تجلی صبر
چشمانش را گشود و برای آخرین بار دیده در افق دوخت، افق خونینی که او را تا دردناکترین لحظات زندگیاش به پیش میبرد... آتش اشتیاق وجودش را به خاکستر بدل کرده بود و یاد برادر تمامی وجودش را از آن خود کرده بود. تا لحظه وصال دیگر فرصتی نبود، نور شمع او را به خود جذب کرد، شعله لرزان شمع قوت گرفت و آتش از خیمهها بالا رفت. صدای شیون و فریاد کودکان که در میان خیمههای شعله کشیده هراسان به این سو و آن سو میدویدند، را میشنید و خود هراسانتر از بچهها به دنبال آنها میدوید... خیمه "سجاد7" میسوخت و او را توانی نمانده بود تا "سجاد7" را از خیمه آتش گرفته، بیرون بکشد. دیگر اشکی نمانده بود که از نهانخانه چشمش بیرون آید ... نگاهی به سوی سرهای بر نیزه انداخت و امداد الهی، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت... السلام علیک یا اباعبدالله...
روز به پایان نمیرسید مگر آنکه به دیدار برادر میشتافتی و آتش اشتیاق خود را با نگاه و کلام برادر شعلهورتر میساختی. غنچه لبت هر روز با دیدن برادر شکفته میشد و این نگاه شورآفرین "حسین7" بود که هر روز گل وجودت را آبیاری میکرد.
ای هم زبان بهترین دقایق زندگیام، زینب جان، تو هدیهای بودی از طرف خداوند. تو نه تنها زینت پدر که زینت مادر و همه خاندان نبوت و امامت بودی. صبر بلندترین واژهای بود که در تو به ودیعت نهاده شده بود. کدام مصیبت در دنیا با مصایب تو و کدام قلب با قلب تو در داغ دیدن برابری میکند؟... هیچ قلبی چون قلب تو نسوخت و هیچ چشمی چون چشم تو، زیبایی را در صحرای کربلا ندید. آنگاه که اسیران بر هودجی از خون نشسته بودند و بیحسین7 باز میگشتند، قافله سالار تو بودی و خمیده و دل شکسته به پاسداری از حقیقت ایستاده بودی تا امتداد راه برادر باشی و چونان شقایقی داغدار با مصیبت عظیم در دل با قافله همراه شده بودی!... تو که در خانه رفیع امامت رشد یافته بودی و از میان وحی علم آموخته بودی و در دامان کرامت پرورش یافته بودی، فصاحت و بلاغت را از "علی7" نجابت و عفاف را از "فاطمه3" صبر و شکیبایی را از "حسن7" و مظلومیت در عین ایستادگی را از "حسین7" آموخته بودی و به حقیقت روح بلند صبر و رضا بودی!
تو که به حقیقت مکمل حرکت "حسین7" بودی همانگونه که "حوا3" در کنار "آدم7"، "مریم3" در جوار "عیسی7" و "فاطمه3" در کنار "محمد9" بودند، تو نیز در کنار "حسین7" بودی و از ریشه "حسین7".
امشب پس از یکسال فراق و دوری از برادر، لبهایت به لبخند گشوده میشود و بار حزنت بر زمین میافتد و قامت راست میکند. امشب غربت چادر خاکی، صدای شکافتن فرق "علی7،" سوزش جگر "مجتبی7" و صدای قرآن بر نیزه را وداع میگویی و به لقای دوست نایل میشوی. فرشتگان با چشم گریان بالهایشان را فرش راه تو میکنند. شوق دیدار برادر به دل داغدیدهات آتش افکنده بود و اینک به جام وصال خاموش میشود و تو از شراب نگاه دلارای "حسین7" مستانه خواهی خندید. آنروزی که آمدی فرشتگان قدوم مبارکت را نور باران کردند و امروز که میروی، فرشتگان با چشم گریان بدرقهات میکنند. روح حسین7 در کالبدت تپیده است و تو دیگر آسمانی شدهای و زمین، به خصوص پس از برادر، دیگر جایگاه تو نیست!...
آی آینه تمام نمای صبر و ایثار! تو را چه بخوانم که نامت یادآور حماسه عاشورا و یادآور اسارت و غربت یتیمان کربلاست. تو را چه بخوانم که نامت گره خورده در رنج و محنت است. مرغ جانت دیگر در کالبد تن نمیگنجد و دل طلب میکند که به برادر بپیوندی. چشم برهم مینهی و بلندترین نغمه وصال را سر میدهی.
سلام بر تو که وارث مظلومیت سترگی بودی که در خاندان طاهرت نسل به نسل به ارث رسید.
سلام بر تو روزی که عارفانه و عاشقانه عروج کردی و سلام بر خاندان پاکت باد.