شعر و ادب و اخلاق

شعر_انتظار

0 نظر / 12/6/1402 12:00:00 AM

کی به دنیا می کشی نقش پر طاووس را کی ز جا برمیکنی تزویر و هم سالوس را


امیر آفتاب

0 نظر / 11/18/1402 12:00:00 AM

آقای من! ای غربت بی نهایت! پژواک صدایت دایره در دایره از فراسوی ازل تا ابد می رود و تا قیامت همه جا محشر کبرای تو خواهد بود؛ تو که یک جهان پنجره از بانگ رسایت بیدار شد.


خواب دیدم دست هایت را

0 نظر / 8/23/1402 12:00:00 AM

دوباره خواب دیدم دست هایت را، گره کرده بر بلندای قله ی فریاد؛ به شکستن زنجیرهای بسته بر پای فلسطین. و خواب دیدم پیراهنت را، آغشته در خون؛ رقصان بر تن هزار شقایق نوخاسته


محمد می آید

0 نظر / 7/12/1402 12:00:00 AM

محمد در ماه «ربیع» می آید و همراه با خود، ربیع قلوب، بهار جان ها و طراوت ایمان را به همراه می آورد.


لحظه های ناب سامرا

0 نظر / 7/3/1402 12:00:00 AM

تبعیدیان تاریخ یا به نقطه ای دوردست فرستاده می شوند تا چشمی به آنها نیفتد و کم کم از یادها بروند و حکمرانان بی هیچ دغدغه ای آنچه می خواهند بر سرشان بیاورند و یا به نزدیکترین پایگاه حکومت فراخوانده می شوند


اگر دلت بشکند

0 نظر / 6/26/1402 12:00:00 AM

پنجره اتاق را باز می کنم. نگاهم به گنبد و بارگاه ضامن آهومی افتد. دوباره از شوق زیارت لبریز می شوم. خورشید با طلوع خودشروع روز دیگری را در مشهد رضوی اعلام می کند.


به خانه خدا خوش آمدی

0 نظر / 6/7/1402 12:00:00 AM

اینجا، خانه خدا، ارتفاع عشق است؛ دور از همه برج و باروها؛ کنگره ها و آهن ها؛ پرچین ها و سیمان ها... اینجا باغ نیایش و مناجات است که نجوای زیبای فرشتگان را می توانی بشنوی...


آرزوی قشنگ «بابا»

0 نظر / 5/29/1402 12:00:00 AM

آسمان هم به گریه می آید وقتی از چشم «کودکی»، آیند


ما را به میزبانی صیاد، الفتی است...

0 نظر / 5/5/1402 12:00:00 AM

اگر این فکر مثل جرقه ای به ذهنش نزده بود، شاید هیچگاه آن راز فاش نمی شد و قطعا من هم امروز آن را برای شما حکایت خدایا، زیر این آسمان کبود، و این گنبد دوار، آیا کسی مثل من نمی کردم.


میوه دلم؛ علی!

0 نظر / 5/4/1402 12:00:00 AM

آن روز که از گنبد و بارگاه جدم رسول خدا(ص) وداع کردیم و مدینه را به ساکنانش سپردیم، در چشمانت خواندم که حال و هوای دلت طوفانی است و ابری تیره و تار، آسمان آبی قلبت را پوشانده است. سخت؛ حال گریه داشتی، اما گریه نکردی. می دانم چرا؛ نخواستی خاطر اندوهگین پدرت آزرده تر شود. بغضی گرم و متراکم گلویت را فشرد. آن را نگه داشتی، تا امروز که در میدان نبرد بر سر نامردان افشاندی. دست مریزاد عزیزم!