شبهای ماه خون
شب اوّل ـ اخلاص
تعریفهای گوناگونی از اخلاص،ارائه شده است؛ چنانکه شیخ بهایی دراین باره می گوید: «تَنْزِیهُ الْعَمَلِ مِنْ اَنْیَکُونَ لِغَیْرِ اللّهِ فِیهِ نَصِیبٌ؛ اخلاص،پاکیزه کردن عمل از این است که در آنبهره ای برای غیر خدا باشد.» ایشان درفرازی دیگر می نگارد: «اَنْ لا یُرِیدُ عامِلُهُعَلَیْهِ عِوَضا فِی الدارَین؛ [اخلاص [ایناست که عمل کننده به آن در مقابل عملخود پاداشی را در دو جهان ارادهنکند.»
خداوند متعال در قرآن کریم،اخلاص را نشانه بندگان موحد و پاکخود می داند و می فرماید: «وَ مَآ أُمِرُوآا إِلاَّلِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَآءَ»؛ «وفرمان نیافته بودند، جز اینکه خدای رابپرستند؛ در حالی که به توحیدگراییده اند، و دین [خود] را برای اوخالص سازند.»
حساسیت و اهمیت اخلاص،بدانجاست که میزان و پذیرش اعمالقرار می گیرد. در نتیجه، بزرگی یاکوچکی صورت ظاهری اعمال درروز حساب ملاک نیست و میزان،برتری اعمال به میزان اخلاص در آناست.
وجود نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دراین باره می فرماید: «اَخْلِصْ دِینَکَ یَکْفِیکَالْقَلِیلُ مِنَ الْعَمَلِ؛ دینت را خالص کن[تا] عملی اندک تو را بسنده باشد.»
یک صبح ز اخلاص بیا بر در مگر کام تو بر نیاید آن گه گله کن
تعداد اندک مخلصان
روزی سدیر صیرفی نزد امامصادق علیه السلام رفت و عرض کرد: «به خداسوگند که خانه نشینی بر شما روانیست؛ زیرا یاران بسیاری دارید.» امام،اندکی ساکت ماند و سپس فرمود: «اگرمایل باشی و زحمتی برایت نداشتهباشد همراه من تا یَنبُع (مزرعه اینزدیک مدینه) بیا!» سپس هر دو سوارمرکب شده، تا نزدیکیهای ظهر، راهپیمودند. پس از نماز، چوپانی همراهتعداد اندکی از گوسفندانش از مقابلآنان گذشت. امام که همچنان پرسشسدیر را در خاطر داشت و موقعیت رابرای پاسخ دادن مناسب دید، به او روکرد و فرمود: «به خدا سوگند ای سدیر!اگر یاران مخلص ما به اندازه تعداد اینگوسفندان بودند، هرگز خانه نشینی وسکوت را برنمی گزیدیم.» سدیر،گوسفندان را شمرد و دید که تعداد آنهاهفده عدد است. او که گویا پاسخ خودرا دریافت کرده بود، سر به زیرانداخت و دیگر هیچ نگفت.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانیصدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
اخلاص شرط قبولی اعمال
در اواخر عمر مرحوم آیت اللّهبروجردی رحمه الله گاهی ایشان را ناراحتمی دیدند؛ ولی دلیل آن را نمی دانستند.روزی یکی از اطرافیان، دلیلناراحتی شان را پرسید. ایشان آهیکشید و جواب داد: «عمر ما گذشت ونتوانستیم کاری بکنیم و باید با دستخالی از دنیا برویم.»
یکی از حاضران به سرعت شروعبه برشمردن کارهای بزرگ ایشان ازقبیل ساخت مساجد، مدارس علمیهو... کرد و گفت: «آقا این حرفها مال مابیچاره هاست که نه مثل شما شاگردیتربیت کرده ایم ونه مدرسه و مسجدیساخته ایم و نه این همه کتاب به چاپرسانیده ایم.»
آقای بروجردی رحمه الله چهره در همکشید و فرمود: «اَخْلِصِ الْعَمَلَ فَاِنَّ الناقِدَبَصِیرٌ بَصِیرٌ؛ عملت را خالص کن کهحسابرس آگاه است، آگاه.» سپسفرمود: «اینهایی که شما در این دنیامی بینید، صورت ظاهری اعمال استو هیچ تضمینی نیست که این اعمال درپیشگاه خدا هم مقبول باشد و خداستکه می داند کدام عمل پذیرفته می شود وکدام ردّ می شود.»
توسل
آنچه سبب ماندگاری نهضتعاشورا شده، اخلاص عاشوراییاناست. آن هم در روزگاری که همه، امامخویش را تنها گذاشته، به کنج گرمخانه هایشان خزیدند و در فاصله ای نهچندان دور از شهر علی علیه السلام ، پسرعلی علیه السلام را سر بریدند. تاریخ،صحنه های خونین بسیاری به خوددیده است؛ اما آنچه از عاشورا نقشیابدی ساخت، رنگ الهی و خدایی آنبود.
آن گاه که امام حسین علیه السلام برای اینسفر خطیر پا در رکاب کرد، فرمود:
«اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کانَ مِنّاتَنافُسا فِی سُلْطانٍ وَلا الْتِماسا مِنْ فُضُولِالْحُطامِ وَلکِنَّ لَنَریَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ وَتَظْهَرُالاِْصْلاحُ فِی بِلادِکَ وَیَاْمَنُ الْمَظْلُومُونَ مِنْعِبادِکَ وَیُعْمَلُ بِفَرائِضِکَ وَسُنَّتِکَوَاَحْکامِکَ؛ بار خدایا! تو می دانی کهآنچه از ما [سر زده] است، هرگز نزاع برسر قدرت و دنبال کالای دنیا رفتننبوده؛ بلکه ما می خواهیم معالم دین راآشکار کنیم و اصلاح در سرزمینهاظاهر شود و همچنین مظلومان در امانباشند و به واجبات و سنن و احکام توعمل شود.»
از آنجا که امام حسین علیه السلام مخلصانه برای عمل به تکلیف گامبرمی داشت، پنددهی و خیرخواهیِهیچ کس در انگیزه او خللی واردنمی کرد؛ از همین روی، در روزعاشورا نیز فرمود: «اَلا وَاِنِّی زَاحِفٌ بِهذِهِالاُْسْرَةِ عَلَی قِلَّةِ الْعَدَدِ وَکَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَخَذَلَةِالنّاصِرِ؛ من با همین گروه اندک با آنکهدشمن، بسیار است و یاوران، یاری امرا ترک کرده اند، خواهم جنگید.»
این گونه است که در زیارت حرماو سلام می گوییم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یاخالِصَةَ اللّهِ؛ سلام بر تو ای خالصخدا.»
ـ شب دوم ـ قیام برای خدا
قیام برای خدا از اخلاص و پاکینیات سرچشمه می گیرد. آنان که برایخدا قیام می کنند، تمام عزم خود راجزم کرده، هرگز با تنها ماندن وبی وفایی، اطرافیان خسته نمی شوند ومیدان را خالی نمی کنند و خللی به عزمو اراده شان وارد نمی شود.
قرآن کریم قیام فردی برای خدا راضروری می داند و می فرماید: «قُلْ إِنَّمَآأَعِظُکُم بِوَ حِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَیوَ فُرَ دَی »؛ «بگو شما را به یک امرسفارش می کنم و آن اینکه دو به دو یا[حتی] تک تک برای خدا قیام کنید.»
در واقع خداوند متعال سفارشمی کند برای رضای او و در راه او ابتدابه طور گروهی (مثنی) و در غیر اینصورت، به تنهایی (فرادی) برای اوقیام کنید. همان گونه که امام حسین علیه السلام قیام خود را در ابتدا علنی ساخت؛ اماحتی آن گاه که تنها شد، از ادامه قیام،دست برنداشت و تسلیم دشمن نشد.
لذت قیام برای خدا
پس از اینکه از زندان آزاد شدم،نمی دانم به چه انگیزه ای دست به قلمبردم و برای حضرت امام نامه اینوشتم و جریان زندانی شدن و سختیزندان انفرادی را برای امام توضیحدادم. حضرت امام در پاسخ، به طورخلاصه نوشتند: «از گرفتاری شمابی اطلاع بودم. من هم روزگار سختیرا می گذرانم؛ ولی چون همگی اینهابرای خدا است، گوارا است.»
یکی از فقهای شورای نگهبان نقلمی کرد که در سفری همراه حضرتامام به تهران می رفتم. به ایشان عرضکردم: «چه خوب است که دولت عراق،اجازه مسافرت به ایرانیها نمی دهدوگرنه فضلا و طلاب حوزه علمیه قمهمگی به سوی نجف می رفتند وحوزه علمیه قم خلوت می شد.» امام ازاین طرز سخن گفتن من برآشفت و ازقم تا تهران برای من صحبت کردند کهاگر کسی در فکر غیرخدا باشد وبخواهد که یکی از بالا و دیگری ازپایین بیاید، حوزه قم شلوغ شود وحوزه نجف خلوت یا بالعکس وخلاصه اگر کسی جز راه خدا و رضایخدا به فکر تأمین مسئله دیگری باشد،از مدار توحید دور می شود. محور بایدکار برای خدا باشد، نه علاقه ها و نهروابط و تعصبهای محلی و نژادی و نهروابط منطقه ای و قبیله ای و... .
تلاش بی بهره
مردی به نام قزمان در مدینهمی زیست که کارهای شایسته اش، ازوی شخصیتی محترم ساخته بود؛ اماپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره او می فرمود: «اواهل جهنم است.»
مدتی گذشت و آتش جنگ احدبرافروخته شد و قزمان نیز دوشادوشمسلمانان با شجاعت خاصی مشغولپیکار شد. قزمان در نتیجه جنگ،زخمهای زیادی برداشت و پس ازپایان جنگ او را به خانه های «بنی ظفر»بردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بالین اوحاضر شد و حاضران، به تحسین اوزبان گشودند و به او گفتند: «بهشت برتو مژده باد که در راه خدا جانفشانیکردی و از خویشتن گذشتی.» قزمان کههنوز جان در بدن داشت، چهره درهمکشید و با صدای ضعیفی گفت: «مژدهبهشت را برای چه می خواهم! به خداسوگند فداکاری و جنگم تنها برایدفاع از قبیله و بستگانم بوده است واگر برای قوم و قبیله ام نبود، هرگز دراین نبرد حاضر نمی شدم. در اینهنگام، زخمهای بسیار، وی را بی تابکرده بود و از درد به خود می پیچید وبرای پایان دادن به دردهایجسمی اش، خنجرش را کشید و رگگردن خود را زد و به زندگی خویشپایان داد.»
توسل
قیام برای خدا، عامل عظمت قیامعاشورا است. امام حسین علیه السلام تا آخریننفر و آخرین نفس برای خدا قیام کرد.او به برادرش محمّد حنفیه فرمود: «یااَخِی وَاللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَلا مَأْویلَمَا بایَعْتُ یَزِیدَ بْنِ مُعاوِیَة؛ ای برادرم! بهخدا قسم اگر در دنیا هیچ پناهگاهی همنداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویهبیعت نخواهم کرد.»
امام عزیز رحمه الله نیز به ایشان اقتدا کردو فرمود: «کشته شدن سید الشهداء ـسلام اللّه علیه ـ شکست نبود، چونقیام للّه بود، قیام للّه شکست ندارد.»
شب سوم ـ توکل
برای مفهوم «توکل» تعاریفگوناگونی وجود دارد که از آن میان،حضرت امام خمینی رحمه الله تعریف ذیل رابرگزیده است:
ظاهر آن است ـ چنانکه مشتقاتآن دلالت بر آن دارد ـ به معنایواگذاری امر به فرد معتمدی است، ازآن باب که خود را در صورت دادن آنامر عاجز می بیند و وکالت و توکیل ازاین باب است.
قرآن کریم، توکل کردن برخداوند متعال را نوعی وظیفه برایمؤمنان معرفی می کند و می فرماید:«اللَّهُ لاَآ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِالْمُؤْمِنُونَ »؛ «خدا است که جز اومعبودی نیست و مؤمنان باید فقط برخداوند اعتماد کنند.»
در روایات معصومان نیز تأکیدفراوانی بر آن صورت گرفته است وگاهدر برخی روایات، از توکل به عدمترس از غیر خدا تعبیر شده است کهمؤمن، کسی را غیر خدا در نظر نداشتهو از غیر او نیز نترسد.
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام چنیننقل می کند: «قالَ لِی: ما مِنْ شَی ءٍ اِلاَّ وَلَهُ حَدٌّقالَ: فَقُلْتُ وَما حَدُّ التَّوَکُّلِ؟ قالَ الْیَقِینُ. قُلْتُ:فَما حَدُّ الْیَقِینِ؟ قالَ: اَنْ لا یَخافَ مَعَ اللّهِشَیْئا؛ آن حضرت به من فرمود: هیچچیزی نیست؛ مگر اینکه حدی دارد.ابو بصیر گفت: به امام عرض کردم: حدّتوکل چیست؟ امام علیه السلام فرمود: یقین.پرسیدم: حدّ یقین چیست؟ فرمود:اینکه با [وجود [خدا، از چیزینترسی.»
آیت اللّه حاج شیخ محمّدتقیبافقی رحمه الله نمونه کامل از توکل به خدا ونهراسیدن از غیر خداست. ایشان پساز آزادی از زندان رضاخان به شهر ریتبعید شد. رئیس شهربانی مأمور شد بهنحوی از او دلجویی کند تا دست ازسرسختی بردارد. او به خانه ایشانمی رود. وقتی وارد شد با غرور به آقاعرض کرد: «آقا من مأمور شده ام هرچیزی نیاز دارید برایتان فراهم کنم.»
آیت اللّه بافقی رحمه الله برآشفت و باعصبانیت فرمود: «تو چه کاره هستیکه چنین ادعایی می کنی و می گویی منهر حاجتی داشته باشم می توانیبرآورده کنی؟» رئیس شهربانی باغرورگفت: «من رئیس شهربانی اینشهر هستم.» ایشان پاسخ داد: «خوب،حالا که این طور است الآن دستور بدههوا ابری شود و باران ببارد. اگرمی توانی انجام بده.» ایشان ادامه داد:«مافوق تو چطور؟ او می تواند؟ اصلاًبالاترین مقام مملکت، شخص شاهچطور؟ او می تواند؟» رئیس شهربانیسرش را زیر انداخت و گفت: «نه آقا!معلوم است که نمی تواند.» ایشانفرمود: «پس بلند شو برو و دیگر هم ازاین سخنان شرک آمیز به زبان نیاور!»رئیس شهربانی با شگفتی از توحید وتوکل آن مرد خدا از جایش بلند شد وبا شرمندگی بیرون رفت.»
تکیه بر تقوا و دانش در مسیر کافری استراهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
توسل
توکل بر خدا و تکیه داشتن برنیروی الهی و یاری او، رمزی ناگشودهاز ایمان سرشار اولیای خدا است.توکل، اکسیری روح افزا و نیروییکمال بخش در دل مؤمن است. امامحسین علیه السلام از ابتدای حرکت خویش ودر تمامی مراحل قیام خونین خود، برپروردگار توکل کرد و هر گامی را باتوکل به سوی گستره کربلا برداشت وآن گاه که غریبه و آشنا او را نصیحتکردند و بسیاری از نزدیکان، وی راتنها گذاشتند، امام با قلبی سرشار ازتوکل بر پروردگار به سوی فردایروشن خود حرکت کرد.
او حتی بر تعداد سربازان و یارانخویش هم تکیه نداشت و شبعاشورا همگان را آزاد گذاشت تا هر کهمی خواهد باز گردد؛ چرا که از ابتدایسفر، شعار او این بود: «ما تَوْفِیقِی اِلاَّ بِاللّهِعَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَاِلَیْهِ اُنِیبُ؛ هیچ توفیقیبرای من نیست؛ مگر به خواست خدا.به او توکل می کنم و به سوی او پناهمی آورم.»
اما در گرماگرم نبرد، هرگاهفرصتی می یافت برای اتمام حجت بالشکر دشمن و نیز به منظور بشارت ودلگرمی یاران خود خطبه ای ایراد و روبه اصحاب خود می کرد و می فرمود:«اِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّهِ رَبِّی وَرَبُّکُمْ؛ من برخدایی که پروردگار خودم و پروردگارشما است توکل می کنم.»
آن گاه که اردوگاه امام از هر سربازفداکار خالی شد و اطراف او را بدنهایغرقه به خون برادران و برادرزادگانشفرا گرفته بود، دست از توکل بر خدایخود برنداشت و در واپسین لحظاتکه پیکرش آماج تیرها و نیزه ها قرارگرفته بود، زیر لب می خواند: «اَسْتَعِینُبِکَ ضَعِیفا وَاَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیا؛ من بهسبب ضعف و ناتوانی ام، از تودرخواست یاری دارم و به تو توکلمی کنم؛ در حالی که تو مرا بسندههستی.»
شب چهارم ـ رجا
امیدواری به رحمت و لطفپروردگار در دل مؤمن، نیرویی ایجادمی کند که سبب می شود مشکلاتبرای او آسان شده، تلاشهای او بیش ترمفید واقع شود. انسانی که امیدواراست گام در مسیری می نهد که هر گامآن، پیروزی و سعادت است؛ چرا که اوخود را به نیروی لطف و رحمت خدامتصل می داند، نه موجودی عبث باتلاشهای بی ثمر.
رجا در قرآن
خداوند متعال در قرآن کریم،سیمای امیدواران را این چنین ترسیممی کند:
«إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُواوَجَـهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَـآلـءِکَ یَرْجُونَرَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ »؛ «آنان کهایمان آورده و کسانی که هجرت و درراه خدا جهاد کرده اند، آنان به رحمتخدا امیدوارند و خداوند آمرزنده ومهربان است.»
از آن زمان که فکندند چرخ را بنیاددری نبست زمانه که دیگری نگشاد
رجا در روایات
امیدواری به اندازه ای ارزشمنداست که طبق روایات، انسان باید حتیبه آن چیزی که بدان امیدی ندارد بهخاطر لطف و بخشش خداوند،امیدوارتر باشد. امیر مؤمنان علیه السلام دراین باره می فرماید: «کُنْ لِما لا تَرْجُوا اَرجیمِنْکَ لِما تَرْجُو، فَاِنَّ مُوسَی بْنِ عُمْرانَ علیهماالسلام خَرَجَ یَقْتَبِسُ لاَِهْلِهِ نارا فَکَلَّمَهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّفَرَجِعَ نَبِیّا وَخَرَجَتْ مَلَکَةُ سَبَأ فَاَسْلَمَتْ مَعَسُلَیْمانُ علیه السلام وَخَرَجَ سَحَرَةُ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَالْعِزَّةَ لِفِرْعَوْنَ فَرَجَعُوا مُؤْمِنِینَ؛ به آنچهبدان امیدی نداری، امیدوارتر باش ازآنچه بدان امیدواری، پس به درستی کهموسی بن عمران علیه السلام خارج شد تا برایخانواده اش آتش بیاورد؛ اما با خداوندبلندمرتبه و بزرگ صحبت کرد و پیامبربازگشت. و ملکه سبأ خارج شد؛ اماهمراه سلیمان علیه السلام اسلام آورد. وشعبده بازان فرعون خارج شدند تابرای فرعون عزت و بزرگی بیاورند؛اما مؤمن بازگشتند.»
غرّه مشو که مرکب مردان مرد ردر سنگلاخ بادیه پیها بریده اند
نومید هم مباش که رندان جرعه نوشناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند
حضرت امام خمینی رحمه الله دراینباره می نویسد:
رجا، از فطریّات است، و قنوطبرخلاف فطرت مخموره و ازاحتجاب است، و نیز مبدأ حصولرجاء، حسن ظنّ به خدای تعالی، ومبدأ قنوطِ از رحمت، سوء ظنّ به ذاتمقدّس است.
گاه ممکن است این ویژگیبرجسته و پسندیده در عمل با مفاهیمدیگری اشتباه شود. حضرت امامخمینی رحمه الله در این باره می نگارد:
یکی از اموری که مورد اشتباهاست و انسان به واسطه محجوبیّتگول می خورد، تمییز ما بین غرور وامانی و مابین رجا و وثوق به حق است.و پر معلوم است که غرور ازبزرگ ترین جنود ابلیس است، بهخلاف رجاء که از جنود رحمان عقلاست، با اینکه این دو هم به حسبمبادی و هم به حسب آثار، مختلف ومتمیزند، مبدأ رجاء علم به سعهرحمت، و ایمان به بسط فیض و کمالو اسماء و صفات است. و مبدأ غرور،تهاون به امر الهی، و جهل به عوالمغیب و صور غیبیه افعال و لوازمملکوتیه صفات نفس است.
وعده امید
روزی شخصی نزد امام صادق علیه السلام رفت و به دلیل مشکلات توانفرسایمالی از ایشان کمک خواست. امام بامهربانی فرمود: «متأسفانه! امروزچیزی برای کمک به تو در دسترسندارم؛ اما به زودی مالی به دستمخواهد رسید و آن را به شما خواهمداد، ان شاء اللّه.» مرد گفت: «ای فرزندرسول خدا! پس موعدی را مقرر کنیدکه خدمت شما برسم و آن را تحویلبگیرم.» امام هر چند نمی خواست امیدرا از آن مرد بگیرد؛ ولی فهمید که مرد،امیدواری چندانی به رحمت خداندارد؛ از اینرو، به او فرمود: «چگونه بهتو وعده بدهم؛ در حالی که من به آنچهامیدی ندارم، در برابر رحمتپروردگار امیدوار می شوم و مهربانیخدا هر ناامیدی را برایم به امیدواریتبدیل می کند.»
نکته: در قرآن، دوازده بار کلمه«عُسر» آمده؛ ولی کلمه «یُسر» سی وشش بار تکرار شده است. شاید بدانمعنا است که با هر یک عسر، سه راحتیاست و این خود مایه امید در زندگیاست.
چهره نورانی امام رحمه الله
نخستین روزهایی که جنگشروع شده بود، دشمن، تمام مناطقمرزی را درنوردید و تا پشت دیواراهواز و دزفول آمد. خرمشهر و آباداندر تهدید کامل بود. یک روز، یکی ازآقایان گفت: «آقا! تکلیف امام چیست؟از طرفی شما این مطالب را می گویید واز طرفی بنی صدر، همین حالا درخدمت امام رحمه الله است و ضدّ این مطالبرا می گوید. معتقد است حرفهایی کهشما و امثال شما می زنید، اعتبار نظامیندارد.»
شنیدن جملات فوق، مرا مصممکرد که برای انتقال مطالب به ایشان وسایر دست اندرکاران عازم تهران شوم.در آن سفر، مطالب را مفصلاً به بعضیاز بزرگان و نزدیکان حضرت امام رحمه الله ازجمله شهید بهشتی رحمه الله گفتم تا بدینطریق، تکلیف را از گردن خود بردارم.وقتی عازم زیارت حضرت امام رحمه الله شدم. یک نفر روحانی جوان که معلومبود پدرش از علمای کردستان یاباختران است، همراه من بود. بنابررسمی که بود، او را جلو انداختم.
آن روز، چهره مبارک امام را بهحدّی بشاش و نورانی دیدم که قطعا نهقبل و نه بعد از آن ندیده بودم. وقتی آنآقا، نام پدرش را گفت، حضرت امامفرمود: «سلام مرا به پدرتان برسانید وبگویید: «ان شاء اللّه به زودی، کردستانپاکسازی می شود. این قبیل کارها سهلاست و انجام خواهد شد.» من وقتیاین جمله امام را با آن امیدواری وطمأنینه شنیدم، فکرم عوض شد و بهآینده کاملاً امیدوار شدم. نوبت من کهرسید، به طور اجمال گفتم از خوزستانآمده ام؛ ولی تفاصیلی را در نظر داشتمکه گفتن آنها را بی مورد دیدم. امامفرمود: «برگردید و مشغول کار شوید وبدانید که شما پیروزید.» این جملاتامام، هیچ گونه رنگ و بویی از تردیدنداشت و با امید کامل و قاطعیت ازآینده خبر می داد و من با دلی شاد وامیدوار به اهواز مراجعت کردم و باایمان به آینده، به کار مشغول شدم وبحمد اللّه هیچ خطر جدی پیش نیامدو ما هم پیروز شدیم.
توسل
در دعاهای امام حسین علیه السلام اینموضوع به چشم می خورد. آنحضرت با بروز مشکلات عدیده، خدارا این گونه می خواند:
«یا عُدَّتِی عِنْدَ شِدَّتِی وَیا غَوْثِی عِنْدَکُرْبَتِی، اُحْرُسْنِی بِعَیْنِکَ الَّتِی لا تَنامُ وَاکْفِنِیبِرُکْنِکَ الّذِی لا یُرامُ وَارْحَمْنِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّفَلا اَهْلَکُ وَاَنْتَ رَجائِی؛ ای قدرت وتوان من در هنگام شدت مشکلات وای فریادرس من، هنگام سختی! مرا بهچشمت که خواب در آن راه ندارد،حفظ فرما و به پناهت که بدان تعدینمی شود، پناهم ده. به قدرتت بر من،پناه ده. پس من هلاک نمی شوم، تازمانی که امیدواری ام به تو است.»
حضرت در صبح عاشورا، آن گاهکه دشمن، طبل جنگ می زد، به درگاهالهی عرض کرد:
پروردگارا! تو در هر غم و اندوه،پناهگاه من، و در هر پیشامد ناگوار،مایه امید من هستی و در هر حادثه ای،سلاح و تکیه گاه منی؛ آن گاه غمهایسنگین بر من فرود آید... .
پروردگارا! تو صاحب هر نعمتمن هستی و آخرین امید و آرزویمنی؟»
و یا آن گاه که خود یکه و تنها نبردرا آغاز کرد، به لشکر نگون بخت عمرسعد چنین خطاب کرد:
ای امت بدکار! چه بد کردید که بهخاندان محمد صلی الله علیه و آله پس از او جفا کردید.پس از من، از کشتن بندگان خدا هراسیندارید؛ زیرا کشتن من، کشتن آنان را بر شماهموار خواهد ساخت. من به خدا امیدوارمکه در برابر خواری شما کرامت شهادت رابه من عطا کند و از راهی که گمان نمی برید،انتقام مرا از شما بگیرد.»
امام علیه السلام یاران خود را نیز بر داشتنامید به خدا سفارش می کرد و درگرماگرم نبرد، آن گاه که آنان در آستانهشهادت قرار می گرفتند، ملاقات خدارا به آنان وعده می داد. نوشته اند درروز عاشورا وقتی دو برادر از قبیلهغفاریان با چشمانی گریان نزد امام علیه السلام آمدند تا برای فدا شدن در مقابل اواجازه میدان بگیرند، به گرمی به آنانفرمود: «مَرْحَبا بِکُمْ اَدْنُوا مِنِّی؛ آفرین برشما! نزدیک تر آیید.»
سپس آنان را در آغوش کشید وفرمود: «یا اِبْنَیْ اَخِی ما یَبْکِیکُما؛ فَوَاللّهِ اِنِّیلاََرْجُو اَنْ تَکُونا عَنْ ساعَةٍ قَرِیرَیِ الْعَیْنِجَزاکُمَا اللّهُ یا اِبْنَی یُوجِدُکُما مِنْ ذلِکَوَمُواساتِکُما اِیّایَ بَاَنْفُسِکُما اَحْسَنَ جَزاءِالْمُتَّقِینَ؛ ای برادرزادگانم! چرامی گریید؟ به خدا که من امید دارم تایک ساعت دیگر؛ دیده شما روشنشود. ای برادرزادگانم! خدا به شماپاداش پرهیزگاران را به سبب اینوجدان و همدردی و برادری و ایثار بهمن، عطا فرماید.»
شب پنجم ـ ولایت و دوستیاهل بیت علیهم السلام
از جمله اساسی ترین وبنیادی ترین اصول اسلام، «ولایت»است که به معنای پذیرفتن وگردننهادن به رهبری و سرپرستی رهبرالهی است. ولایت و ولایت پذیریپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او دارای دوبعد است:
اوّل، جنبه اعتقادی آن است کهگذشت و دوم، بعد عاطفی و درونینسبت به پیشوایان دین است؛ از اینرو،در کنار ولایت، محبت به خاندانعصمت و طهارت علیهم السلام نیز قابل بحثاست؛ به گونه ای که این جنبه با عنوانتولا و تبرّا در ردیف فروع دین قرارمی گیرد. تولا به معنای دوست داشتندوستان خدا، و تبرّا به مفهوم بیزاری ازدشمنان است.
ولایت اهل بیت علیهم السلام در قرآن
قرآن کریم، محبت و ولایتاهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را برترین اجر ومزد برای مشقتهای پیامبر صلی الله علیه و آله در راهرسالت خویش برمی شمارد ومی فرماید: « قُل لاَّآ أَسْـءَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّالْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛ «بگو: هیچ اجر ومزدی از شما نمی خواهم، غیر ازدوستی با خاندانم.»
شاید بتوان گفت برترین اجریهم که خداوند برای دوستی و حجتخاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در نظر گرفته استبرخورداری از شفاعت ایشان در روزقیامت باشد؛ آن سان که خود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: «اَلْزِمُوا مَوَدَّتَنااَهْلَ الْبَیْتِ فَاِنَّهُ مَنْ لَقَی اللّهَ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَهُوَیَوَدُّنا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا؛ پیوسته بادوستی ما اهل بیت علیهم السلام همراه باشید.پس به درستی که هر کس، روز قیامت،خدا را ملاقات کند، در حالی که ما رادوست دارد، با شفاعت ما وارد بهشتمی شود.»
فرق شیعه و محبّت اهل بیت علیهم السلام
امام عسکری علیه السلام نقل می کند کهروزی گروهی به درب منزل امامرضا علیه السلام آمدند و خود را گروهی ازشیعیان امیر مؤمنان علیه السلام نامیدند و اجازهورود خواستند. امام علیه السلام به آنان اجازهورود نداد. آنان بازگشتند و روز دیگرآمدند؛ اما امام علیه السلام باز هم آنان را بهحضور نپذیرفت و این کار، روزهایزیادی تکرار شد. پس از گذشت چندروز اجازه یافتند که وارد شوند. امام باناراحتی به آنان فرمود: «وای بر شما!چرا خود را شیعه علی علیه السلام می نامید.شیعه امیر مؤمنان، حسن و حسین علیهماالسلام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمّدبن ابی بکر بودند که هیچ کدام از اینانلحظه ای با پیشوا و امام خود مخالفتنورزیدند و از دستورهای او سرپیچینکردند.»
آنان همچنان سر پا ایستاده بودندو امام علیه السلام با ناراحتی با آنان سخنمی گفت. آنان پاسخ دادند: «ای پسررسول خدا! گناه ما چیست و چرا بایداین گونه تحقیر می شدیم؟ برای ماتوضیح دهید.» امام فرمود: ««وَ مَآأَصَـبَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْوَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ »؛ «و هر [گونه [مصیبتیبه شما برسد، به سبب دستاورد خودشما است و [خدا] از بسیاری درمی گذرد.» به خدا سوگند که من در اینکار به خدا و رسول و امیر مؤمنان علیه السلام وپدران صالحم اقتدا کرده ام. آنان شما راعتاب کردند و من نیز پیروی کردم.»
آنان پرسیدند: «برای چه ای فرزندرسول خدا؟!» امام علیه السلام فرمود: «برایاینکه شما ادعا کردید و خود را ازشیعیان نامیدید؛ در حالی که شما دربیش تر اعمال و کردارتان، با آنانمخالفت می ورزید. در واجبات خودکوتاهی می کنید. درباره حقوق برادراندینی خود سهل انگارید و از آناندوری می جویید. آن گاه که تقیه واجباست، تقیه نمی کنید و آن گاه که تقیهواجب نیست، تقیه می کنید. کاشمی گفتید که ما از دوستداران شماهستیم که با شما دوست و با دشمنانتاندشمن هستیم. در این صورت سخنتاننادرست نبود که این نیز خود مرتبه ایشریف است.» آنان شرمنده پاسخدادند: «ای پسر رسول خدا! پس هماناما از گفته خود استغفار و توبه می کنیمو می گوییم: همان گونه که مولایمان بهما یاد داد، ما دوستدار شما هستیم ودوستدارانتان را نیز دوست داریم و بادشمنانتان دشمنیم.» امام علیه السلام به رویآنان لبخندی زد و فرمود: «پس آفرینبر شما برادرانم و دوستدارانم! بالاتربیایید و نزد من آیید.» سپس آنان را بهبالای مجلس فرا خواند.
خواجه دشوار پسند است و مرا روی سیاهترسم از نوکری خویش رهایم سازد
نکته: محبت عبارت است ازدوستی قلبی اما مودّت عبارت است ازآن نوع دوستی که به دست و زبانجاری شود و ثمره آن دیده شود. بههمین دلیل در قرآن آمده است « قُل لاَّآأَسْـءَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛پیامبر خواسته که مردم محبت بهخاندانش را ابراز کنند.
نسیم محبت علوی
وقتی علامه طباطبایی رحمه الله با دستخالی برای تحصیل به نجف رفت،ابتدا مستقیم به زیارت امیر مؤمنان علیه السلام شرفیاب شد. ایشان در نخستین نگاه بهگنبد حرم امام با چشمانی اشکبارعرض کرد: «یا علی! من برای تحصیلعلم به محضر شما شرفیاب شده ام؛ولی نمی دانم چه روشی را در پیشگیرم و چه برنامه ای را برای درسانتخاب کنم. شما آنچه را صلاح استپیش روی من قرار دهید.» او در همانروزهای نخست در منزل محقر واجاره ای خود در نجف به سر می برد ونگران آینده تحصیل خود بود که درخانه به صدا در آمد و سیدی، باجذبه ای خاص با او سلام واحوالپرسی کرد. سید به علامهخیر مقدم گفت و به او فرمود: «اگرطالب تحصیل هستی بدان که در اینمدت نباید از نفس خود غافل باشی.»این را گفت و رفت. علامه از آن روز،شیفته و مرید آن سید بزرگوار شد. آنسید، مرحوم قاضی طباطبایی عارفبزرگ بود.
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطری استمی رود حافظِ بی دل به تولاّی تو خوش
توسل
در بلندترین فراز از زیارتعاشورا که اوج شعر و شعورعاشوراییان است، می خوانیم: «اِنِّی سِلْمٌلِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَوَلِیٌّ لِمَنْوالاکُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ.» همچنین درزیارت اربعین ـ که از جمله نشانه هایشیعه است ـ می خوانیم: «اللّهُمَّ اِنِّیاُشْهِدُکَ اِنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ؛پروردگارا من تو را گواه می گیرم که مندوستدار کسی هستم که با او (امامحسین علیه السلام ) ولایت داشته باشد ودشمنم با آن کسی که با او (حضرت اباعبد اللّه علیه السلام ) دشمنی داشته باشد.»
سالار شهیدان کربلا در زمانه ایکه دوستی با دشمنان اهل بیت علیهم السلام ازجمله خاندان اموی، رایج بود، آشکارافریاد برآورد: «وَنَحْنُ اَهْلُ الْبَیْتِ اَوْلیبِالْوِلایَةِ هذَا الاَْمْرِ عَلَیْکُمْ مِنْ هذَا الْمُدَّعِینَ مالَیْسَ لَهُمْ؛ ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برتصدی این امر (خلافت و حکومت)بر شما از این مدعیانِ ناحق،سزاوارتریم.»
شب عاشورا آن گاه که امام علیه السلام تکلیف خود را از عهده همگانبرداشت و فرموده بود تا هر کسمی خواهد تاریکی هوا را مرکب خودقرار دهد و از صحنه پیکار دور شود،«بریر بن خضیر» که از دوستداران وشیعیان راستین امام علیه السلام بود از ایشانخواست، تا با کوفیان سخن گوید. اوضمن تجدید میثاق با امام خویش، درپایان سخنانش، کوبنده گفت: «اللّهُمَّ اِنِّیاَبْرَءُ اِلَیْکَ مِنْ فِعالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ؛ پروردگارا!من از کار این گروه به پیشگاه تو تبریمی جویم.» در این هنگام، باران تیر بهسویش روانه شد.
شب ششم ـ ورع
در ادبیات اسلامی ورع به معنایپرهیزگاری، خداترسی و یا همان تقوااست. حضرت امام در توضیح این معنامی نویسد: [ورع] به معنای تقوا و کمالپرهیزکاری است... [و یا] به معنای «ردّ»مأخوذ باشد... زیرا که نفس را ردمی کنی از مشتهیات خود و ارتکابآنها.»
این لغت در قرآن کریم نیامدهاست؛ اما مترادفهای زیادی از قبیلتقوا، خشیت و... دارد که با اندکیتفاوت به همان معنا هستند.
ورع، کشتی نجات
در حدیث معراج آمده است کهورع، همچون یک کشتی، افراد زاهد رانجات می دهد: «یا اَحْمَدُ! عَلَیْکَ بِالْوَرَع فَاِنَّالْوَرَعَ رَاْسُ الدِّینِ وَوَسَطُ الدِّینِ وَآخِرُ الدِّینِ...اِنَّ الْوَرَعَ رَاْسُ الاِْیمانِ وَعِمادُ الدِّینِ اِنَّ الْوَرَعَمَثَلُهُ کَمَثَلِ السَّفِینَةِ کَما اَنَّ فِی الْبَحْرِ لا یَنْجُو اِلاَّمَنْ کانَ فِیها کَذلِکَ لا یَنْجُوا الزاهِدُونَ اِلاَّبِالْوَرَعِ؛ ای احمد! بر تو باد ورع. پسبه درستی که ورع، اوّل دین، وسط دینو آخر دین است. همانا ورع، رأسایمان و ستون دین است و به تحقیق کهمَثَلِ ورع، مَثَلِ کشتی است؛ همان گونهکه در دریا نجات نمی یابند، مگرکسانی که در آن کشتی هستند، افرادزاهد نیز جز با پرهیز گاری نجاتنمی یابند.»
هر آن جانی که بر تقواست پابندرهاند از هوا جانش خداوند
هلا تقوا و ترس از خداوندرها سازد به محشرتان ز هر بند
پرهیز از هوای نفس
شخصی به نام «حبه عرنی» که یارنزدیک و دوست صمیمیامیر مؤمنان علیه السلام بود، ظرفی فالوده،مقابل ایشان گذاشت تا آن حضرت ازآن بخورد. امام، نگاهی به ظرفانداخت و سپس انگشت خود را درگوشه ای از آن فرو کرد و بدون آنکهمقدار زیادی از آن بردارد، در کام خودگذاشت. حبه عرنی پرسید: «چرا میلنمی فرمایید؟» آن حضرت فرمود: «اِنَّالْحَلالَ طَیِّبٌ وَما هُوَ بِحَرامٍ وَلکِنِّی اَکْرَهُ اَنْاُعَوِّدَ نَفْسِی ما لَمْ اُعَوِّدْها؛ به درستی کهحلال خداوند گوارا است و هرگزحرام نیست؛ ولی من خوش ندارم کهنفسم را به چیزی که هنوز به آن عادتنکرده، وابسته سازم.» سپس امام به حبهعرنی فرمود: «آن را از جلوی منبردار!»
هر آن کاخی که از تقواست محکمنسازد گردش دوران از آن کم
ورع در ارتباط با غیرمسلمانان
یکی از سفیران نوشته بود که دربعضی مجالس، مشروبات الکلیوجود دارد و اگر ما نپذیریم و نخوریم،حمل به چیزهای دیگر می شود ومشکلاتی در روابط پیش می آید.»حضرت امام فرمود: «به جهنم! نباید ازاین چیزها بترسند، نباید بروند، دلیلشرا هم باید بگویند تا آنها هم بفهمندبرای چیست.»
روزی پلیس نوفل لوشاتو عکسیاز امام خمینی رحمه الله در حال قنوت نمازبرای امضا آورد. امام عکس را گرفتندو امضا کردند. وقتی به امضا توجهکردم، دیدم مثل سایر امضاهای ایشاننیست و کلمه ای از اسمشان جا افتادهاست. عرض کردم: مثل اینکه اینامضای شما مثل سایر امضاها نیست؛فرمود: «چون مسیحی هستند ورعایت وضو را نمی کنند، اسم روحاللّه را ننوشتم، مبادا دستشان کلمة اللّهرا مسح کند.»
وقتی که بنیانگذار انقلاب درپاریس بودند، اگر مردی داخل اتاقمی شد و مثلاً انگشتر طلا به دستشبود، فورا از او می خواستند که انگشتررا دربیاورد.
توسل
همان گونه که از زبان پیامبراعظم صلی الله علیه و آله گفته شد، جهاد با نفس، جهاداکبر و بسی بزرگ تر از جهاد اصغراست؛ چرا که این کار، سنگ بنای ستیزبا دشمن بیرونی است. جهاد اصغربدون پیروزی در جهاد اکبر، پیامدیجز غرور، فساد، ظلم، ریا، عجب وبی تقوایی به دنبال ندارد. کسی که درجبهه درونی و غلبه بر هوای نفسپیروز شود، در صحنه های گوناگونبیرونی نیز پیروز خواهد شد.
صحنه عاشورا بدیع ترین وچشم نوازترین صحنه آزمون برایپیروزشدگان در جهاد اکبر وپیشی گیرندگان در جهاد اصغر است وستارگان آسمان آن، هر یک از دیگریدرخشان تر و چشم نوازتر بودند. ازجمله آنان «نافع بن هلال» بود. او جوانرشیدی بود که همراه خانواده وهمسرش که تازه با او ازدواج کرده بود،در کربلا حضور یافت. گیرودارِ قیام،هنوز به او اجازه عروسی نداده بود.نافع در کنار امام و رهبر خویش گام بهگام حرکت کرد. حتی شبی از شبهاییکه آب را بر خیمه ها بسته بودند، باجمعی از سپاهیان و فداییان امام بهشریعه فرات یورش برد. نگاهبانفرات، وی را شناخت و هنگامی کهبرق شمشیر و چهره درهم کشیده ومصمم نافع به هلال را دید، به او گفت:«تو خود می توانی آب بخوری؛ ولیحق نداری برای امام آب ببری.» نافعپاسخ داد: «محال است که حسین بنعلی علیهماالسلام و یاران و فرزندانش تشنهباشند و من آب بنوشم.» وی موفقشد به خیمه ها آب برساند.
صبح روز عاشورا، هنگامهجدایی نافع از همه علایق وخواسته های درونی بود. صبحعاشورا، جهاد اکبر او با جهاد اصغرهمراه شد؛ آن هنگام که لباس رزمپوشید و برای خداحافظی نزد عروسخود آمد. همسر جوانش با زاری از اوخواست که به میدان نرود؛ اما نافع،مصمم تر از آن بود که نگاه مهرآمیزفرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را در واپسینلحظه زندگانی به نگاههای نگرانهمسرش بفروشد. همین صحنه کافیبود که هر جوانی را در انگیزه جهادمتزلزل کند؛ اما وی با بی اعتنایی ازخیمه بیرون رفت.
امام حسین علیه السلام متوجه موضوعشد و کریمانه از او خواست کهشادمانی همسرش را بر میدان رفتنترجیح دهد. اشک از چشمان نافعسرازیر شد و با دیدن این رأفت وبزرگواری امام علیه السلام عرض کرد: «ایپسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اگر امروز تو رایاری نکنم، فردا چگونه پاسخ جدترسول خدا صلی الله علیه و آله را بدهم!» آن گاه بااصرار اجازه طلبید و در جهاد اصغرنیز پیروز شد و بر بستر سرخ شهادتآرمید.
شب هفتم ـ دعا و نیایش
دعا در لغت به معنای خواندن وصدا زدن است در اصطلاح به این معنااست که بنده خدای خویش را برایطلبیدن حاجتی بخواند. دعا پل ارتباطعاشقانه با معبود محسوب می شود واین ارتباط، همان روح عبودیت وبندگی است.
دعا و اعتناء پروردگار
دعا علاوه بر برآورده شدنحاجات، کارکردهای دیگری نیزدارد.اگر دعای بنده به درگاه پروردگارنباشد، خدا توجهی به بنده اش نمی کندو می فرماید: «قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْلاَدُعَآؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامَاً »؛«بگو اگر دعای شما نباشد، پروردگارمهیچ اعتنایی به شما نمی کند. درحقیقت، شما به تکذیب پرداخته اید وبه زودی [عذاب بر شما] لازم خواهدشد.»
دعا کردن کلید گشایش در کارهااست و اگر آدمی توان بر انجام کاریهم داشته باشد باید آن کار را با دعاشروع کند تا روحیه تعبد نیز در اوتقویت شود و خدا را منشأ انجام امورببیند؛ چرا که خداوند، دعا را پلی برایارتباط بندگان با خود قرار داده است؛نه اینکه فقط هنگام گرفتاری، از او یادکند. امام صادق علیه السلام در این بارهمی فرماید: «مَنْ تَقَدَّمَ فِی الدُّعاءِ اُسْتُجِیبَ لَهُاِذا نُزِلَ بِهِ الْبَلاءُ وَقالَتِ الْمَلائِکَةُ: صَوتٌمَعْرُوفٌ وَلَمْ یُحْجَبْ عَنِ السَّماءِ وَمَنْ لَمْیَتَقَدَّمْ فِی الدُّعاءِ لَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ اِذا نُزِلَ بِهِالْبَلاءُ وَقالَتِ الْمَلائِکَةُ: اِنَّ ذا الصَّوْتِ لانَعْرِفُهُ؛ هر کس دعا را [بر دیگر کارها[مقدم بدارد، هنگامی که بلایی بر اونازل شود، دعایش مستجاب می شود وملائکه می گویند: [این [صدایی آشنااست، و از آسمان پوشیده نمی شود وهر کس دعا را مقدم نکند، هنگامی کهبلایی بر او نازل شود، دعایشمستجاب نمی شود و ملائکه می گویند:ما صاحب این صدا را نمی شناسیم.»
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود استبدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
امیدواری در دعا
روزی «احمد بن محمّد» ازنزدیکان امام رضا علیه السلام ، نزد ایشانشرفیاب شد و عرض کرد: «چند سالیاست که حاجتی دارم و آن را از خداخواسته ام؛ ولی دعایم مستجابنمی شود؛ به گونه ای که دیگر در دلمشک و تردید از استجابت آن راه یافتهاست و به تنگ آمده ام.»
امام رضا علیه السلام به او به تندی نگاهکرد و فرمود: «ای احمد! مراقب باشکه شیطان بر تو چیره نشود و تو رامأیوس و ناامید از رحمت پروردگارنسازد. بدان که جدم امام باقر علیه السلام فرمود: «مؤمن، نیاز خود را از خدامی خواهد؛ ولی خداوند، برآوردن آنرا به تأخیر می اندازد؛ به این سبب کهناله و زاری او را دوست دارد.» سپسامام فرمود: «سوگند به خدا تأخیر دربرآوردن نیازهای دنیوی مؤمنان ازسوی پروردگار، برای آنها بهتر ازتعجیل در برآوردن نیاز آنان است.مگر دنیا چه ارزشی دارد؟» جدم امامباقر علیه السلام فرموده است: «سزاوار است کهدعای مؤمن در حال آسایش، ماننددعای او در حال سختی باشد و اگردعایش به اجابت نرسید، سست نشودو باز هم دعا کند.» پس ای احمد! هرگزاز دعا کردن خسته نشو؛ زیرا دعا درپیشگاه خدا دارای منزلت والاییاست. صبر، پیشه ساز و بدان، کسی کهدر این دنیا از نعمتهای الهی برخورداراست، اگر درخواستی از خدا بکند ودعایش مستجاب شود، بر اثر حرص،باز هم درخواست دیگری می کند و درنتیجه، نعمتهای خدا در نظرشبی ارزش جلوه می کنند؛ چرا که او سیرنمی شود و در صورتی که نعمتهای اوفراوان شود، وی در این راه به سببحقوقی که بر او واجب است،نمی تواند از عهده همه آنها برآید و درفتنه قرار می گیرد. اکنون بگو بدانم اگرمن چیزی به تو بگویم، آیا به درستی آناطمینان می کنی؟»
احمد، سرش را بلند کرد و گفت:«البته! اگر به شما اطمینان نکنم، پس بهچه کسی اطمینان داشته باشم. شماحجّت خدا هستید و حتما سخن شمادرست است.»
امام فرمود: «پس حال که به سخنمن اطمینان داری، باید به گفتارخداوند بیش تر اطمینان داشته باشی؛چرا که خداوند به وعده خود وفامی کند؛ مگر خود نفرموده است: «وَإِذَاسَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَالدَّاعِ إِذَا دَعَانِ »؛ «هنگامی که بندگان مناز تو درباره من سؤال کردند، بگو مننزدیکم و دعای دعاکننده را به هنگامیکه مرا می خواند، پاسخ می گویم.» و نیزمگر نفرموده است: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِاللّهِ»؛ «از رحمت پروردگار ناامیدمشوید.» همچنین می فرماید: «وَاللّهُیَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً»؛ «و خداوند بهشما وعده آمرزش از جانب خودش وفزونی می دهد.» بنابراین باید اعتمادتبه خدا بیش تر از دیگران باشد و دربخانه دل خود را به راه یافتن چیزی جزخوبی مگشای که در این صورت، شماآمرزیده اید.»
گر دعا جمله مستجاب شدیهر دمی عالمی خراب شدی
نسیم فیض الهی
نوشته اند روزی مرحوم میرزاجواد آقای ملکی تبریزی رحمه الله پس ازپایان درس به اتفاق برخی شاگردانشبه حجره یکی از طلبه ها رفت. اندکیآنجا نشست و سپس برخاست، خداحافظی کرد و بیرون رفت. این رفتارایشان برای شاگردانشان مایه شگفتیشد. از ایشان پرسیدند: «هدفتان از سرزدن به حجره آن طلبه چه بود؟»مرحوم میرزا در پاسخ فرمود: «شبگذشته هنگام سحر، فیض الهی شاملحالم شد. فهمیدم که این از دعایخودم نیست. وقتی دقت کردم پی بردمکه این طلبه در نماز شبش مرا دعا کردهو فیضی که به من داده شد، به برکتدعای او بوده است. خواستم با این کاراز او سپاسگزاری کرده باشم.»
توسل
تنها از مادری همچون فاطمهزهرا علیهاالسلام است که فرزندی چونحسین علیه السلام ، تربیت شده، این همهافتخارات می آفریند. فاطمه زهرایی کهدر نیایش و دعا نیز برترین الگو است؛هم او که از مردم مدینه بسیار بی وفاییو جفا دید؛ اما همچنان آنان را دعا کردو زمزمه دعای او برای همسایگان درنیمه شب قطع نشد و فرمود: «اَلْجارُ ثُمَّالدّارُ.» اسماء بنت عمیس نقل می کندکه در روزهای پایانی عمر شریفحضرت فاطمه علیهاالسلام در محضر او بودم.او روزی غسل کرد و لباسهای تمیزپوشید و به راز و نیاز با خدای خودمشغول شد. جلوتر رفتم، دیدم که روبه قبله نشسته و با آن حالت زار و بیماردست به دعا برداشته است و می گوید:«اِلهِی وَسَیِّدِی اَسْئَلُکَ بِالَّذِینَ اصْطَفَیْتَهُمْوَبَبُکاءِ وَلَدَیَّ فِی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِشِیعَتِی وَشِیعَةِ ذُرِّیَتِی؛ معبودا! بزرگا! بهحق آن کسانی که آنان را برگزیدی و بهحق گریه های دو فرزندم (حسن علیه السلام وحسین علیه السلام ) هنگام از دنیا رفتنم، از تومی خواهم که از گناهکاران شیعیان منو شیعیان فرزندان من درگذری.»
او بی توجه به دردها و رنجهاییکه از دست گناهکاران امت پیامبر صلی الله علیه و آله دیده بود، همه را دعا کرد و با قلبیمالامال از آرامش به سوی خدا پرکشید. ایشان در آخرین لحظات بهجانب پروردگار خویش دست بلندکرد و تنها برای خود یک دعا کرد و آناینکه خداوند، او را ببخشاید. امامباقر علیه السلام فرمود: «فاطمه، دختر رسولخدا شصت روز پس از رحلتپیامبر صلی الله علیه و آله به شدت بیمار شد و چندروز بعد درگذشت.» او در دعای خودفرمود: «یا حَیُّ یا قَیُّوم! بِرَحْمَتِکَ اَسْتَغِیثُفَاَغِثْنِی اللّهُمَّ زَحْزِحْنِی عَنِ النّارِ وَاَدْخِلْنِیالْجَنَّةَ وَاَلْحِقْنِی بِاَبِی مُحَمَّد؛ ای خدایزنده و توانا! پناه می آورم به رحمت تو.پس به من پناه ده و مرا از آتش دوزخ،دور فرما و وارد بهشت نما و مرا بهپدرم، محمّد ملحق کن!»
امام علی علیه السلام خطاب به اومی فرمود: «خداوند به تو عافیت دهد وتو را زنده نگه دارد»؛ اما فاطمهزهرا علیهاالسلام در پاسخ می فرمود: «ای ابوالحسن! بسیار نزدیک است که من باخدای خود ملاقات کنم.»
در کربلا نیز امام حسین علیه السلام هرگامی را با مناجات و نیایش با معبودبرمی داشت. او در بحرانی ترینلحظات به خدا پناه می برد و مناجاتمی کرد. آن حضرت در لحظه آغاز نبردسر به جانب آسمان بلند کرد و عرضهداشت: «اللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ...؛خدایا تو در هر سختی و شدّتیتکیه گاهم هستی.» در مناجاتهایعاشقانه ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام درگودی قتلگاه نیز پیوند عارفانه او درقالب دعا دیده می شود.
شب هشتم ـ گذشت
گذشت در لغت عربی «عفو» استو به معنای خرده نگرفتن و درگذشتنو چشم پوشی از اشتباه دیگری است.گذشت، دارای پیامدهای مثبت فردیو اجتماعی است و سبب می شودظرفیت و تحمل فرد بالا رفته و در بعداجتماعی نیز سبب تقویت حلهمزیستی سالم و در نهایت، نشاط وبالندگی جامعه می شود.
پاداش گذشت کننده
باید گفت گذشت و چشم پوشیاز خطای دیگران در درجه اوّل، صفتپروردگار است. اوست که ستارالعیوب است و از خطا می گذرد و اینصفت را دوست دارد و می فرماید:«وَ جَزَ آؤُا سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَفَأَجْرُهُو عَلَی اللَّهِ إِنَّهُو لاَ یُحِبُّ الظَّــلِمِینَ »؛«و جزای بدی، مانند آن بدی است.پس هر کس درگذرد و نیکوکاری کند،پاداش او بر [عهده [خدا است. بهراستی که او ستمگران را دوستنمی دارد.»
از اینرو پروردگار متعال،گذشت کنندگان را برترین آفریدگانخود در دنیا و آخرت برمی شمارد:رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:«اَلا اَخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلائِقِ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ؟الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَکَوَالاِْحْسانُ اِلی مَنْ اَساءَ اِلَیْکَ وَاِعْطاءُ مَنْحَرَمَکَ؛ آیا به شما خبر ندهم بهبهترین آفریدگان در دنیا و آخرت؟ آنعفو و گذشت از کسی است که به توستم کرده است و پیوستن به کسیاست که از تو بریده و قطع رابطه کردهو نیکی کردن به کسی که به تو بدیکرده و بخشش کسی است که تو رامحروم کرده است.»
ارزش گذشت
همگان نشسته بودند و پس ازساعتی سخن گفتن با رسول خدا صلی الله علیه و آله بهچهره ایشان می نگریستند. ناگاه دیدندلبخندی ملیح بر چهره ایشان نقشبست؛ به گونه ای که دندانهای ایشاننمایان شد. اصحاب، دلیل خنده ایشانرا پرسیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دو نفراز امت خود را دیدم که در پیشگاهپروردگار حاضر شدند. یکی از آنهامی گفت: «خدایا! حق مرا از این مردبگیر!» پروردگار بزرگ فرمود: «حقبرادرت را بده!» او گفت: «پروردگارا!دیگر چیزی از اعمال نیک من باقینمانده است که بخواهم حق او رابدهم.» سپس صاحب حق به پروردگارگفت: «حال که چنین است، پس خدایا!از گناهان من بردار و به گناهان اوبیفزا.»
در این لحظه، اشک در چشمانپیامبر حلقه زد و فرمود: «آن روز،روزی است که مردم احتیاج دارند،گناهانشان را کسی حمل کند.پروردگار به آن کس که حقش رامی خواهد، می فرماید: «چشمت رابرگردان و به سوی بهشت نگاه کن وببین چه می بینی؟» و او صورتش را بهسوی بهشت برمی گرداند و آنچهنعمت در آن مهیا شده، می بیند. سپس باتعجب می پرسد: «خدایا! اینها برایکیست؟» می فرماید: «تو می توانی به آندست یابی.» باز او می پرسد: «چگونهمی توانم به آن دست یابم؟» خداوندمی فرماید: «با گذشت از برادرت.» اونیز می گوید: «خداوندا! از او گذشتم.»سپس خداوند به وی می فرماید:«اکنون، دست برادرت را بگیر و هر دووارد بهشت شوید.» سپس پیامبر اشکرا از چشمانش پاک کرد و فرمود: «پسشما نیز پرهیزگار باشید و از همدیگربگذرید و گذشت کنید.»
برخورد رئوفانه
در زمان بنی صدر یک بار یکی ازبستگان، خدمت امام رحمه الله آمد. تابستانبود و ما در حیاط بودیم. آن شخص بهبرخی مسائل اعتراض داشت ونظریات خاص خودش را خیلی بلند وتند با امام خمینی رحمه الله مطرح کرد. وی بهامام رحمه الله می گفت: «شما باید بگذاریدبیایند در منزلتان تا مرگ بر فلانبگویند»؛ اما با اینکه من در قیافه ایشانناراحتی را می دیدم، با او برخوردیملایم داشتند و به او گفتند: «چرا دادمی کشید؟ بیایید با هم صحبت کنیم.حالا یک جوری با هم کنار می آییم. منکه نگفتم کسی نیاید و جلوی کسی راهم نگرفته ام. همه در صحبتهایشانآزاد هستند. امام با او خیلی ملایمبرخورد کردند و این در حالی بود کهکسالت هم داشتند و من نگران قلبایشان بودم.
توسل
حسین علیه السلام فرزند برومند علی علیه السلام و پرورده در دامان اوست. پهنه کربلانیز آزمون شاگردان ابا عبد اللّه علیه السلام است که در مکتب او گذشت ومواسات را آموخته اند. امام با گذشت ومواسات خود درباره حر، بدو اینسجیه را آموخت. امام فرموده بود: «مَنْواسانا بِنَفْسِهِ کانَ مَعا غَدا فِی الْجَنانِ نَجِیّا مِنْغَضَبِ الرَّحْمنِ؛ هر کس با جانش با مامواسات کند، در فردا[ی قیامت] دربهشت با ما خواهد بود، در حالی که ازخشم خدا نجات یافته است.» حر نیزآن گاه که اذن میدان خواست عرضکرد: «مُواسِیا لَکَ بِنَفْسِی؛ از جان خویشبرایت گذشته ام.»
شب نهم ـ تواضع
تواضع به معنای افتاده حالی ودوری از خودبرتربینی است و نقطهمقابل آن تکبر است. انسان موحد کهخدای تعالی را سرچشمه هستی وکمال می داند هر نعمتی را از جانبخدا برمی شمارد. همین موضوع،سبب می شود که هیچ چیز را عاملبزرگی و فخر خود نسبت به دیگریمحسوب نکند. البته تواضع هرگز بهمعنای عجز و زبونی نیست؛ بلکهمؤمن در عین خاکساری و افتادگی،غزتمند و توانمند است؛ اما در برابردیگران، جانب فروتنی را برمی گزیند.خداوند متعال می فرماید: «وَلاَ تُصَعِّرْخَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحًا إِنَّاللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »؛ «از مردم[از روی خودپرستی] رخ برمتاب و بهنخوت، روی زمین راه مرو! به درستیکه خداوند هیچ گردن فراز خودستا رادوست نمی دارد.»
بنی آدم سرشت از خاک دارداگر خاکی نباشد آدمی نیست
نشانه های تواضع
افرادی که دارای این صفتبرازنده یک مؤمن خداجویند دارایویژگیهایی برای حفظ آن هستند امامصادق علیه السلام در این باره می فرماید:«التَّواضُعُ اَنْ تَرضی مِنَ الْمَجْلِسِ بِدُونِشَرَفِکَ وَاَنْ تُسَلِّمَ عَلی مَنْ لاقَیْتَ وَاَنْ تَتْرُکَالْمِراءَ وَاِنْ کُنْتَ مُحِقّا وَرَاْسُ الْخَیْرِالتَّواضُعُ؛ تواضع این است که به جاییکه نشسته ای راضی باشی؛ حتی اگرپایین تر از منزلت تو باشد و این که بههر کس می رسی، سلام کنی و این کهجدال را ترک کنی؛ حتی اگر حق با توباشد و رأس همه خیرها تواضع است.»
شاخ بی میوه کشد سر به قیامشاخ پرمیوه شود خم به سلام
فرزندان یک پدر و مادر
امام رضا علیه السلام با گروهی بهمسافرت رفتند. هنگام ظهر برایخواندن نماز و خوردن غذا توقفکردند. وقتی سفره پهن شد، آنحضرت، همه همراهان، حتیخدمتگزاران و سیاهان را هم بر سرسفره نشانید و خود نیز در کنار آناننشست. مردی از اهالی «بلخ» با دیدناین رفتار امام علیه السلام پیش آمد و گفت:«فدایت شوم! بهتر است برای اینان،یک سفره جداگانه بیندازیم.» امام ازاین سخن مرد بلخی ناراحت شد وفرمود: «ساکت باش! خداوند همگی مایکی است و همگی ما نیز از یک پدر ومادر هستیم و پاداش هر کس نیز بهعمل او است.»
ای برادر! چو عاقبت خاک استخاک شو پیش از آنکه خاک شوی
اجابت دعوت تنگدستان
روزی امام حسین علیه السلام از کوچه ایدر مدینه عبور می کرد که دید تعدادیاز فقیران و تهیدستان در گوشه ایحلقه زده و عبای خود را پهن کرده اندو مشغول خوردن مقداری نان خشکهستند. وقتی امام به آنان رسید، سلامکرد. آنان پاسخ سلام را دادند و ازحضرت خواستند تا با آنان همسفرهشود. امام با نهایت تواضع در کنار آنهاروی خاک نشست و با مهربانی به آنانفرمود: «برادران! [صدقه بر ما حراماست] اگر این نان از صدقه نبود، حتمامی خوردم.» سپس از ایشان دعوتکرد که همگی به منزل ایشان بروند وپذیرایی شوند. آنان دعوت امام رااجابت کردند و همگی برخاستند و بهخانه ایشان رفتند. آن حضرت باغذاهای خوب از آنها پذیرایی کرد وهنگام بازگشتن به همه آنها لباس ومقادیری درهم داد.
زائر متواضع
در احوال مرحوم مقدساردبیلی رحمه الله آورده اند: ایشان همراهگروهی از مردم به زیارت می رفتند.کاروان آنها در محلی برای استراحتتوقف کرد. او مردی متین با سر ووضعی ساده و چهره ای فروتن بود ومتواضعانه نیز راه می رفت. یکی اززائران با دیدن رفتار ایشان، جلو آمد ولباس خود را به او داد و گفت که آن رابرایش بشوید.
مرحوم مقدس اردبیلی رحمه الله باتواضع تمام قبول کرد. لباس مرد راگرفت و آن را تمیز شست. وقتیبرگشت اطرافیان متوجه شدند. آنهاشروع به سرزنش آن مرد کردند که چرابه این عالم بزرگ، جسارت کرده است.مقدس اردبیلی رحمه الله از برخورد آنانناراحت شد و گفت: «طوری نشدهاست! حق و حقوق مؤمنان به یکدیگربیش از اینهاست. من که کارینکرده ام.»
از تواضع گرامیت سازندوز تکبر به خاکت اندازند
توسل
تواضع، هنر مردان خدا و سرّنهفته در ضمیر عاشقان الهی است کهخود را در پیشگاه او هیچ می انگارندودر برخورد با خلق و اولیای خدا نیزفروتن و خاکسارند. برتریناسطوره ای که در بین فرزنداناهل بیت علیهم السلام نمادی از فروتنی است،حضرت عباس علیه السلام است که هرگز دیدهنشد در جایی که در محضر امام بنشیندویا آن جناب را برادر خطاب کند؛بلکه همواره وی را با برترین القابصدا می زد و فروتنانه درخدمتگزاریبه ایشان آماده بود. دیگران هر حاجتیاز امام داشتند، برای برآورده شدن آن،ابتدا مشکل خویش را با حضرت اباالفضل علیه السلام بازگو می کردند و این گونهشد که او را در مدینه باب الحوائجخواندند. با این حال، وی تنها یکمرتبه، امام خویش را برادر صدا زد وآن در هنگامه ای بود که تیرها بر بدن اوفرود آمدند و از مرکب بر زمین افتاد.در این حال، بانگ برآورد: «اَدْرِکْنِیاَخاکَ یا اَخاهُ؛ ای برادر! برادرت رادریاب!» امام خود را بالای سر اورسانید و فرمود: «اَلانَ اِنْکَسَرَ ظَهْرِی وَقَلَّتْحِیلَتِی وَشَمَّتْ بِی عَدُوِّی؛ اکنون کمرمشکست و بیچاره شدم و دشمنم نسبتبه من دلیر شد.»
امام، دست زیر بدن او برد تا ویرا به خیمه بازگرداند؛ اما عباس علیه السلام مانع شد و فرمود: «یا اَخِی! بِحَقِّ جَدّکَرَسُولِ اللّهِ عَلَیکَ اَنْ لا تَحمِلْنِی وَدَعْنِی فِیمَکانِ هذا؛ برادرم! به حق جدت رسولخدا تو را قسم می دهم که مرا نبری ودر همین مکان رها کنی.» امام، علت راپرسید و او جواب داد: «لاَِنِّی مُسْتَحٍ مِنْاِبْنَتِکَ سُکَینَة وَقَدْ دَعَوتُها بِالْماءِ وَلَمْ آتِ بِهِ؛چون من از روی دخترت سکینهشرمگین هستم؛ چرا که به او وعده آبدادم، ولی نیاوردم.» امام ناله زد: «واعباساه» و او را در همان جا گذاشت وبازگشت.
شب دهم ـ دوستی و همنشینی
در لسان عربی دوست به معنای«صدیق یا خلیل»، و همنشین به معنای«قرین» به کار رفته است. اسلام بهدوستی به دلیل حساسیت آن درتأثیرگذاری بر افراد، بسیار توجه کردهاست؛ چه اینکه دوست انسان، معرفشخصیت، امیال، اندیشه ها وخواسته های اوست؛ زیرا فرد هرگونهتمایل و گرایشی داشته باشد، تلاشمی کند آن را در افراد دیگر جستجوکند و به نوعی کمال در آن برسد؛ خواهاین ویژگی پسندیده باشد یا ناپسند.این دوستی و همنشینی به اندازه ایمهم است که در روز قیامت برخی بهخاطر دوستی با برخی دیگر عذابمی شوند و آرزو می کردند که ای کاشاو را به عنوان دوست خودبرنمی گزیدند؛ «یَـوَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْفُلاَنًا خَلِیلاً »؛ «ای وای! کاش فلانی رادوست [خود] نگرفته بودم!»
دوستی در روایات
در روایات به دوستی و همنشینیبا برخی سفارش شده است کههمنشینی با آنان سبب عاقبت به خیریو رستگاری می شود. از آن دسته،دانشمندان پرهیزگار هستند کههمنشینی با آنان سبب فضل می شود.امیر مؤمنان علیه السلام در این باره می فرماید:«عَجِبْتُ لِمَنْ یَرْغَبُ فِی التَکَثُّرِ مِنَ الاَصْحابِکَیْفَ لا یَصْحَبُ الْعُلَماءَ الاَْلِبّاءَ الاَْتْقِیاءَ الَّذِینَیَغْنِمُ فَضائِلَهُمْ وَتَهْدِیهِ عُلُومُهُمْ وَتَزَیَّنَهُصُحْبَتَهُمْ؛ در شگفتم از کسی که میل بهزیاد کردن یاران خود دارد، چگونههمنشین علمای دانای پارسا نمی شودکه فضایل آنان را به دست می آورد وعلومشان او را هدایت می کند وگفتارشان او را زینت می بخشد.»
تو اوّل بگو با کیان زیستیمن آن گه بگویم که تو کیستی
همچنین در روایات اسلامی ازهمنشینی و دوستی با برخی افراد نهیشده است. از جمله آنان دوری ازهمنشینی با فرد خائن، ستمکار وسخن چین است. آن سان که آمده است:قالَ الصادِقُ علیه السلام : «اَحْذِرْ مِنَ النّاسِ ثَلاثَةً:الْخائِنُ وَالظَّلُومُ وَالنَّمامُ لاَِنَّ مَنْ خانَ لَکَخَانَکَ وَمَنْ ظَلَمَ لَکَ سَیَظْلِمُکَ وَمَنْ نَمَّ عَلَیْکَسَیَنَمُّ عَلَیْکَ؛ از دوستی با سه تن ازمردم بپرهیز: خائن، جفاپیشه وسخن چین. به درستی که هر کس برایتو [به کسی] خیانت بکند، به تو نیزخیانت خواهد کرد و هر کس برای تو[به کسی] ظلم کند، به زودی به خود توهم ستم روا می دارد و هر کسسخن چینی [دیگری را] پیش تو کند،به زودی سخن چینی تو را هم خواهدکرد.»
نخست موعظت پیر می فروش این استکه از معاشرت ناجنس احتراز کنید
حقوق دوستی
امام علی علیه السلام روزی در بازگشت ازسفر، آرام آرام به کوفه نزدیک می شد واز سفر دور خود به سوی خانهبرمی گشت؛ اما هنوز راه زیادی تا کوفهمانده بود. در بین راه، مردی یهودی رادید که او نیز به سوی کوفه حرکتمی کرد؛ اما مقصدش اطراف و حومهکوفه بود. مرد یهودی وی رانمی شناخت و نمی دانست که امیرمؤمنان علیه السلام است؛ ولی چون راهشانیکی بود، با او همراه شد و با هم به راهخود ادامه دادند و در بین راه به گفتگوپرداختند تا اینکه به یک دو راهیرسیدند که یکی به کوفه ودیگری بهحومه آن می رفت.
امام به جای اینکه راه کوفه راانتخاب کند، راه دیگر را برگزید وهمچنان مرد یهودی را همراهی کرد.مرد یهودی که می دانست او می خواهدبه کوفه برود، از وی پرسید: «مگرنگفتی که می خواهی به کوفه بروی؟»امام پاسخ داد: «آری، گفتم.» مردیهودی با تعجب پرسید: «توکه راهکوفه را می دانی، پس چرا با منمی آیی؟» امام علیه السلام فرمود: «ما در اینمسیر با هم دوست شدیم و این کار،برای نیکو پایان دادن به این همسفریاست؛ چرا که انسان برای احترام،همسفرش را هنگام جدایی، چندقدمی دنبال، و او را بدرقه می کند. این،دستور پیامبر ما است.» مرد یهودیپرسید: «آیا پیامبر شما به راستی اینچنین دستور داده است؟» امام پاسخداد: «آری.» مرد یهودی به سبب همیناخلاق نیکو و رفتار پسندیده حضرت،مسلمان شد.
به عنبر فروشان اگر بگذریشود جامه تو همه عنبری
همدردی با دوستان
حضرت امام [خمینی رحمه الله ] با همه مابسیار صمیمی و رفیق بودند. البتهتظاهر ایشان به دوستی کم بود؛ ولیوقتی که آنها نبودند یا تأخیر داشتندموضوع را با حساسیت دنبال می کردندتا مبادا آنها گرفتاری داشته باشند.دوستان امام در نجف که از طلابایرانی بودند و بعد هم همراه ایشان ازنجف هجرت کردند، همه بر اینمطلب اتفاق نظر داشتند. امامخمینی رحمه الله از این خدمتگزاران، به«رفقای من» تعبیر می کردند. امام واقعابه فکر دوستان خود بودند. به همینجهت، چون طلبه ها و دوستانشانکولرنداشتند، تقریبا از وسایلخنک کننده در نجف استفاده نکردند وحتی برای استراحت به کوفه نرفتند وبا اینکه کوفه نزدیک نجف است و بهدلیل داشتن شطّ و آب فراوان، هوایبهتری دارد و همه به آنجا می رفتند؛ولی امام می فرمودند: «دوستان من دروضعیت بدی هستند.» امام جز یکسفر که در ابتدای ورود به نجف، بهکوفه رفتند و در مسجد کوفه اعمالانجام دادند، هرگز به کوفه نرفتند و ازکولر هم استفاده نکردند و فقط ازسرداب و پنکه های معمولی استفادهمی کردند و شبهای تابستان را هم بهپشت بام می رفتند؛ در حالی که وقتیحتی صبح هم انسان به آجرها دستمی گذاشت، هنوز داغ بودند.
امام این گونه، آن شرایط را تحملمی کردند و می فرمودند: «دوستان مندر وضع بدی هستند» و می فرمودند:«من وقتی به حرم مشرف می شوم،برای دوستان گرفتار خیلی دعامی کنم.»
توسّل
کربلا بارزترین نماد دوستیها ودشمنیها بود؛ به ویژه در شب عاشوراکه دوستان راستین و دوستدارانواقعی بر سر پیمان مودت خود با امامباقی ماندند. در آن شب تاریخی «نافع»برخاست و به امام گفت: «من با هر آنکهبا تو دوست باشد، دوست هستم و باهر کس که با تو دشمن باشد دشمنم.»
همان گونه که در بلندترین فراز اززیارت عاشورا نیز بر همین نکتهپافشاری می کنیم که با دوستان امامدوست و با دشمن او، دشمن هستیم:«اِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْوَ وَلِیٌ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ» شعاردوستی با دوستان خدا و دشمنی بادشمنان خدا والاترین نماد و نمودایمان است؛ همان گونه که در روایاتبسیاری از امامان معصوم علیهم السلام دین ودینداری، شالوده ای جز دوستی ودشمنی ندارد.
شب یازدهم ـ انس با قرآن
قرآن کریم به عنوان ثقل اکبر،بزرگ ترین میراث هدایت الهی برایبشر است. چه بسیار آثار روحی وروانی عمیقی که از تلاوت آیاتنورانی آن و تدبر و تأمّل در این آیاتحاصل می شود. متأسفانه در بسیاریموارد به قرآن، به عنوان وسیله ای برایرسیدن به ثواب تلاوت نگاه می شود؛در حالی که این کتاب آسمانی،مشحون از مضامین و اندیشه عالی واهداف بزرگ خلقت است کهبی توجهی به این نکات ارزنده، سببمهجوریت آن می شود. قرآن کریمخود را زیباترین سخن می خواند ودرباره آثار آیات نورانی خود بر دلهامی فرماید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَـبًامُّتَشَـبِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیذِکْرِ اللَّهِ »؛ «خداوند زیباترین سخن را[به صورت] کتابی متشابه، متضمنوعده و وعید نازل کرده است. آنان کهپروردگارشان را می شناسند، پوستبدنشان از آن به لرزه می افتد. سپسپوستشان و دلشان به یاد خدا نرممی شود.»
همچنین قرآن از نظر آثار روحی،خود را مایه درمان و رحمت قلمدادمی کند و می فرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِمَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُالظَّــلِمِینَ إِلاَّ خَسَارًا »؛ «و ما آنچه رابرای مؤمنان، مایه درمان و رحمتاست، از قرآن نازل می کنیم؛ [ولی[ستمگران را جز زیان نمی افزاید.»
صبح خیزی و سلامت طلبی چو حافظهر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
این آثار روحی و روانی تااندازه ای است که حتی گوش دادن بهآیات نورانی آن دارای حسنه است. اینخود به خوبی نشان می دهد که این آثارمورد نظر پروردگار متعال بوده استکه چنین حسناتی را حتی برای گوشدادن به آن لحاظ فرموده است. درحدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:«مَنِ اسْتَمَعَ اِلی آیَةٍ مِنْ کِتابِ اللّهِ کُتِبَتْ لَهُحَسَنَةٌ مُضاعَفَةٌ وَمَنْ تَلا آیَةً مِنْ کِتابِ اللّهِکانَتْ لَهُ نُورا یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ «هر کس به آیه ایاز کتاب خدا گوش فرا دهد، بر او حسنه ایچند برابر نوشته می شود و هر کس آیه ای ازکتاب خدا را تلاوت کند، روز قیامت [آنآیه [برای او نور خواهد شد.»
ما دلبردگان پی قرآن و عترتیمهر راه دعوت دگری جز فریب نیست
قاری ولایت ناپذیر
شبی «کمیل بن زیاد»، امیر مؤمنان علیه السلام را به سوی منزل ایشان همراهی می کرد. ازکنار خانه ای گذشتند که از آن صدایتلاوت قرآن، بلند بود. صوت او بهاندازه ای دلنشین و زیبا بود که کمیل بهحالش غبطه خورد و در دل خویش بر اوآفرین گفت؛ ولی سخنی بر زبان نیاورد.امام متوجه حالت کمیل شد و بدون مقدمهبه او فرمود: «ای کمیل! قرآن خواندن او تورا گول نزند؛ زیرا او اهل دوزخ است. چهبسیارند قرآن خوانانی که قرآن آنها را لعنتمی کند. به زودی آنچه درباره او گفتم، بر توآشکار خواهد شد.» کمیل شگفت زده شد وبه فکر فرو رفت.
مدتی از این ماجرا گذشت و اینپرسش در ذهن کمیل باقی ماند تا اینکهخوارج بر ضد امیر مؤمنان علیه السلام شورشکردند و در جنگ بسیاری از ایشانکشته شدند؛ در حالی که در بین آنهاحافظان قرآن نیز بودند. آتش جنگ کهفرو نشست، امام علی علیه السلام کمیل را فراخواند و با شمشیرش، به سر یکی ازکشتگان خوارج اشاره کرد و فرمود:«ای کمیل! این همان کسی است که درآن شب، قرآن می خواند و تو بر حالخوش او و تلاوت زیبایش غبطهمی خوردی.» کمیل که گویی به دریاییاز ایمان به خدا و رهبر خویش دستیافته بود، دست رهبر فرزانه خویش رابوسید و از گفته خود استغفار کرد.
همنشین دائمی قرآن
یکی از برنامه های روزانه زندگیو همیشگی امام خمینی رحمه الله که نظمخاصی هم داشت، تلاوت قرآن بود. مادر طول روز که خدمت ایشان بودیم،شاهد بودیم که ایشان روزی چهار بارقرآن می خواندند.
وقتی حاج آقا مصطفی رحلت کردهبودند، قرار شد جمعی به اتفاق حاج احمدآقا خدمت امام رحمه الله برسند و به صورتتدریجی خبر را به ایشان برسانند. یکیگفت: «از حاج آقا مصطفی چه خبر؟» آقایمیرزا حبیب اللّه اراکی گفت: «الآن ازبیمارستان تلفن کردند که ایشان را مثلاینکه باید زودتر به بغداد برسانند.» احمدآقا جلوی صدای گریه اش را نتوانستبگیرد؛ ولی رویش را برگرداند که امام نبیند.حضرت امام صورتش را برگرداند و گفت:«احمد چیه؟ مگر حاج آقا مصطفی مرده؟اهل آسمانها می میرند و از اهل زمین کسیباقی نمی ماند. همه می میریم. آقایانبفرمایید سر کارتان!» خودشان هم بلندشدند و وضو گرفتند و در این شرایطسخت، مشغول خواندن قرآن شدند.
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تارتا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
توسل
قرآن، به عنوان ثقل اکبر،بزرگ ترین میراثی بود که رسولخدا صلی الله علیه و آله آن را همراه اهل بیت گران قدرخویش در بین مردم به یادگار گذاشتو از آنان خواست که این هر دو راگرامی بدارند؛ اما پس از رحلت آنبزرگوار، مردم هر دو را مهجورگذاشتند. ابتدا اهل بیت او را کنار زدندو در ظاهر به قرآن تمسک جستند وبعد از مدتی، قرآن را نیز به فراموشیسپردند؛ تا آنجا که تمامی سنتهایاسلامی و ارزشهای آن فراموش شد وامام حسین علیه السلام به ناچار برای احیایکتاب خدا قیام کرد. ایشان، دفاع ازقرآن و دعوت به سوی آن را شعاربلندی از شعارهای قیام خود قرار داد.آن حضرت به مردم بصره نگاشت:
«وَاَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللّهِ وَسُنّةِنَبِیِّهِ علیهاالسلام فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَاِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْاُحْیِیَتْ؛ و من شما را به سوی کتابخدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوتمی کنم؛ چرا که سنت مرده و بدعتزنده شده است.»
امام علیه السلام در مسیر راه به طرف کوفهوقتی به «فرزدق» شاعر معروف برخوردکرد و درباره انگیزه قیام خود با ایشانسخن گفت، به او فرمود: «ای فرزدق! اینجماعت، اطاعت خدا را واگذاشته اند وپیرو شیطان شده اند. در زمین به فسادمی پردازند؛ حدود الهی را تعطیل کرده و بهمیگساری پرداخته و اموال فقیران وتهیدستان را از آن خویش ساخته اند. منسزاوارترم که برای یاری دین خدا به پاخیزم و برای عزّت بخشیدن به دین او جهادکنم؛ تا آن جا که سرانجام، کلام خدا برترییابد.»
اگر چه سر از بدنش جدا کردند؛ اماتوانست آن کند که فرموده بود و توانستدوباره مردم را به سوی قرآنی که فراموششده بود، توجه دهد و آن نیز روزی بود کهسر بریده او را وارد شهر شام کردند. سرمبارکش را پیشاپیش کاروان از دروازه شهروارد کردند و مردم با دیدن سرهای بریده واسیران در بند و پیروزی یزید شادی کنان بهسوی سرها دویدند؛ اما آن گاه که آنان راخارجی و خروج کننده از دین خواندند، بهناگاه از سر بریده او این صدا برخاست: «أَمْحَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوامِنْ ءَایَـتِنَا عَجَبًا »؛ «مگر پنداشتیاصحاب کهف و رقیم [خفتگان غارلوحه دار] از آیات ما در شگفتبودند؟»
این صدا به طوری بود که همهمتوجه سر بریده شدند.
نویسنده : طه تهامی