باران بعثت بر كویر خلقت
آسمان بود.
و «حرا»
و جبرئیل
و زمین مكه.
جهانی بود وگوشه ی غاری.
آن روز یا آن شب بر حرا چه گذشت؟ و جبرائیل چگونه از عهده ی عهد خویش برآمد؟ این راز بر ما پوشیده است و زبان ناطقه از گفتن آن گنگ. آنقدر میدانیم كه سنگریزههای راه، مباركبادش میگفتند و تهنیت میآوردند، و به خجستگی آن پیام، مژدهها میدادند.
نه سنگریزههای كوه «ابوقبیس» و صحرای «نجد»، كه كهكشانهای آن سوی افلاك نیز پای كوبیدند و طرب آوردند.
محمد(ص) برگزیدهای دیگر از قبیله ی نور است و حُسن مطلعی است بر دامان غزل آفرینش. آخرین پیامآور است و اولین پیام. او اگر چه به سان «قافیه»، در آخر شعر نبوت مینشیند؛ اما «بیت» رسالت به نام او بسته شده است و چونان برگ و بار بوستان، همه از بهر او پای به فراخنای هستی گذاشتهاند.
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
او خود نیز میفرمود: «نحن الاخرونَ السابقون؛ یعنی ما آخرین هستیم كه بر همگان پیشیم.»
«بعثت»، برای همه ی زمینخوردگان تاریخ، و برای همه ی آنانی كه از زُهدان مادر، به زندانِ تار هستی پای گذاشتهاند، مژده ی رهایی است و آواز رحیل. خجستهبنایی است كه بر ویرانه ی شهر آدم عمارت شد و سر به فلك میساید.
بعثت، حلقه ی پیوستگی آدم با پروردگار خویش است.
بعثت در نخستین رجب از نخستین سالِ رسالت، پایان انتظاری بود كه فرشتگان برای پیداكردن توجیهی برای سجده ی خود بر انسان میكشیدند.
***
جبرئیل،آسمان را لختی رها كرد و به آسمانی دیگر درآمد؛ آسمانی كه یك ستاره بیش نداشت و همه ی ستارگان در برابر فروغ آن، تاریك و بیمنظر بودند. او یك ستاره در آسمان حرا بود، اما همه ی نورها از شعاع آن، جمال میگرفتند.
تا ابد ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی
این همان «صدا»ست كه چون آید، همه در ذیل اویند و نام «او» نام «جمله انبیا» است.
چون كه صد آید نود هم پیش ماست
نام احمد نام جمله انبیاست
جبرئیل، لختی از دوستان آسمانی خود جدا میشود و از آن كهنهآسمان به عرشی دیگر و دوستی والاتر راه مییابد. او پیامی دارد و رسالتی. پایانِ رسالت او آغاز رسالت دوستش در زمین است. او را در گوشه ی غاری، تنها و خلوتگزیده، میبیند. شهر و غوغايِ آن را به مردم واگذاشته و از تماشا به خلوت پرداخته است.
خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است؟
چون كوی یار هست، به صحرا چه حاجت است؟
فرشته وحی، به فرمان خدايِ عرش، پای در حریم او مینهد و به حضورش، بار مییابد. پیش از این، درگاه را زینت داده بود و اینك به رخصتِ الهی از درگاه به بارگاه، راه یافته است. نرمنَرْمك به خلوتگزیده ی حرا، ستارۀ اقبال آدمی و بخت بلند انسانیت، نزدیك میشود. هرچه از فرزند آدم، دیده و شنیده بود، همه را به جمال دلربای این خلف صالح، از یاد میبرد و همه ی زشتیهای آدمیزادگان در نظرش گم میشوند؛ چه، او به محضر آدمیزادی فرشتهخو پای نهاده است و در چنین بزمی سزاوار آن بوده كه جز نیكی و نیكسیرتی را به دل و جانِ خود راه ندهد.
جبرئیل نرمنرمك خود را در فضایی آسمانگون میبیند. گویا به آسمانِ آسمانها راه جسته است و به گِرد خورشیدِ منظومه ی هستی میگردد. خود را مینمایاند، دریادلی میكند و به خواندن پیام حق همت میگمارد.
خلوتگزیده ی حرا درمییابد كه امشب در سرايِ وصال، یعنی غار حرا، تنها نیست و مهمانی ارزنده دارد كه حامل پیامی شگرف و سِتُرگ است. از دوست به غیر نمیپردازد و به راز و نیاز خود، دل میسپارد؛ اما میهمان آن شب حرا، سكوت دلانگیز كوه را در دل شب میشكند و محمد(ص) را به «خواندن» میخواند. یتیم مكه، شوی خدیجه و امین حجاز، سر بلند میكند و جبریل را باز میشناسند. نشان آن كه محمد(ص) جبریل را شناخت آن بود كه از وی درباره صدا پرسش نمیكند، كه از دعوت او شگفتی مینماید.
جبریل، حبیب یزدان را به «خواندن» دعوت میكند و محبوب حق، خواندن را نمییارد: «چگونه بخوانم كه خواندن نمیدانم». جبریل میگوید: «بخوان كه تو از هیچ آرایه و هنری، عاری نیستی و خواندن هنر بنیآدم است. بخوان به نام پروردگارت. بخوان به نام پروردگاری كه آفرینش به اشارت اوست و انسان را از خون بسته آفرید. بخوان و بدان كه خدای تو تاجدار مُلك كرامت است؛ بلندپروردگاری كه قلم را به پایمردی آموزش درآورد و آدمی را آنچه نمیدانست، آموخت.»
و محمد(ص) نگار به مكتبنرفته و درسناخوانده، فرمان حق را لبیك میگوید و به خواندن آغاز میكند، و با این چنین خواندن و نوشتن، لوح و قلم و كتاب و دانش، به عزِّ و شرف بار مییابند و راهی به سوی آسمانها میجویند.
نگارمن كه به مكتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
***
برای انسگرفتگان با معنا و دلبریدگانِ از دنیا هیچ حادثهای دلانگیزتر از باریدنِ باران و مبعوث شدن رسولان نیست. هرگاه كه به پروازهای روحی و پیوندهای معنويِ پیامبران با خدای مهربان و راز گفتن او در گوشِ جانِ ایشان اندیشه میكنیم و به آن مستیها و بیخود شدنها كه جان رسولان را عطرآگین میكند و آن نوازشها كه از دست لطیفِ حق، بر سر و جان آنان فرود میآید، دورادور، نظر میافكنیم، غِبطِهای نمكین و سُروری ژرف را در كامِ خود درمییابیم.
باران، آشكارترین نماد پیوستگيِ آسمان با زمین و افلاك با خاك است. باران، توانمندترین نیرویی است كه ریزشِ وحی و رحمت حق را در دلهای رسولان تداعی میكند. آنان به خطاب الاهی مخصوص بودند و لِذتِ تخصیص خطاب مستیها به جان ایشان ریخته است، آن گونه كه از صد خُمِ شراب نیز برنمیآید:
لذت تخصیص تو وقت خطاب
آن كند كو ناید از صدخُم شراب
كدام حادثهای از این عظیمتر و دلرباتر كه خداوند در این عالم، جلوهای مهرآمیز كند؟ و پارههایی از رحمت و هدایت خود را در كسوت رسالت و بعثت به سوی آدمیان سرازیر گرداند؟
بعثت، نشانه مهرورزی خدای با خاكیان است و تكرار رحمتهای بیانتهای او با اهل زمین. ارسال رسولان و اقبال آدمیان به ایشان، ظهوری از دعا و اجابت است كه هر دو از خداست. هم او دعا میكند و ما را میخواند و هم او دعای خود را اجابت میكند؛ یعنی ما را چنان آفرید كه دلبرده ی بانگ انبیا شویم و بدان پاسخ مثبت دهیم.
پس هم دعا از تو، اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
به یادكرد قرآن، ما همه دشمن یكدیگر بودیم و به مدد نعمت خداوند، برادرانی مهربان گشتیم. بر لبه پرتگاه آتش بودیم و خداوند به پایمردی پیامبر ما را نجات بخشید. جهنم عداوت و كینهتوزی را خدای بزرگ، به يُمن بعثت پیامبر(ص)، از میان ما برداشت، و انس و نیكخلقی را جایگزین آن ساخت: «فاذكروا نعمة الله علیكم اذ كنتم اعداء فألَّف بین قلوبكم و اصبحتم بنعمته اخوانا.»
عطوفت پیامبر خاتم به هیچ حدّ و مرزی پایان نمییابد و به دنیایی و سرایی ختم نمیشود. پیامبر رحمت، با خود رحمت و رأفت آورد و ارمغان او از سفر بعثت، اتحاد و همدلی فرزندآدم بود. رهاورد بعثت و ارمغان حرا، به این جهان ختم نمیشود و با بیداردلانِ خداباور، تا قلب بهشت و سرای خُلد همراه است. برانگیختنی چنین، رهاوردی چنان نیز با خود دارد و ما سخت بدان ارمغان چشم داریم.
گزارهای دلنشین از یكی از مصنّفان قرن دهم برمیخوانیم تا شور و شعفِ ما همپای معرفت و دانش ما به مقام رسالت، افزون گردد. این حكایت را كمالالدین حسین كاشفی بیهقی سبزواری، صاحب اثر مشهور «روضة الشهداء» در «الرسالة العلّیه» آورده است:
روزی حضرت شاه ولایت، امیرمؤمنان علی(ع) در مسجد كوفه بر سر منبر فرمود: «كه ای اهل عراق! امیدوارترین آیتی كه در قرآن است، به نزدیك شما كدام است؟» گفتند: این آیت: «ای پیامبر! به آن گروه از بندگان من كه بر نفْس خود ظلم كردند، بگو كه هرگز از رحمت خداوند نومید نگردند كه او همانا بخشایندۀ گناهان است. او آمرزنده و مهربان است.» حضرت امیر فرمود: «كه به نزدیك ما، كه اهل حجازیم، امید بدین آیت بیشتر است كه خدای فرمود: به زودی پروردگار تو، آن مایه ی رحمت به تو عنایت خواهد كرد كه تو را راضی گرداند. چه، حضرت عزّت بر پیغمبر خود وعده ی شفاعت داده به شرط خشنودی؛ و كَرم عمیم محمدی اقتضای آن میكند كه خشنود نشود مگر وقتی كه همه ی امت او از بركات دوزخ خلاصی یابند و به درجات بهشت رسند.»
چه غم دیوار امت را كه دارد چون تو پشتیبان؟
چه باك از موج بحر آن راكه باشد نوح كشتیبان؟
***
اینك، حرا به طور موسی و كعبه ابراهیم فخر میفروشد.
محمد(ص)، كه موحدی خاموش بر فراز كوه شده بود، اینك به بتشكنی فرود میآید.
ستارگان برای دیدار وی، كه استوار به سوی خلایق بازمیگشت، زمین را قبله خود كرده بودند؛ اما محمد(ص) از فراز كوه، راهيِ سرايِ خویش شده است.كنار همسر بیمانندش، خدیجه، به تأمل فرو رفته است.
سنگینی وحی،جان محمد(ص) را آماج خود ساخته و او خود را به گلیمی ساده میسپارد. خدیجه كه همواره به شوی خود، به احترام و حشمت مینگریست، به اصالت و صلابت پیام او ایمان میآورد و بدینسان، محمد(ص) اولین سنگ بنای كاخ عظیم توحید را بنا مینهد.
راهی ناهموار در پیش است و میبایست پیمود. جهان از تاریكی و نامردی آكنده است و سیلی بنیانافكن میبایست تا این همه خس و خاشاك را با خود تا دریای عدم برد. بعثت، باران رحمتی است كه سیل هیبتزايِ شركسوز را باعث شد.
***
اكنون ماییم و میراث عزیزی كه در تار و پود آن گلیم تنیده است.
ماییم و نعرههایی كه ازآسمان به زمین میریزد.
آیا زمزمهای از آن همه ترانههای شورانگیز را میشنویم:
پنبۀ وسواس بیرون كن ز گوش
تا به گوشَت آید از گردونْ خروش
گوارا باد این تحفه ی آسمانی، زمینیان را.
خجسته باد این نفخه ی رحمانی، خوابآلودگانِ شیطانزده را.
مباركباد آخرین پیام خدا، دیروز و امروز و فردا را.
رضا علیزاده