تكيهگاه
خدایا! مرا تكيهگاه باش.
خداي من! يادت، گران بهاترين و زيباترين گوهريست كه در صندوقچهي قلبم دارم و آن را با همهي وجود و با ميلههاي محكم و سنگي سينه محافظت ميكنم. ميدانم تو باورم ميكني، چون تويي آن كسي كه تمام لحظههايم را با مني. حتي اگر من تو را از ياد ببرم، تو هرگز مرا فراموش نميكني، پس چطور باور كنم كه دستان به نياز بلند شدهام را تُهي به مقابل ديدگانم بازگردانم؟
خداي من! هر روز كه ميگذرد، نگاه من با بيانتهاي آسمان تو بيش تر اُنس ميگيرد و دل كوچك چشمهايم براي ديدن تو بيقرارتر ميتپد.
اي خداي من! حالا كه همهي هستي من در نگاههاي خيس و گونههاي تبدارم به سوي توست، بازهم به نگاه من بيا، باز هم در قلب پُر از درد من بذر اجابت بكار و بودنِ ضعيف مرا تكيهگاه باش. خدایا! به اميد تو.
خدايا! اين منم كه در عمق مرداب دنيا با كولهبار سنگين از گناهم تقلّاي نجات ميكنم و با آخرين قطرات اميدم، سوسوي چشم را به آسمان دوختهام كه دستهاي به نياز رفتهام را به اجابت بخشش بفشاري.
خداوندا! من در پيمودن راه زنده بودن، هزاران بار به بيراهههاي خطا رفتم و زماني كه اميد به بازگشت از راه به خطا رفته در دلم ميخشكيد، اين تو بودي كه به نگاه نيازم فانوس هدايت هديه ميكردي. چگونه نخوانمت وقتي كه تمامِ بودن من پر از عشق به توست.