این قصۀ پر غصه
برچسپ ها: زندگی ، قصه ، غصه ، داستان
بیشترین تفاوت آدمها با یکدیگر، گاهی فقط در «نوبت»شان است. یکی زودتر میرسد و یکی دیرتر. چون بیشتر مردم(از انقلابی تا لیبرال) پیوسته در حال تغییرند، و سمتوسوی تغییرات هم یکی است. در واقع جوامع انسانی، از روز نخست تا اکنون، از مسیرهای مختلف و با سرعتهای متفاوت، به یک سو میروند و همگی در چرخۀ همسانسازی، تجربههای یکسان را از سر میگذرانند. اما در برخی کشورهای جهان، سرعت زاد ولد بیشتر از سرعت تغییر آدمها است. بنابراین الف هنوز ب نشده است که چند الف جدید جای او را میگیرند. پس همیشه اکثریت با الفها است؛ چون تولید مثل، بیشتر از تولیدهای دیگر است. به عبارت ديگر، وقتی من در میانسالی، تغییر مکان میدهم و دیگر آنی نیستم که در جوانی بودم، دو جوان تازهنفس از راه میرسند و جای من را میگیرند و باز همان آش و همان کاسه؛ بلکه یکی از یکی داغتر.
تنِ حلزون، دیر یا زود به همانجایی میرسد که سر حلزون رسیده است، ولی «سر» باید منتظر «تن» بایستد تا به او برسد؛ وقتی رسید، سر دوباره خودش را به جلو میکشد و دوباره باید منتظر بنشیند تا جناب «تن» خودش را به او برساند، و میرساند. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. سر، در این مدت که منتظر است تا تن به او برسد، باید هر بلایی را آماده باشد. چاههای مدینه و باغ شاه تهران و حمام فین کاشان، این قصۀ پر غصه را بارها شنیدهاند.