شعر و ادب و اخلاق
شعر_انتظار
کی به دنیا می کشی نقش پر طاووس را کی ز جا برمیکنی تزویر و هم سالوس را
امیر آفتاب
آقای من! ای غربت بی نهایت! پژواک صدایت دایره در دایره از فراسوی ازل تا ابد می رود و تا قیامت همه جا محشر کبرای تو خواهد بود؛ تو که یک جهان پنجره از بانگ رسایت بیدار شد.
خواب دیدم دست هایت را
دوباره خواب دیدم دست هایت را، گره کرده بر بلندای قله ی فریاد؛ به شکستن زنجیرهای بسته بر پای فلسطین. و خواب دیدم پیراهنت را، آغشته در خون؛ رقصان بر تن هزار شقایق نوخاسته
محمد می آید
محمد در ماه «ربیع» می آید و همراه با خود، ربیع قلوب، بهار جان ها و طراوت ایمان را به همراه می آورد.
لحظه های ناب سامرا
تبعیدیان تاریخ یا به نقطه ای دوردست فرستاده می شوند تا چشمی به آنها نیفتد و کم کم از یادها بروند و حکمرانان بی هیچ دغدغه ای آنچه می خواهند بر سرشان بیاورند و یا به نزدیکترین پایگاه حکومت فراخوانده می شوند
اگر دلت بشکند
پنجره اتاق را باز می کنم. نگاهم به گنبد و بارگاه ضامن آهومی افتد. دوباره از شوق زیارت لبریز می شوم. خورشید با طلوع خودشروع روز دیگری را در مشهد رضوی اعلام می کند.
به خانه خدا خوش آمدی
اینجا، خانه خدا، ارتفاع عشق است؛ دور از همه برج و باروها؛ کنگره ها و آهن ها؛ پرچین ها و سیمان ها... اینجا باغ نیایش و مناجات است که نجوای زیبای فرشتگان را می توانی بشنوی...
آرزوی قشنگ «بابا»
آسمان هم به گریه می آید وقتی از چشم «کودکی»، آیند
ما را به میزبانی صیاد، الفتی است...
اگر این فکر مثل جرقه ای به ذهنش نزده بود، شاید هیچگاه آن راز فاش نمی شد و قطعا من هم امروز آن را برای شما حکایت خدایا، زیر این آسمان کبود، و این گنبد دوار، آیا کسی مثل من نمی کردم.
میوه دلم؛ علی!
آن روز که از گنبد و بارگاه جدم رسول خدا(ص) وداع کردیم و مدینه را به ساکنانش سپردیم، در چشمانت خواندم که حال و هوای دلت طوفانی است و ابری تیره و تار، آسمان آبی قلبت را پوشانده است. سخت؛ حال گریه داشتی، اما گریه نکردی. می دانم چرا؛ نخواستی خاطر اندوهگین پدرت آزرده تر شود. بغضی گرم و متراکم گلویت را فشرد. آن را نگه داشتی، تا امروز که در میدان نبرد بر سر نامردان افشاندی. دست مریزاد عزیزم!