نیرنگ مأمون
شاید یکی از هدفهای مأمون که امام جواد (ع) را از مدینه به بغداد آورد و او را داماد خود ساخت، این بود که می خواست امام را از کودکی با زندگی دربار آشنا سازد و او را به زندگی اشرافی عادت دهد در نتیجه اصل خویش را فراموش کرده و به زندگی درباری و اشرافی عادت نماید و لذا در همان مجلس عروسی تشریفاتی چیده بود که با روحیه امام جواد (ع) هیچ تناسبی نداشت و به همین جهت موجب ناراحتی امام (ع) شد.
ابن شهرآشوب و دیگران از محمد بن ریّان روایت کرده اند که گفت: مأمون هر نیرنگی زد که امام جواد (ع) را مانند خودش، از مردم دنیا سازد و به هوی و هوس مایل کند، ممکن نشد و نیرنگ او در امام اثر نکرد تا زمانی که خواست دختر خود را به خانه وی بفرستد زفاف و پیوند زناشوئی انجام گیرد، صد کنیز بسیار زیبا معین کرد هر کدام جامی در دست گیرند که در آن جواهری باشد با این جلال از امام استقبال کنند. در آن وقتی که وی وارد می شود و در حجلۀ دامادی می نشیند، کنیزان به آن دستور رفتار کردند ولی امام جواد (ع) توجهی به آنان نفرمود.
ناچار مأمون مخارق مغنّی معروف دربار را خواست آن مردی بود خوش آواز و رباب می نواخت و ریش درازی داشت. مخارق به مأمون گفت: ای امیر المؤمنین اگر برای میل دادن امام جواد (ع) به امر دنیاست، من این کار را انجام می دهم و من برای ایشان کفایت می کنم، سپس در برابر امام نشست و آواز خود را بلند کرد. چنان آواز خواند و رباب نواخت که همه مردم خانه به دور او جمع شدند ولی حضرت توجه و التفاتی به او نفرمود و سر خود را همچنان پائین انداخته بود و بعد سر خود را بلند کرد به مخارق فرمود: اتق الله یا ذا العثنون ای مرد ریش دراز از خدا بترس. ناگهان رباب و مضراب از دست مغنّی افتاد و دیگر بهره ای از آن نبرد تا اینکه مرد.
مأمون از مخارق پرسید: ترا چه شد؟!
گفت: هنگامی که امام جواد (ع) به من بانگ زد، چنان لرزان گشتم که هرگز صحت خود را باز نخواهم یافت. [1]
امام جواد (ع) چندی در بغداد توقف کرد ولی از اوضاع دربار و زندگی در آنجا به شدت ناراحت و مکدّر بود و او بسان پرنده ای بود که در قفس طلائی زندانی کرده بودند. لذا مردی به نام حسین مکاری می گوید: هنگامی داخل بغداد شدم که حضرت امام محمد تقی (ع) نیز در بغداد بود و در نزد مأمون در نهایت جلالت بود. من با خود گفتم که دیگر حضرت جواد (ع) با این مقامی که اینجا دارد، هرگز به مدینه بر نخواهد گشت، چون این خیال از خاطر من گذشت، دیدم آن جناب سر به زیر افکند، در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود، سربلند کرد و فرمود: ای حسین نان جو با نمک نیمکوب در حرم رسول خدا (ص) نزد من بهتر است از آنچه که در اینجا مشاهده می کنی.[2]
بدین جهت امام جواد (ع) از مأمون رخصت طلبید که به حج مشرف شود و با ام الفضل حرکت فرمود و از مکه به مدینه مراجعت کرد و در آنجا توقف نمود تا خبر فوت مأمون به مدینه رسید.
شیخ مفید و ابن شهراشوب و دیگران روایت کرده اند که چون امام جواد (ع) با ام الفضل از بغداد از نزد مأمون به سوی مدینه رهسپار گردید از خیابان باب الکوفه رفت و مردم نیز برای بدرقه به دنبال آن حضرت آمده بودند، هنگام غروب بود که به دار المسیّب رسید در آنجا فرود آمد و به مسجدی (که در آنجا بود) درآمد و میان حیاط آن مسجد درخت سدری بود که هنوز بار نداده بود، آن حضرت ظرف آبی خواست و در زیر آن درخت وضوء گرفت، آنگاه نماز مغرب را با مردم خواند و در رکعت اول سورۀ حمد و سورۀ اذا جاء نصرالله را خواند و در رکعت دوم حمد و سوره
قل هو الله احد خواند و سپس قنوت گرفته و به رکوع رفت و رکعت سوم را نیز خوانده تشهّد و سلام داد. سپس اندکی نشست و نام خدا را برده، ذکر گفت و بدون این که تعقیب بخواند برخاست چهار رکعت نافله خواند آنگاه تعقیب نماز مغرب را خواند و در رکعت سجده شکر بجا آورد، سپس از مسجد بیرون رفت و چون در حیاط مسجد به آن درخت سدر رسید مردم دیدند درخت بارور به بار فراوان و خوبی شده، که مردم در شگفت شدند و از آن میوه خوردند و دیدند شیرین و بی هسته است. پس از آن مردم با آن حضرت خداحافظی کرده و همان ساعت امام جواد (ع) به سوی مدینه رهسپار گردید و پیوسته در مدینه بود تا این که معتصم عباسی آن حضرت را در آغاز سال 225ه به بغداد طلبید. [3]
رفتار معتصم با امام جواد (ع)
مأمون در سال 218 در شهر طرطوس رم درگذشت و مردم با برادرش معتصم عباسی بیعت نمودند. چون معتصم بر اریکه خلافت استقرار یافت، تنها از کسی که بیم داشت، امام محمد تقی جواد الائمه (ع) بود و به دو جهت از او می ترسید:
1-از نظر آنکه او از مبرّزین علویان و عالم و حکیم و دانشمند است و شخص اول خاندان بنی هاشم می باشد، امکان دارد که مردم اطراف او را بگیرند و دعوت به خلافت نمایند.
2-از جهت این که داماد مأمون است و نزدیکترین فرد به خلیفه وقت بوده و می تواند وارث تاج و تخت باشد و خلافت را از دست معتصم بگیرد لذا از او بیمناک شد و او را به بغداد فرا خواند.
همینکه دعوت معتصم به امام رسید با ام الفضل به مکه برای ادای فرضیه حج رفت و فرزند خود علی بن محمد الهادی را در مدینه پیش مادرش گذاشت و با ام الفضل دختر مأمون به سوی عراق حرکت کرد. حضرت در این سفر با آنکه پسرش کوچک و نابالغ بود ودایع امامت را به آن حضرت سپرد و او را به ولایت و امامت پس از خود به مردم مدینه و خواص اصحاب معرفی کرد و از نماینده خود محمد بن فرج خواست تا خمس را به پسرش علی الهادی (ع) بدهد بدین نشان که او جانشین امام نهم است. سپس عازم بغداد گردید2- [4]
اسماعیل بن مهران می گوید: من به امام جواد عرض کردم: جُعِلتُ فِداک أنت خارجٌ فَإِلَيّ مِنَ الأَمر بعدَک؟؛ «قربانت گردم شما اکنون که از مدینه به بغداد می روید، تکلیف ما چیست؟» فبکی حتی خضب لحیته ثم التفت إليّ فقال عند هذه یخاف علی الأمر بعدي إلی ابني عليّ؛[5] «امام جواد (ع) گریست به طوری که محاسن شریفش از اشک دیده اش تر شد و فرمود در همین سفر امر خطیری رخ می دهد و پس از من به فرزندم علی مراجعه کنید.»
معتصم از سه کس برای خلافت خود می ترسید: اول امام جواد (ع) دوم محمد بن هارون، سوم جعفر بن مأمون و می خواست این سه نفر را از پای درآورد تا خلافت او بی معارض بماند و لذا به انواع حیله ها متوسل شد.
ابن شهراشوب می نویسد: چون مردم با معتصم عباسی بیعت کردند، معتصم احوالی از محمد بن علی ابن الرضا پرسید، گفتند در مدینه با ام الفضل زندگی می کند نامه نوشت به محمد بن عبد الملک الزیّات به مدینه که محمد تقی (ع) را با امّ الفضل از طرف ما دعوت کن و با احترام روانه بغداد نما. ابن الزیات نامه را به پسر یقطین داد و او را مأمور این خدمت کرد که وسائل حرکت حضرت جواد و ام الفضل را به بغداد فراهم نمودند و به آرامش و آسایش، آن حضرت را به سوی بغداد بردند و به هنگام ورود آنها نهایت احترام به عمل آمد و استقبال شایانی کردند مردم عراق با تحف و هدایایی فراوان به استقبال رفتند؛ امام نهم است، داماد خلیفه بزرگ عباسی و دختر خلیفه، وارد شهری می شوند که پایتخت پدرش بوده و هم اکنون برادرش خلافت دارد و پذیرائی شایانی به عمل آمد. [6]
قطب راوندی نقل کرده معتصم امام جواد (ع) را به بغداد دعوت کرد در پی بهانه ای بود که آن حضرت را آزار و شکنجه دهد. یک روز برخی از وزیران خود را خواست و گفت استشهادی تهیه کنید که محمد تقی (ع) قصد «خروج» دارد و عده ای هم شهادت دهند و امضاء کنند. استشهاد تکمیل شد و در حقیقت پرونده سازی نمودند.
این بود معتصم آن حضرت را به بغداد خواست و به او گفت: ای فرزند رضا! مگر تو اراده خروج داری؟ امام محمد تقی به شدت این اتهام را رد کرد. معتصم گفت نامه ها و استشهادها موجود است و فلان و فلان هم شهادت می دهند. فرمود آنها را حاضر کنید معتصم پرونده سازان را حاضر کرد و با کمال گستاخی گفتند: آری تو نوشته ای که خروج می کنی و ما این نامه را از غلامان و بستگان تو گرفته ایم که در پرونده سند قطعی است.
راوی خبر گفت امام جواد (ع) در ایوان قصر نشسته بود، سر به آسمان کرد دعایی خواند که ناگهان زلزله ای در آن نقطه افتاد که مانند گهواره زمین تکان می خورد و معتصم و وزرای او بر خود لرزیدند و به التماس افتادند هریک از آنان می خواستند فرار کنند که قادر به حرکت نبودند، دیگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پریشان و معتصم خود در حیرت فرو رفت و گفت: ای فرزند رسول خدا این جنبش و زلزله را ساکت کن و این مردم نابخرد را هم ببخش. از تقصیر آنها درگذر. امام جواد (ع) سر به آسمان کرد و دعایی خواند عرض کرد پروردگارا تو می دانی که این طبقه گمراه دشمن تو و ما هستند من از سر تقصیر آنها گذشتم که فوری زلزله آرام گرفت. گرچه آنان نیروی امامت را شناختند و در ظاهر سر تسلیم فرود آوردند اما در باطن به خیانت نفس و دشمنی خود همچنان ادامه می دادند.
معتصم تقریبا مدت دو سال امام جواد (ع) را در بغداد در قصر خود اسکان داد و تمام دقائق زندگی او را زیر نظر گرفت و برای از بین بردن آن بزرگوار به توطئه چینی پرداخت. معتصم در این مدت جلساتی نیز تشکیل می داد و امام جواد (ع) را به آن مجالس دعوت می کرد و از آن حضرت به قصد استخفاف سؤالاتی می نمود و گاهی امام جواد از بیان واقعیت تقیه می کرد و زمانی عذر می خواست و به موقع هم حقائق را آشکار بیان می فرمود تا آن که یک روز دربارۀ دزدی که آورده بودند و می خواستند حکم قصاص دربارۀ او اجرا کنند و میان فقهاء عامه اختلاف شد. این اختلاف را که به صورت احتجاج و بحث علمی درآمده، علامه مجلسی از تفسیر عیاشی چنین نقل کرده است:
داوری امام جواد (ع) دربارۀ قصاص دزد
عیّاشی در تفسیر خود از زرقان که مصاحب و ملازم احمد بن ابی داود قاضی بود، روایت می کند که زرقان گفت: روزی ابن ابی داود از نزد معتصم برگشت و بسیار ناراحت و عصبانی بود، گفتم ترا چه شده که این چنین ناراحت هستی، گفت از دست این ابی جعفر فرزند علی بن موسی الرضا که در کنار معتصم می نشیند. گفتم چه شده؟ گفت: در مجلس خلیفه بودیم، دزدی را آوردند که اعتراف به دزدی کرده بود. خلیفه خواست به او حد جاری کند، علماء و فقهاء را در مجلس گرد آورد. امام جواد (ع) را نیز حاضر نمود از ما پرسید: دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟ من گفتم از بند دست باید برید. گفت: به چه دلیل؟ گفتم به خاطر آیه «تیمم» فامسحوا وجوهکم و ایدیکم
بسیاری از علماء در این نظریه با من موافق بودند و مرا تأیید کردند.
عدّه دیگری از علماء گفتند: باید دست را از مرفق قطع کرد. خلیفه: به چه دلیل؟گفتند: به دلیل آیه وضو و گفتند که خداوند فرموده: و ایدیکم الی المرافق. پس دست تا مرفق است.
آنگاه معتصم متوجه امام شد و گفت: شما چه نظر دارید؟ فرمود: حاضران گفتند و تو شنیدی. گفت: مرا با گفته آنان کاری نیست، آنچه تو می دانی بگو؟ امام جواد (ع) فرمود: از این پرسش مرا معاف دارید! معتصم او را سوگند داد و اصرار کرد که باید بگویید. امام فرمود: اکنون که مرا سوگند دادید، می گویم همه حاضران بیان حکم در مسأله خطا رفتند. فرمود: فانّ القطع یجب ان یکون من مفصل أصول الأصابع فیترک الکفّ؛ حدّ دزد آن است که چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند. گفت به چه دلیل؟ فرمود: به جهت آنکه رسول خدا (ص) فرموده در سجده هفت موضع باید به زمین برسد؛ از جمله آنها دو کف دست است و هرگاه دست دزد از بند مرفق بریده شود، کفی برای او نمی ماند که در عبادت خدا به آن سجده کند، جایگاههای سجده از آن خداوند است و کسی را بر آن حقی نیست تا قطع کند چنانچه فرمود: و انّ المساجد للّه.
معتصم عباسی سخنان امام (ع) را پسندید، دستور داد دست دزد را از همانجا که امام فرموده بود، بریدند. قاضی می گوید: در این موقع حالتی بر من دست داد که گویا رستاخیز من برپاگشت. آرزو کردم ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم.
زرقان می گوید: روز دیگر ابن ابی داود نزد خلیفه شتافت و در پنهانی به او گفت: خیرخواهی خلیفه بر من لازم است، جریانی که چند روز پیش از این اتفاق افتاد مناسب دولت خلیفه نبود، زیرا خلیفه در مسأله ای که برای او مشکل شده بود، دانشمندان زمان را خواست و با حضور وزیران، امرای لشگر، سایر بزرگان و اشراف، از ایشان پرسش کرد، آنان جوری پاسخ خلیفه را دادند، بنابراین در چنان مجلسی که نصف مردم دنیا او را امام و خلیفه می دانند، خلیفه عباسی را غصب کنندۀ حقّ او می شمارند، سؤال کرد و او برخلاف همه علماء حکم داد، خلیفه همه گفتۀ علما را ترک کرده و گفته او را به کار بست، این خبر در میان مردم منتشر شد و برای شیعیان و دوستداران او حجتی گردید. معتصم چون این سخنان را از قاضی القضات بغداد شنید، چهره اش دگرگون گشت. گفت: خدا ترا جزای خیر دهد که مرا آگاه کردی بر کاری که از آن غافل بودم. [7]
توطئه مسمومیّت امام جواد (ع)
فکر و اندیشه سوء معتصم روی این محور دور می زد که امام جواد (ع) را مسموم سازد. همان طوری که برادرش مأمون امام رضا (ع) را مسموم ساخت، طبق روایت عیاشی معتصم به یکی از نویسندگان خود دستور داد امام جواد (ع) را به میهمانی خود دعوت نماید و زهری در غذای امام (ع) وارد سازد. آن نویسنده تیره روز هم امام را به مهمانی دعوت نمود آن جناب عذر آورد و فرمود می دانید من در مجلس شما شرکت نمی کنم آن مأمور اصرار کرد که میهمانی به خاطر شماست و منظور این است که خانه ما با تشریف فرمایی شما برکت یابد و یکی از وزیران هم آرزوی دیدار شما را دارد و می خواهد به صحبت شما مشرف گردد، آنقدر پافشاری کرد تا امام (ع) را به خانه خود برد و چون طعام آورند و حضرت تناول فرمود اثر زهر را در گلوی خود احساس نمود و برخاست و اسب خود را خواست تا سوار شود، صاحب منزل بر سر راه آمد و تکلیف ماندن کرد حضرت فرمود: آنچه تو با من نمودی اگر در خانه تو نباشم از برای تو بهتر خواهد بود به سرعت سوار شد و به خانه خود بازگشت چون به خانه آمد اثر زهر در بدنش ظاهر شد، در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنکه مرغ روح مقدسش با بال شهادت به بهشت برین پرواز کرد. صلوات الله و سلامه علیه. [8]
مرحوم سید مرتضی در کتاب عیون المعجزات از امام رضا (ع) روایت کرده که فرمود: یقتل ولدي غضبا فیبکی له و علیه اهل السماء و یغضب الله علی عدوه و ظالمه فلا یلبث الا یسیرا حتی یعجل الله به الی عذابه؛ فرزندم را به غضب می کشند (بر او گریه کرد) اهل آسمانها بر او گریه می کنند و خداوند بر کشنده او غضب می کند و دشمن او را فرصت نمی دهد تا به سرعت او را به آتش عذاب بکشند. [9]
مسعودی در اثبات الوصیة می نویسد: وقتی امام جواد (ع) به عراق آمد، معتصم و جعفر پسر مأمون دربارۀ کشتن امام جواد (ع) مکر و حیله کردند، جعفر به ام الفضل خواهر خود، پیشنهاد قتل امام جواد (ع) را کرد، زیرا جعفر می دانست که ام الفضل (به جهت اینکه امام جواد مادر امام علی النقی را بیشتر از او دوست می داشت) با آن حضرت میانه خوبی ندارد، از طرفی ام الفضل از امام جواد (ع) صاحب فرزند نشده است، لذا ام الفضل حرف برادر خود را گوش کرد، زهری در انگور رازقی آلوده کرد، امام جواد هم انگور رازقی را دوست می داشت. [10]
می گوید: وقتی که امام (ع) از آن انگور خورد ام الفضل از عمل خود پشیمان شد بنای گریه و زاری را نهاد. امام جواد (ع) فرمود: چرا گریه می کنی؟ و الله خدا تو را به فقری دچار می کند که از آن نجات نخواهی یافت به بلایی مبتلا می شوی که مخفی و پوشیده نخواهد ماند. نفرین امام دامن او را گرفت زخمی در بدترین موضع بدنش پیدا شد که همه اموال خود را برای معالجه آن خرج کرد. بالاخره محتاج به دستگیری مردم گردید. با بدترین وضع به هلاکت رسید. [11]
ولی مسمومیّت و شهادت امام جواد (ع) در نظر مرحوم مفید و برخی از اعلام شیعه[12] ثابت نیست. شیخ مفید می نویسد: گویند آن حضرت به زهر شهید شد ولی خبری که من از روی آن به این سخن گواهی دهم نزد من ثابت نشده است. [13]
خلاصه امام جواد (ع) آخر ماه ذی القعدة الحرام سال 220 هجری به لقاء الله پیوست. سن آن حضرت به هنگام وفات 25 سال و چند ماه بوده است بنابراین، عمر امام جواد (ع) از همه ائمه کوتاهتر می باشد و مدت امامتش هفده سال یا هجده سال و یازده ماه بوده و قاتل آن حضرت بنابر مشهور، ام الفضل است که به تحریک معتصم بنابر روایت مورخین او را مسموم کرد و سمّ المعتصم علي بن محمد الجواد و دفن فی مقابر القریش؛[14]امام جواد در کاظمین نزدیک جد بزرگوار خود حضرت موسی به جعفر (ع) به خاک سپرده شد.
مرحوم شیخ مفید دربارۀ فرزندان امام جواد (ع) می نویسد: فرزندان آن حضرت یکی، پسرش علی بن محمد (ع) که بعد از او امام بود و دیگر پسرش موسی بود و دو دختر داشت به نام فاطمه و اُمامه و پسر دیگری جز آن دو که گفتیم، نداشت. [15]ابن شهراشوب تعداد دختران امام جواد (ع) را سه نفر به نام های حکیمه، خدیجه و ام کلثوم نوشته است. [16]
بعضی ها چهار پسر و چهار دختر نوشته اند به این ترتیب: 1-امام ابو الحسن علی النقی (ع) . 2-ابو احمد موسی مبرقع. 3-ابو احمد حسین. 4-ابو موسی عمران.
چهار دختر به نام: فاطمه، خدیجه، ام کلثوم و حکیمه. مادر این هشت فرزند، امّ ولدی به نام سمانه مغربیه و اعقاب آن حضرت منحصر از دو پسر امام علی النقی و موسی مبرقع است. [17]
مرحوم محدث قمی می نویسد: که از تاریخ قم ظاهر می شود که زینب و ام محمد و میمونه نیز دختران حضرت جواد (ع) بوده اند. [18]
پینوشت ها
[1] اصـول کافی،ج 1،ص 594.
[2] محدث قمی،منتهی الامـال،ج 2،ص 322.
[3] ارشـاد،ص 403-مـناقب آل ابی طالب،چ 4،ص 093-روضه الواعظین،ج 1،ص 782.
[4] مـناقب،ج 4،ص 983-اصـول کافی،ج 1،ص 423-بحار،ج 05،ص 61،71.
[5] ارشاد،ص 803-اعلام الوری ص 933.
[6] مناقب ابـن شـهراشوب،ج 4،ص 983.
[7] تفسیر عیاشی،بنا به نقل مرحوم محدث قمی منتهی الامال ج 2،ص 422.
[8] مدرک قبل.
[9] عیون المعجزات،بنا بنقل مرحوم عمادزاده در کتاب زندگانی امام جواد(ع)ص 482.
[10] ترجمه اثبات الوصیة،ص 524؟؟؟ابن اثیر،ج 5،ص 732.
[11] عیون المعجزات بـنا بـنقل بـحار،ج 05،ص 71-اثبات الهداة،ج 3،ص 943.
[12] کلینی اصول کافی،ج 1،ص 294-اربلی،کشف الغمة،ج 3،ص 151.
[13] مفید،ارشاد،ص 703.
[14] احتجاج طبرسی،ص 542.
[15] ارشـاد،ص 703.
[16] بـنا بنقل مرحوم سید محسن امـین،اعـیان الشیعه،ج 2،ص 33.
[17] تـحفة الازهـار فـی نسب ابناه الاطهار(ع)بنا بنقل مـحدث قـمی منتهی الامال ج 2،ص 532.
[18] منتهی الامال،ج 2،ص 532.