محرم آمد
شبی ساکت و دلگیر
خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر
و نزدیک اذان بود که پیچید در ا فاق همه، نغمه تکبیر
نوشتند که هنگام اذان، دست به دامان خدا باش
و مشغول دعا باش که باز است به درگاه الهی در رحمت
و گفتم به خدا بین دعایم، که دل تنگ اذان حرم کرب وبلایم...
٭٭٭
شکر خدا که روزی ما شد محرمت
شکر خدا که بر کفنم نام نوکر است
مشکی به تن نموده و احرام بسته ام
قربانی ام نما اگر این حج اخر است
٭٭٭
از داغ حسین(ع) اشک نم نم داریم
در خانه سینه تا ابد غم داریم
پیراهن و شال مشکی اماده کنید
یک روز دگر تا به محرم داریم
شهادت امام سجاد(ع) (8/10/88)
میراث خونین
او هم انجا بود، در کنار پدرش، در کنار برادرانش و در کنار تمام کاروانیان کربلا، در خیمه ای تنگ تر از دل زینب(س)، در اتش تب می سوخت.
کربلا در جان مقدس او جاری بود. گویی که هر شهادتی، چون بارقه اتش، جان تب دارش را در می نوردید و در عمق قلب اسمانی اش خانه می کرد، (کربلا در جان مقدس او جاری بود).
23 سال بیشتر نداشت. بر اوج قله جوانی ایستاده بود و یک به یک، داغ می دید و کوه می شد. ذخیره الهی بود برای امامت چهارم. بیماری، مامور الهی بود تا جان این جوان برگزیده را برای زنده داشتن اسلام، حفظ کند.
داغ، عظیم بود و قلب او عظیم تر و روحش نستوه تر. درد، مهیب بود و اینده اسلام، مهیب تر؛ اگر این درد بر کالبدش فرود نمی امد، برمی خاست و شمشیر در دست می گرفت تا در پی پدر و برادران و یاران برود، ولی عمه خوب می دانست که این نخل جوان، ستون استوار مسجد رسول خدا(ص) است. عمه خوب می دانست که اگر جوانی اکبر و قاسم و عباس فدا شده است، قامت نخل بلند امامت باید استوار و سرافراز بماند و سایه سار رهبری اش، باید خنکای هدایت را به قلب های تشنه هدیه کند.
و او ماند. ماند تا میراث خونین پدر را دوشادوش عمه به کوفه و شام ببرد و بعد تا پایان عمر پربرکتش، یعقوب وار، حزن هجران ده ها یوسف را بر دوش کشد.