مطالب مربوط به برچسپ
ضربت
حالا که می توانم...
قصّاب با دقت و مهارت خاصّی گوشت ها را از استخوان جدا کرد و به کناری گذاشت. بوی زُهم گوشت و گرمای هوا، مگس ها را به درون مغازه کشانده بود. قصّاب هر از گاهی بی اختیار دستش را تکان می داد تا مگس های سمجی را که روی صورتش می نشستند، از خود براند. از صبح فروشش بد نبود، اما حالا کسی داخل مغازه نبود. چهارپایه ی چوبی کهنه را برداشت، بیرون مغازه گذاشت. هیکل بزرگش را که روی چهارپایه قرار داد، چهارپایه صدا داد و آرام گرفت.
فجر و شفق
دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود
عزای حقیقت و سوگ عدالت
نوزدهم ماه مبارک رمضان، یکی از غمگین ترین روزهای حقیقت و عدالت است. در سحرگاه آن روز سرخ، محراب در عزای مردی گریست که تا آن روز، چنین گوهری را در آغوش خود نگرفته بود.