بیحرمترین
بیحرمترین
اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
به بی وفائی این روزگار عادت داشت
دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست
شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود
فضای شهر پر از عطر جانمازش بود
ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید
وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید
نشانه ها همه آیات شام آخر بود
که این همه به لبش ذکر وای مادر بود
سر نماز و دعا بود دوره اش کردند
چقدر مردم این قوم پست و نامردند
چقدر ساده شکستند خلوت او را
وَ زیر پای نهادند حرمت او را
طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟
برای بردن یک پیرمرد لازم نیست
دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند
امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند
برو فرشته بیاور عبای آقا را
دوباره جفت نما کفش های آقا را
کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید
که باز کار امامی به قتلگاه کشید
امام پیر پیاده نفس نفس می زد
زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد
به روی خاک کشیدند جسم مولا را
دوباره تازه نمودند داغ زهرا را
شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد
از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد
دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد
امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد
محمد ناصری