بانو خدیجه(س) از حضرت رسول اکرم(ص)مستقیم خواستگاری کردند یا با واسطه؟
سوال
بانو خدیجه(س) از حضرت رسول اکرم(ص)مستقیم خواستگاری کردند یا با واسطه؟
پاسخ
پیامبر اسلام(ص) قبل از رسالت، سفرهایی تجاری به شام داشت که یکی از آنها با اموال خدیجه(س) بود. مورّخان در ارتباط با این سفر چنین نقل کردهاند:
ابوطالب به پیامبر(ص) گفت تا به خدیجه پیشنهاد دهد که اموال خود را به او بسپارد تا با آنها تجارت کرده و در سود شریک یکدیگر باشند. پیامبر با آنکه به چنین تجارتی بیمیل نبود، اما از اینکه خود چنین تقاضایی کند سر باز زد. ابوطالب خود نزد خدیجه رفت و این پیشنهاد را مطرح کرده و گفت: چند برابر مبلغی که به دیگران برای تجارت میدهی، به محمد بده تا تجارت کند.
خدیجه گفت: اگر این تقاضا را برای افراد ناشناس میکردی، میپذیرفتم چه رسد به آشنایی که موجّه است! به دنبال آن، خدیجه مال التجارهای به پیامبر داده و غلام خود به نام مَیْسَرَه را نیز با این سفارش همراهش کرد، تا گوش به فرمان ایشان بوده و احترام حضرتشان را در هر حال مراعات کند.[1]
البته، برخی منابع معتقدند که خود حضرت خدیجه پیشنهاد چنین تجارت و شراکتی را به پیامبر داد[2] و بیش از اموالی که به دیگران میداد به حضرتشان پرداخت.[3]
این سفر تجاری، حاشیههایی نیز داشت، از جمله آنکه راهِبی پیامبر(ص) را دید و دانست که او همان پیامبر موعود است و این مژده را به گوش میسره نیز رساند.[4]
پیامبر در این سفر تجاری بسیار موفق بود.[5] میسره نیز نزد خدیجه رفت و گزارش سفر و ماجرای ملاقات با راهب نصرانی را به اطلاع او رساند.
خدیجه به لحاظ نسب، از افراد متوسط جامعه به شمار میآمد؛ اما از شرافتمندترین آنان بود و اموال بسیاری نیز داشت؛ به همین دلیل، افراد بسیاری خواهان ازدواج با او بودند.[6]
پس از آنکه سفر تجاری شام نیز با موفقیت و امانتداری پیامبر(ص) به پایان رسید، خدیجه دلبسته آنحضرت شد و شخصی را پیش حضرتشان فرستاد(بدون اینکه بگوید از طرف خدیجه آمده است) تا از میل پیامبر به ازدواج با خدیجه آگاه شود.[7] حضرت خدیجه وقتی که پیامبر را مایل به ازدواج دید؛ فرستادهای رسمی را با این پیام نزد حضرتشان فرستاد: «من به سبب خویشاوندى، شرف، امانت، نیکخویى و راستگویىات به تو راغبم».[8]
پیامبر نیز جواب مثبت داد و به همراه ابوطالب و تعدادی از بنیهاشم به خواستگاری خدیجه رفتند.[9]
در ابتدای مجلس، ابوطالب به ورقة بن نوفل که از بستگان خدیجه بود گفت: «سپاس مخصوص پروردگار این خانه (کعبه) است، آنکه ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد و در حرم امنش جای داد و ما را داوران مردم قرار داد و این شهر را برایمان مبارک گرداند. براستی که برادرزادهام با هیچیک از مردان قریش مقایسه نمیشود مگر آنکه از آنان برتر است، با هیچ مردی مقایسه نگردد جز آنکه از او ارجمندتر است. اگرچه مال کم دارد ولی مال رزقی است بیدوام و سایهای است ناپایدار. او و خدیجه خواستار یکدیگرند. ما نزد تو آمدیم تا او را – البته با رضایت و به دستور خودش – از شما خواستگاری کنیم. مهر هر مقدار بخواهید، نقد و نسیه آن برعهده من است. به پروردگار این خانه سوگند او آیندهای درخشان و آیینی فراگیر و دیدگاهی عمیق دارد». در نهایت، این خواستگاری به ثمر نشست و پیامبر با خدیجه ازدواج کردند.[10]
مهریه حضرت خدیجه
پیرامون مقدار مهریه حضرت خدیجه(س) نقلهای گوناگونی وجود دارد:
برخی منابع؛ آن را دوازده اوقیه[11] طلا دانستهاند.[12] البته برخی نقلها، مهریه تمام همسران پیامبر(ص) را از دوازده اوقیه بیشتر ندانستهاند.[13]
تعدادی دیگر از منابع، مهریه حضرت خدیجه را بیست شتر جوان عنوان کردهاند.[14]
براساس تمام این نقلها؛ مهریه به صورت عادی توسط پیامبر(ص) و یا ابوطالب تعیین شده بود. اما تعداد محدودی از منابع در ادامه ماجرا چنین آوردهاند که پس از پایان سخنرانی ابوطالب، ورقه خواست لب به سخن باز کند، ولی هیبت مجلس او را گرفت، لکنت زبان پیدا کرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را بدهد. خدیجه گفت: ای عمو! گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتری اما [در تمام امور] از من به خودم سزاوارتر نیستی. ای محمد! من خودم را همسرت قرار دادم و مهر را نیز خودم از مالم میپردازم. بگو عمویت شتری نحر کند و ولیمهای تهیه کند و تو در کنار همسرت قرار بگیر. در این هنگام شخصی گفت: شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمگین شد، از جای برخاست و گفت: اگر مردان همانند این برادرزاده من باشند، زنان به گرانترین قیمت و بزرگترین مهر، از ایشان خواستگاری خواهند کرد، اما اگر مثل شما باشند [زنان] جز با مهری گران همسر آنان نشوند.[15]
[1]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 104، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق؛ قطب الدین راوندی، سعید بن عبدالله، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 140، قم، مؤسسه امام مهدی(ع)، چاپ اول، 1409ق.
[2]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبدالحمید، ج 1، ص 17، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق؛ و مشابه این روایت ر. ک: ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 1، ص 41، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[3]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج2، ص 293، بیروت، دارالفکر، 1407ق.
[4]. إمتاع الأسماع، ج 1، ص 17.
[5]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 1، ص 23، بیروت، دارالفکر، 1409ق.
[6]. صالحی دمشقی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، مقدمه، ص 9، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق.
[7]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 8، ص 101، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.
[8]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 281، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[9]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 98، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق.
[10]. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 3، ص 397- 398، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص 140، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1390ق.
[11]. هر اوقیه با چهل درهم برابری میکرده است. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، میر دامادی، جمال الدین، ج 15، ص 404، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ سوم، 1414ق.
[12]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق، رسولی محلاتی، هاشم، ج 1، ص 510، تبریز، بنیهاشمی، چاپ اول، 1381ق.
[13]. ابن حیون مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، محقق، فیضی، آصف، ج 1، ص 85، قم، مؤسسة آل البیت(ع)، چاپ دوم، 1385ق؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، محقق، غفاری، علی اکبر، ص 214، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1403ق.
[14]. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبدالحفیظ، ج 1، ص 190، بیروت، دارالمعرفة، چاپ اول، بیتا؛ سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، مقدمه، ص 9.
[15]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 5، ص 375، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق