شعر و ادب و اخلاق

سکوت سبز

0 نظر / 11/5/1396 12:00:00 AM

آن گاه که خورشید سر بر دوش کوه می نهد و می آرامد;


در ستایش نور

0 نظر / 10/8/1396 12:00:00 AM

ای رخ ماهت ز نکو منظری مطلع خورشید و مه و مشتری


محمد می آید.

0 نظر / 9/17/1396 12:00:00 AM

محمد می آید.


شمس و قمر

0 نظر / 8/28/1396 12:00:00 AM

باغ بهشت این شکوه و جاه ندارد جلوه در این حسن خانه ماه ندارد


ابر سیلی

0 نظر / 7/2/1396 12:00:00 AM

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود


فرزندا ن خورشید

0 نظر / 6/27/1396 12:00:00 AM

نسیمی که، از جانب نخلستان، به سوی شهر می وزید، مانند پرنده ای تازه وارد، در کوچه پس کوچه ها،بال بال می زد و به این سو و آن سو می رفت.مادر، دلش می خواست، با نسیم هم سخن شود و او را میهمان کاشانه اش کند، تا شاید، اندکی، از تب و گرمای فرزندانش کاسته شود.مادر، همچنان به کوچه ها می نگریست، کوچه های خالی مدینه،گویا که کوچه ها و آن خانه های کاهگلی و رنگ پریده نیز،تب داشتند.


پرواز از بالای برج

0 نظر / 6/9/1396 12:00:00 AM

غریب تر از سکوت پر از بهانه کوفه قدم می زد کوچه های تنگ بی پناهی را در پناه سایه دیوارها، تا نور ماه فریادش نزند؛ در چشم آن همه خفاشی که چشم می چرخاندند هلاکش را.


مسیح اهل بیت

0 نظر / 5/31/1396 12:00:00 AM

در سوگ شهادت امامی داغداریم که بیست و پنج سال، خورشید را به خجلت وا داشت،


پیراهن یوسف

0 نظر / 5/14/1396 12:00:00 AM

حرارت از در و دیوار شهر می بارید. از زیر پوست مردم آب بیرون زده بود. آنها در آن گرمای کُشنده، گروه گروه به دیدن «دعبل»[1] می رفتند و به او خوش آمد می گفتند. دعبل نیز با خوشحالی، جریان سفرش به مرو را تعریف می کرد و از قصیده ای که نزد امام رضا علیه السلام خوانده بود، سخن می گفت و گاهی نیز سروده هایش را با جوش و خروش می خواند و آه و افسوس شنوندگان را می ستاند.


این جا معصومیه است

0 نظر / 5/4/1396 12:00:00 AM

فاخلع نعلیک؛ انک بالوادی المقدس طوی!