چهره دوباره پیامبر
برچسپ ها: چهره ، پیامبر ، دوباره
تازه نفس ترین حماسه ها در توست. بُرناترین حادثه های دلیری را تو بر پا خواهی داشت. همه جوانی غیرت های مؤمن در توست. سلام بر نام رشید تو که سرفرازترین فرزند عاشوراست. سلام بر دلاوری طنین کلامت که بی واهمه ترین ستیزه رو در روست. بهاری سرسبز و تنومندی که هیچ طوفان نابسامانی، لرزه بر اندامت نمی اندازد و رگ های شاخسارانت را به هراس فرو ریختن، وا نمی دارد. بهشتی تو، که هیچ تهدید و طعنه خداشناسی، چهار فصل زیبایی تو را دست خوش رنگ پریدگی نمی کند. تو چشمه سر برآورده از کوهساران ایمان و قدرتی که این گونه زلال و بی زوال به سمت دریای یقین رهسپاری و در مسیر خویش تمام ناروایی مردمان را نادیده می گیری و می گذری. تو نسبت از پاکی وحی داری که این چنین قامتت گلدسته بی شک ابلاغ حقیقت است.
وقوع تولد را پدر، عاشقانه یقین داشت که تو آینده ای غرورآفرین برای پدر خواهی بود. تو پیامبر دوباره این روزها، قرار است خصم بی وجدان بعد از این را به حیرتِ تماشا بیندازی و به زانو در آمدن عناد و الحاد را پیش روی سیمای خویش لبخند بزنی. لبخندی از سر یقین و عشق به سوی پدر، به سوی رخسار معصوم و مهربانی که امروز قدوم نورسیده تو را شاهانه در آغوش دارد و فردا قامت برافراشته ات را چون پرچم رستگاری اسلام در چشمان پر از اشک خویش مدام تحسین می کند.
چهره دوباره رسول! سرباز سرزنده فردای کربلا! چه غوغایی در پس نامت نهفته است. چه بی رقیب و بی همتایی تو برای پدر که دلداده توست و دل بردن از تو را خوب می داند. بهار پر شاخ و برگ! سرو سر در فلک! بخند! بخند و اضطراب مبادای آتیه را از جان حسین دور کن! بخند و نافرسودگی روح خسته پدر را رقم بزن! تو که می خندی، اذان هزار گلدسته از صدای خنده هایت در شهر می پیچید. تو که می خندی محمد امین، از پلک های عاشقانه ات وحی دوباره زمانه می شود. کی این گهواره تازه قدم با قامتی افراشته پیش روی پدر گام بر می دارد؟ تا تمام شادی های عالم را در دلش به رستخیز وا دارد؟ زودتر قامت برافراز، زودتر به لحظه های زیبای آینده برس.
زودتر جوانی رعنای خویش را در آغوش بگیر که روزگار چشم انتظار است. چشم انتظار زاده لیلا که تمام لیلاهای عالم را مجنون خویش خواهد کرد. چشم انتظار دلاور پیروزی که مصطفای دوباره است و در تمام ستیزه ها و صعب های روزگار پشت و پناه پدر خواهد بود که پدر هرگاه دلتنگ رسول دردانه خاتم می شود، به رخسار او چشم می دوزد و هرگاه مردم را در آستان فراموشی حقیقت می بیند، او را به رخ نسیانشان می کشد.