خورشید
فرزندان خورشید
نسیمی که، از جانب نخلستان، به سوی شهر می وزید، مانند پرنده ای تازه وارد، در کوچه پس کوچه ها،بال بال می زد و به این سو و آن سو می رفت.مادر، دلش می خواست، با نسیم هم سخن شود و او را میهمان کاشانه اش کند، تا شاید، اندکی، از تب و گرمای فرزندانش کاسته شود.مادر، همچنان به کوچه ها می نگریست، کوچه های خالی مدینه،گویا که کوچه ها و آن خانه های کاهگلی و رنگ پریده نیز،تب داشتند.
تکه های خورشید
سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.»
در پی خورشید
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام یازدهم ذیقعده سال 148 ق. در مدینه دیده به جهان گشود. این رویداد شکوهمند بعد از شهادت امام صادق علیه السلام اتفاق افتاد.[1] 35 سال از ایام حیات پربار آن امام همام با دوران امامت پدرش حضرت امام کاظم علیه السلامتوأم بود و هنگامی که هارون امام را به بغداد انتقال داد آن حضرت نیز شاهد این نیرنگ های هارون الرشید بود. از سال 183 ق. که امام موسای کاظم در بغداد به شهادت رسید دوران بیست سالة امامت امام رضا علیه السلام آغاز شد.
در جستجوی خورشید
در آن شب مهتابی، به ستاره ها خیره می شود . از چشمک زدن آنها لذت می برد . طوفانی از افکار پراکنده به سراغش می آیند و او را با خود می برند . در امتداد همان افکار و اندیشه هاست که نقشه سفری سخت و طاقت فرسا در مغزش نقش می بندد . آهنگ سفر مدینه است; سفری که اراده محکم و دل شیر می طلبد . از کابل تا مدینه راه طولانی و پر زحمتی است . از صحراها و صخره ها گذشتن می باید و کوهها و تپه ها را فتح کردن می خواهد .
خورشید رهنما
همواره ملازم مسجد بود و میلی به دنیا نداشت. عبادت گری فقیه بود. شب ها را در عبادت به صبح می رساند. با پشمینه ای بر تن و سجاده ای از حصیر زیر پا به نماز می ایستاد.
در محضر خورشید
علم حقیقی نزد معصومان علیه السلام است. برای افزایش معرفت در زمینههای گوناگون دینی و توحیدی، نیازمند دانش ویژه پیشوایان دینی هستیم؛ زیرا هر کدام از سخنان این بزرگواران، جرقه ای است برای ژرف اندیشی. برخی از مسائل هم با معلومات محدود ما همخوانی ندارد و برای رهایی از بن بست فکری، نیازمند انسان های کامل هستیم.
خدیجه(س) گوهری که در مکه درخشید
با نگاهی به تاریخ حیات زن در اعصار گذشته و بررسی و ارزیابی روی¬دادهای جوامع گوناگونی که در آن¬ها بانوان نقشی را عهده¬دار بوده¬اند، این نکته آشکار می¬گردد که هرگاه زنان به¬سوی پاکی درون، صفای قلب و تهذیب نفوس گام بردارند و به عوالم معنوی گرایش یابند چنان منزلت و اراده¬ای به ¬دست می¬آورند که می¬توانند در تاریخ سرزمینی تحول¬آفرین باشند.
خورشید ری
حضرت عبدالعظیم حسنی، در چهارم ربیع الثانی سال 173هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. ایشان فرزند عبداللّه بن علی، از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) بودکه نسبتش با چهار واسطه به آن حضرت می رسید.
سایه ای بر خورشید
این کودکی که از خیمه گاه زنان چون تیری از چله کمان گریخته و به سوی امام و عموی خویش حسین می دود عبدالله نام دارد، عبدالله بن حسن. او که از ابتدای کارزار از پشت پرچین کودکی نظاره گر صحنه بوده است، با به خاک افتادن هر شهید پا بر زمین کوبیده و بهانه میدان را گرفته است اما بزرگترها و به خصوص عمه اش زینب هر بار به علقه ای مادرانه و عاطفه ای ملتمسانه، راه را بر او بسته اند و او را پای بند خیمه ها کرده اند.
خورشید دهم، امام هادی علیه السلام
یک نفر شیعه وحشت زده خدمت امام هادی آمد و گفت: یکی از سرکردگان متوکل، نگین انگشتری نزد او آورده است که از آن انگشتری بسازم و این نگین نزد من شکست و دو نیمه شد. می دانم که او مرا می کشد. حضرت فرمودند: امید است که خداوند اصلاح کند. فردا، سرکرده متوکل کسی را فرستاد که میان زنها نزاع است، اگر می شود آن نگین را دو نصف کن و دو انگشتری بساز. او پول فراوانی گرفت و از نگین شکسته دو انگشتری ساخت. این است معنای فرمایش امام هادی(ع):«وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ یطَاعُ» یعنی؛ «پیوند با خدا، پیوند با اهل بیت و توسل به اهل بیت، قطعاً همه کارها را اصلاح می کند.»
مادری مهربان تر از خورشید
در هر مرحله از مراحل زندگی وی، لایه ها و درسهای بزرگی نهفته است و با کالبدشکافی و موشکافیهای عمیق، می توان درسهای بزرگی آموخت و باید هم آموخت .
مادری مهربان تر از خورشید
در هر مرحله از مراحل زندگی وی، لایه ها و درسهای بزرگی نهفته است و با کالبدشکافی و موشکافیهای عمیق، می توان درسهای بزرگی آموخت و باید هم آموخت .
پرتوی از خورشید سامرّا
گاهی آدمی با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا می شود که ناگزیر از راه و رسم و باورهای قبلی خویش دست می کشد و به آن حقیقتی که قلبش را تسخیر کرده، دل و جان می سپارد.
فرزندا ن خورشید
نسیمی که، از جانب نخلستان، به سوی شهر می وزید، مانند پرنده ای تازه وارد، در کوچه پس کوچه ها،بال بال می زد و به این سو و آن سو می رفت.مادر، دلش می خواست، با نسیم هم سخن شود و او را میهمان کاشانه اش کند، تا شاید، اندکی، از تب و گرمای فرزندانش کاسته شود.مادر، همچنان به کوچه ها می نگریست، کوچه های خالی مدینه،گویا که کوچه ها و آن خانه های کاهگلی و رنگ پریده نیز،تب داشتند.
طلوع خورشید از درون کعبه
آسمان جلال و شکوه خاصی داشت. در پهن دشت وسیعش افق و کرانه ای به چشم نمی خورد و سکوت اسرارآمیزی بر همه جا دامن گسترده بود.
پرتوی از خورشید سامرّا
گاهی آدمی با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا می شود که ناگزیر از راه و رسم و باورهای قبلی خویش دست می کشد و به آن حقیقتی که قلبش را تسخیر کرده، دل و جان می سپارد.
نوروز پاکان
طبیعت با بهار طراوت می یابد و معنویت با بهار رمضان اوج می گیرد. بهار طبیعت با نوروز آغاز می شود و بهار معنویت با ماه رمضان. سردی طبیعت با شکوفه های بهاری و سرود بلبلان رخت بر می بندد و یخهای عصیان و نافرمانی، با زمزمه های نیمه شب رمضان و ترنم دعای رمضانیان آب می شود. در رمضان است که می توان هفت شهر عشق را پیمود و دیو نفس را بر زمین افکند و در عید فطر پیروزی فطرت بر شهوت را، جشن گرفت.
دیدار با خورشید در انتهای شب
روزهای پایانی مبارزات بود و خیلی ها بوی اسپند پیروزی را نزدیک تر از همیشه استشمام می کردند. همه ی یاران تأثیرگذار امام در پایتخت بودند اما جای یکی خالی بود. آیت الله خامنه ای که دهه ی چهل و پنجاه را در سراسر ایران مبارزه کرده بود و شرق و غرب میهن، سخنرانی ها، زندان ها و تبعیدهایش را دیده بود، حالا باید به تهران می آمد. هرچند «مشهد» کم از سایر شهرها نداشت و نهضت در آنجا هم گلاویز با مأموران طاغوت بود، اما فرمانی از امام رسیده بود. پس از چندین پیام و چندین انکار، پیام آخر صریح تر بود: «نیامدنت به تهران مخالفت با امر امام است.»