شعر و ادب و اخلاق

بقیــع

0 نظر / 5/6/1399 12:00:00 AM

«بقیـع»، مزرعه غم و کشتزار اندوه است.


فجر و شفق

0 نظر / 2/24/1399 12:00:00 AM

دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود


مسافران کشتی نجات

0 نظر / 1/12/1399 12:00:00 AM

نیمه شب بود و ابرهای سیاه روی ماه را پوشانده بودند. موجهای بلند با صدای وهم انگیز خود در دل دریای ظلمانی پیچ و تاب می خوردند. کشتی بزرگ بی محابا دل امواج را می شکافت و راه خود را باز می کرد. در قسمت جلوی کشتی مردی سبزپوش ایستاده بود که چراغی در دست داشت.


... کیست این عبد صالح؟

0 نظر / 1/1/1399 12:00:00 AM

کاروان در کاروانسرایی بزرگ و قدیمی از حرکت باز ایستاد. مسافران خسته از چارپایان فرود آمدند و بارها بر زمین نهادند. من نیز پیاده شدم و باراندکم را کنجی گذاردم. کاروانسرا پر از مسافر بود.


مردی متفاوت

0 نظر / 12/18/1398 12:00:00 AM

تو زیباتر از همسالانت بودی، رشیدتر، چابک تر و سرزنده تر.


آفتاب سامرا

0 نظر / 9/15/1398 12:00:00 AM

ای که خورشید فلک محو لقای تو بود ماه را روشنی از نور ضیای تو بود


27 روز شعر و ادب پارسی

0 نظر / 6/28/1398 12:00:00 AM

مهم‌ترین اثر استاد شهریار منظومه حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا) است که از شاهکارهای ادبیات ترکی آذربایجانی به‌شمار می‌رود و شاعر در آن از اصالت و زیبایی‌های روستا یاد کرده‌است. این مجموعه در میان اشعار مدرن قرار گرفته و به بیش از ۸۰ زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.


شیرین تر از عسل

0 نظر / 6/15/1398 12:00:00 AM

شب است. چیزی به عاشورا نمانده است. امام حسین علیه السلام قلم ولایت به دست گرفته است و با جوهر وحی، سرنوشت صحابی را در عاشورا و جایگاهشان را در بهشت یکی یکی ترسیم می کند. اما پیش از آن چراغ خیمه را خاموش کرده است. نگاه مهربانش را بر زمین پهن کرده و آرام فرموده:


سایه ای بر خورشید

0 نظر / 6/14/1398 12:00:00 AM

این کودکی که از خیمه گاه زنان چون تیری از چله کمان گریخته و به سوی امام و عموی خویش حسین می دود عبدالله نام دارد، عبدالله بن حسن. او که از ابتدای کارزار از پشت پرچین کودکی نظاره گر صحنه بوده است، با به خاک افتادن هر شهید پا بر زمین کوبیده و بهانه میدان را گرفته است اما بزرگترها و به خصوص عمه اش زینب هر بار به علقه ای مادرانه و عاطفه ای ملتمسانه، راه را بر او بسته اند و او را پای بند خیمه ها کرده اند.


چهره های آسمانی

0 نظر / 6/4/1398 12:00:00 AM

یکباره سکوت مسجد،مانند حبابی شکست.چشمان نماز گزاران،از حیرت و تعجب به روی سجاده هایشان خیره ماند.نجواهایی فضای مسجد را پر کرد و صداها درهم شد.هر کس چیزی می گفت.این چه صدایی بود که به گوش می رسید؟ صدای ناقوس ؟ آن هم در مسجد پیامبر؟!