بانوی حرم کبریا- مهمان عصمت
نویسنده : طرب اصطهباناتی
بانوی حرم کبریا
منت ز بخت دارم و نصرت ز کردگار کافکند در دیار قمم روزگار، بار خوش بار یافتم به حریمی که جبرئیل بی اذن خادمان به حریمش نجسته بار این بارگاه بضعه باب الحوائج است کز وی رواست، حاجت مخلوق روزگار این پیشگاه فاطمه بنت موسی است کز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار خاری اگر خلد به کف پای زائرش گیرد ملک، به سوزن مژگان، ز پاش خار دختر بدین جلال، نپرورده مام دهر دختر بدین مقام، نیاورده روزگار چشم فلک ندیده و نشنیده گوش دهر دختر بدین جلالت و بانو بدین وقار ای بانوی بلند مقام فلک جناب ای خانم رفیع مکان بزرگوار هم دختر امامی و هم خواهر امام هم عمه امامی و هم نور هشت و چار تنها نه چشم من به در توست منتظر چشم دو عالم است بر این در، به انتظار ای والی ولایت عصمت! به عصمتت چشم کرم زبنده این آستان، مدار مسکین «طرب » ز درگه لطفت کجا رود؟ امیدوار بر توام، امید من بر آر
مهمان عصمت
جواد محدثی
بی بی! ... سلام! باز هم آمده ام، با دلی لبریز از شوق، با چشمانی در انتظار، آمده ام تا یک بار دیگر در «آستانه »، سر ادب در «خاک تواضع » نهم و رازمگو را، همچون سفره دل عاشقان مهجور، پیش تو بگشایم. زمانه غریبی است. «بوی غربت » چیزی نیست که مشام ما آن را حس نکند. اما ... «عطر آشنایی » هم وجود دارد.
اگر عده ای «ولایت » را همچون طعامی دیر هضم می یابند، انبوهی عظیم هم، آن راهمچون «شراب طهور»، همچون «تسنیم » و «کوثر» می دانند، جرعه جرعه جان تشنه خود را از زلال آن سیراب می کنند.
بی بی جان! اگر کسانی تجربه «زیستن بی ولا» را می آموزند که در حقیقت، نوعی مرگ تدریجی است جماعت این مملکت نیز، «زندگی بدون ولا» را غیر ممکن می دانند و با «ولایت »، عشق می کنند، با «محبت » نفس می کشند، با «مودت ذی القربی » زنده اند. «کوثر اهل بیت »، برای اینان مایه حیات و سرمایه برکت است.
بانوی معصوم!.. بگذار جمعی فراریان از دین، گریزپایان از معنویت، دلباختگان به آزادی! به مقدسات، پوزخند بزنند.
این میزان شعورشان را نشان می دهد. اینان چه می فهمند «عصمت » و «عفاف » چه رنگ است! چه می دانند «تعالی روحی » چه صیغه ای است! در این عرصه، باید خانواده های شهدا لب به سخن بگشایندو سرود ایمان سر دهند و شعر باور بسرایند.
باید فرزندان «فقه » و «فتوا»، تجربه برترین «قانون مداری » را در سایه «تعبد» بازگو کنند.
از خفاشان خو گرفته به ظلمت و گریزان از نور، چه انتظاری است که به ستایش خورشید بپردازند! مگر کسی که صحن و سرای دلش را از ولای بیگانه نشسته باشد،می تواند «ذوی القربی » را مهمان خود کند؟
مگر محبت «بت » و «خدا» در یک دل می گنجد؟ از آنان که «صنم » را از «صمد» نمی شناسند، چه انتظاری است؟
بی بی جان! بانوی عصمت و عفاف! چه می توان کرد که دلهایی، هوس حضور در سواحل دریای ترکیه دارند، جانهایی، در لجنزار غرب، سیراب می شوند، کسانی هم در پی فسق و گناه اند، اما پشت شعار «آزادی » سنگر گرفته اند.
از اینها که بگذریم، میلیونها دل عارف و جان شیفته است که یک لحظه حضور دررواق روشن یک «حرم » را با عمری تنفس در عفونت آباد فرنگ، عوض نمی کنند.
دو رکعت نماز خاشعانه در حریم یک «ولی خدا» را به هیچ لذت و تفریحی نمی فروشند.
وقتی یک «زیارت با معرفت » برابر با هزار حج و عمره مقبول است، کدام سرمایه گذاری به سودآوری و بهره وری این «تجارت معنوی » می رسد؟
اصلا آیا آن چشم و گوش بسته ها، می دانند «زیارت » چه طعمی دارد؟ آنها که جز «شکم » و «شهوت »، چیزی درک نمی کنند، برایشان لرزیدن شانه های یک «زائر» در برابر یک «ضریح »، گنگ و ناشناخته است، جاری شدن اشک برپهنای صورت و هق هق گریه های عاشقانه، نامفهوم است.
بانوی نجیب عترت!... خدا را شاکریم که طعم محبت شما را به ما چشانده است.
می فهمیم که «توسل » یعنی چه؟ «تبرک » را لمس می کنیم و باور داریم. پشتوانه ای داریم، نامش «شفاعت » است! از سیر و سلوکی برخورداریم، با عنوان «تقرب ». باز هم شکر. اینها سرمایه های ماست. خدا کند که اینها را نبازیم.
از شما آموخته ایم که «فقر پاک »، بهتر از «ثروت ناپاک » است. «گمنامی »هم اگر با «دینداری » همراه باشد، باز هم خریداریم.
معصومه عصمت آموز! کریمه اهل بیت! ما هنوز هم محتاجیم و نیازمند. نیاز ما به قدر کرم شماست. ما را رها نکنید، دوست داریم همچنان اسیر شما باشیم، بسته درگاهتان، دلبسته مودتان.