جرعه نوشان غدیر
انبوه سرتراشیدگان از حج باز گشته، چون رودی خروشان در راه بودند.
اشتران، در گرمای شدید، بار بر دوش، راه می پیمودند.
زائران سیه چرده، با قلبهایی مالا مال از ایمان، افسار کشان می رفتند.
تاولهای تشنگی بر لبهانشسته بود;
خورشید سوزان، جمجمه ها را چون کاسه های روغن بر آتش نشسته،جوشان کرده بود.
سنگهای داغ صحرا، پاهای برهنه را می سوزاند.
له له تشنگی تنها موسیقی آن جمع روان بود
گاه گاه نغمه ذکری، چون نسیمی سحری، در آن فضا می پیچید.
تا چشم کار می کرد، حاجیان بودند که چون طنابی گسیخته در راه بودند.
در آن صحرای پر لهیب،
ناگاه صدای وحی طنین افکن شد:
«یا ایهاالرسول، بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته »
وه، این چه جای پیام!
مگر چه رسالت خطیری بر دوش دارد که ابلاغ نکرده است؟
در این بیابان! در این صحرای داغ!
و در میان منافقان ابن الوقت!
شاید ضمیر رسول در بیم بود،که وحی آمد:
«و الله یعصمک من الناس »
عزم نبی جزم شدو فرمان داد:
گرد این «برکه » اطراق می کنیم، از پیش رفتگان و واپس ماندگان را فریاد زنید: جمع شوند،دستوری مهم رسیده است.
آن «برکه »، که از نام علی(ع)، شرف یافت، «مشرق ولایت » شدو آن پوست به استخوان چسبیدگان تشنه کام گرد آمدند،
سایه شکم اشتران پناهگاه آنان بوددر گرمایی کم نظیر و در حالت انتظاری عجیب در مناسب ترین جا،
بلندایی از جهاز اشتران ساختندو محمد امین(ص)
آن پیامبر راستین و آخرین بر بلندا قرار گرفت «خلق آفرین » را، آن طور که شایسته بود، ستود
و آنگاه از حاضران، بر راستی خویش، تصدیق گرفت و سپس بر سزاواری خود بر آنان لبیک طلبید
آنگاه، همچون همه رسالت بدوشان الهی دست «وصی » خویش گرفت همو که از کودکی همدل و همگام او بود
یعنی حیدرو برای پیشگیری از هر التقاط و اشتباهی دست جانشین خود را
به نشانه برنده پیروز بر «کرسی ولایت » نشسته، بالا بردو این نغمه دلنشین را فریاد زد:
«هر که من مولای اویم این علی مولای اوست »
من چه می دانم شاید آن روز، دل وارستگان از دنیا، با گوش سرموسیقی دل انگیز ملایک را شنیدندو شاید
و حق باوران همآغوشی فرشتگان و رقص عشق آنان رااز این نصب و حیاتی، با چشم سر، مشاهده کردند
چنانکه من اکنون می بینم بدرود.