد، ای بهشتی ترین!
پیامبری ات باران مهربانی بود که تا دورترین نقطه تشنگی خاک رسید. عطر رسالتت، هوایی بود که همه خاکیان را به هوای نفس کشیدن در دامنه اسلام کشاند.
پس از تو، آوازهای ابوجهل را هیچ حنجره ای صیقل نداد.
به یمن پیامبری تو، زیتون ها و انجیرها در برابر نخل ها، قرآن تلاوت می کنند و نخل ها به رسالت جهانی تو سوگند می خورند.
همه پرنده های جهان، اذان می گویند تا کوه ها به امامت تو نماز کنند.
پس از تو
چه می توان گفت از آن همه کلمه ای که در صدای سکوت علی علیه السلام ، پس از تو خاموش ماندند؟ پس از تو، غیر از نفس های غمگین علی علیه السلام و اشک های ناتمام فاطمه علیهاالسلام ، هیچ نفسی به تو نرسید و هیچ اشکی از نام تو سرچشمه نگرفت.
بعد از تو، جز لبخندهای اندوهگین علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام ، همه لبخندها به کیسه های زر ختم شد.
چه شب ها که فاطمه علیهاالسلام به یاد تو در ماه، با گریه می نگریست و علی علیه السلام ، با بغض، ستاره های ایوان تاریک مدینه را می شمرد. آه، چه فرصت های عزیزی که پس از تو، بین غربت برادرت علی علیه السلام و مسلمانان نامسلمان گم شد!
کاش سلمان ها و ابوذرها و... در باران تکثیر می شدند تا خطبه های علی علیه السلام را عملی کنند! کاش... !
کاش چیزی نپرسی!
لب به سخن گشودی و فرمودی: «نورانی ترین شما در روز قیامت، کسی است که آل محمد صلی الله علیه و آله را بیشتر دوست بدارد.» اما باور نمی کنی که امت تو چگونه به وصیت تو عمل کردند. کاش از دست های گرمی نپرسی که هیچ گاه پس از تو، دست های تنهای علی علیه السلام را در صبحگاهان غربت نفشرد و هیچ جوابی، پرنده های سلامش را نرسید! کاش از شانه امنی نپرسی که پس از تو هیچ شانه ای هق هق گریه های دختر دردانه ات را نداشت! کاش از دوست داشتن مپرسی که هیچ خانه ای همسایه دوستی مهربانانه آل تو نشد! کاش... !
واپسین نگرانی
حسین امیری
قلبش آرام بود و مطمئن و ضمیرش شاد. صدای اذان که به گوشش می رسید، بوی همت و مردانگی اش در کوچه های مدینه می پیچید؛ اما چه کسی می داند در عمق نگاه نگرانش، خاطرات شعب ابی طالب بود یا شکستن دندان مبارکش؟ ولی نه، هیچ کس، هیچ کس از انصار و مهاجرین ندانست که حضرت نگران علی بود.
منبرت هیچ وقت خالی نیست
پیامبر عشق های زلال، پیامبر آگاهی مردمان خواب، پیامبر محبت به دختران عرب، رسول بخشش دشمنان سنگ دل!
تو می روی؛ اما پس از تو، هیچ منبری خالی نیست. پس از تو، همه، رسول مکارم اخلاقند. پس از تو، همه، رسول مهربانی و گذشتند و منبرت هیچ وقت خالی نیست.
بی تو، مدینه، مدینه نیست
سکوت مدینه، بوی رفتن می دهد. انگار همه دارند می روند! پیش از تو انگار در این شهر زندگی نبود، انگار محبت و مهربانی و همدلی نبود! تو آمدی و نزدیک خانه مستمندی خانه گزیدی؛ مسجدی ساختی برای پرستش و برای همدلی مسلمین با تو. علی آمد، فاطمه آمد و سلمان آمد و ابوذر؛ و پس از تو، همه می روند. بی تو مدینه دیگر مدینه نیست.
چشم مبند! بگذار چشمت نگران امت بماند!
زیرنویس:
فقدان رسولان، پشت اهالی ایمان را می شکند و عشق را داغدار می کند؛ رحلت رسول اعظم اسلام تسلیت باد!
به گل ها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمی خندد.
غروب خورشید
شهلا خدیوی
صبحی که داشت آفتاب می زد، چشمانش قرمز شده بود. سایه سرخش، گریه های آب را دنبال می کرد که از پای چشمه های زلال چشمان علی علیه السلام و زهرا علیهاالسلام می جوشید.
تو پدر امت بودی
ببخش اگر نمی توانیم باری از غم هایت برداریم و با خیال راحت، بدرقه ات کنیم!
تو وقت رفتن هم دست از رسالت برنمی داری. دست به درگاه کبریا گشاده ای و با اشکی که پهنای صورتت را پوشانده، شفاعت روسیاهی ما را می کنی... .
رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ببخش! خیلی ها مثل تو پیامبر بودند؛ اما وقتی عرصه تنگ آمد، یا امتشان را نفرین کردند و یا ترکشان کردند؛ اما تو با تمام جهالتی که ما به خرج دادیم، پدر امت شدی و دست از هدایتمان برنداشتی. تنها ما نبودیم که عزیز شدیم؛ بوی هدایتت در گوش تمام تاریخ پیچیده است... .
زیرنویس:
* باور کن آسمان، تاب تنهایی نمی آورد و کمرش زیر داغت، خم خواهد شد.
* وقتی تو رفتی، چشمان آسمان سیاهی رفت و اشک از نگاه ستاره غلتید.
خانه ات، بوی پر جبرئیل می دهد
رزیتا نعمتی
آمدم خطوط پیشانی ات را بخوانم؛ خندیدید، چند کلمه جا افتاد.
لبخند که می زنی، ردیفی از مرواریدهای سپید، گیجم می کند. بوی پرهای جبرئیل، در خانه ات موج می زند.
تلاوت آیه ای از خوی تو، برای بهشتی شدن کافی ست. وعده ما، روی پل صراط یا محمد صلی الله علیه و آله .
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را | گمان کنم که خدا عاشق شما شده بود! |
وقتی تو آمدی
صلوات که بر تو می فرستم، عطر چهارده شاخه گل محمدی از ذهنم عبور می کند. تو را می بینم که از کوه سرازیر می شوی؛ با سندی از حقانیت دخترکان زنده به گور شده؛ و چشم هایت، چقدر صبور، پاسخ نانجیبی های سنگ در دست کوچه را با لبخند می دهد! هنوز نیامده بودی که سقف دروغین بت ها ترک خورد و آتش آتشکده های شرم، خاموش شد. این مقدمه ای بود برای متن کتابی که تو در خلوتت، گزارش معاشرت با خدا را در آن شرح می دهی.
نام تو که می آید...
قرآن، خلاصه شب نشینی تو با خداست و قصه روزهایی که نبودی، ولی همه چیز به خاطر وجود تو بود؛ مگر نه این که حق فرمود: «لولاک لما خَلَقْتُ الافلاک»؟!
وقتی در صلوات هایم نام تو به میان می آید، فرشتگان، هرچه از گناهانم را که نوشته اند، پاره می کنند؛ یا سفینة النجاة.
واپسین وصیت
حمید باقریان
آفتابی سوزان، بر اندام کویر حجاز، تازیانه می کوبد. در بازگشت از حجة الوداع است که عطر گل های وصال، در باغ وجود پیامبر صلی الله علیه و آله شکوفا می شود. او با ضمیر زلال و یقین روشن خویش، آهنگ رحیل را می شنود. آن گاه با کلام آسمانی خود، وصیت می کند امت خویش را: «ایها الناس! من پیش از شما می روم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با «دو چیز گرانبها که در میان شما گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت که اهل بیت منند».
آری! روزهای واپسین عمر پیامبر صلی الله علیه و آله است. چند روزی برای همیشه، خورشید عمر خاتم الانبیا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله غروب خواهد کرد. شبی آغشته به بوی غربت، فضای شهر را فراخواهد گرفت. هنوز غدیر و بیعت آسمانی محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در خانه یادها شکوفاست؛ اما دریغ و آه... .
حدیثی از جنس نور
دانش، چراغ راه انسان است در کوچه های تاریک جهالت. علم، راهی است برای رسیدن به قله خرد و دانایی. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در گنجینه روزگار، مروارید کلام خود را به یادگار گذاشته است تا بهای زندگی ما باشد در جاده زندگی. باشد که خویشتن خویش را دریابیم و خود را دُر یابیم. فرمود: «دانش بیاموزید؛ زیرا یاد گرفتن آن حسنه است و درس گرفتن آن تسبیح است و مباحثه آن جهاد است و یاد دادن آن به کسی که نمی داند، صدقه است».
زیرنویس:
در شب رحلت خاتم انبیا، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله فرشتگان عرش می گریند. عاشقانش با چشمانی اشک آلود، مرثیه غم می سرایند. ما نیز در شب رحلت آسمانی اش در سوگ می نشینیم.
رحلت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله معراج وصال اوست با حضرت دوست. رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش تسلیت می گوییم.
در شب رحلت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله ، چون شمع، شعله شعله می سوزیم و آب می شویم، اشک غم می ریزیم و بی تاب می شویم. عروج آسمانی اش را تسلیت می گوییم.
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را
رزیتا نعمتی
کسی مقیم غم انگیز غارها شده بود
که فصل پنجره هایش به عشق وا شده بود
رسید در شب سردی که اهل مکه به خواب
نمازشان همه روزها قضا شده بود
ستاره ای که چهل سال نوری از عمرش
رفیق لحظه تنهایی خدا شده بود
و کوچه های دلش غرق تشت خاکستر
ولی همیشه لبش مثل غنچه، وا شده بود
کسی که گرچه ملاقات با خدا می کرد
انیس خنده بازی بچه ها شده بود
علی، حسین و حسن، فاطمه؛ چه گلزاری
به زیر سبز عبای دلش به پا شده بود!
برای دیدن او، پای جبرئیل از عرش
به کوچه های غریب مدینه وا شده بود
چقدر از دهن این و آن شنیدم که
همیشه با دل تو، جاهلانه تا شده بود!
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را
گمان کنم که خدا عاشق شما بود!