بهار در بهاران
تو خورشيد درخشاني معلّم
بـه دل هـــا نورتاباني معلّم
بر افروز آن چراغ راه بينش
جهان را پرتو افشاني معلّم
تو بر اوج رفيــــع قلّة فخر
نشان کوه ايمــــاني معلّم
تو خورشيدي تو مهتابي تو ماهي
بهاران در بهاراني معلّم
چندین سال است بهانه مقدّس شهادت معلّمی بزرگ و فرزانه، استاد شهید مطهری رحمةالله دست مایه قدردانی و تجلیل از معلّم شده است؛ معلّمی که انسان ساز و فرداپرداز است و تکریم و تعظیم او، تکریم و تعظیم علم است. معلّم، معمار قلب هاست و بذر نور در دل ها می افشاند. قدردانی و تجلیل از معلّم، قدردانی از باغبانی است که هر صبح، سبدی از صمیمیت با خود به کلاس می برد و با انگشتان مهربان خویش، بر شاخه قلب ها فردا را پیوند می زند. معلّم را توقع نام و نان نیست. این گمنام، هر روز از تنور داغ جانش، هزاران نان بر سفره گرسنه دل ها می بخشد و از علقمه قلبش، هزاران مشک به خیمه های عطش می رساند. تجلیل معلّم، سپاس از انسانی است که هدف و غایت آفرینش را تأمین، و سلامت امانت هایی را که به دستش سپرده اند، تضمین می کند. روز 12 اردیبهشت در تقویم جمهوری اسلامی ایران، روز معلّم نام گذاری شده است. پس از پیروزی انقلاباسلامی و شهادت استاد مرتضی مطهری در روز 12 اردیبهشت ماه سال 1358 توسّط گروه فرقان، این روز به عنوان روز معلّم نام گذاری شد. استاد مطهری در روشن گری اقشار باسواد به ویژه قشر فرهنگی جامعه قدمهای اساسی برداشته بود و آثار عمیق شهید در احیای فکر دینی اصیل و بی پیرایه و منطبق با نیاز روز جامعه در حال گذار ما بسیار مؤثر بوده است. نقش کلیدی معلمان به عنوان مجریان آموزش عمومی و الگوهای اولیه دانش آموزان بسیار مهم جلوه میکند. چرا که معلمان جامعه، انسان سازان نسل بعدیاند، لذا نقش آنان به گفته حضرت امام خمینی (ره) همچون نقش انبیا است برای مردم. از سوی یونسکو، نهاد فرهنگی سازمان ملل متحد، 5 اکتبر روز جهانی معلم نامگذاری شده است.بیش از 100 کشور جهان، از جمله ایران، در جریان تصمیمگیری برای نامگذاری روز جهانی معلم حضور داشته و هدف از آن توجه بیشتر نسبت به وضعیت معاش معلمان و کیفیت تدریس است. همه ساله و در چنین روزی در کشورهای مختلف جهان از مقام و نقش معلمان در جامعه تجلیل میشود.جوامع پیشرفته جهان اهمیت آموزش عمومی را به عنوان یکی از مهمترین و شاید تنهاترین عامل توسعه اجتماعی دریافتهاند و سرمایه گذاریهای عظیم و درازمدتی را روی آن انجام دادهاند. اندیشههای متفکر شهید استاد مرتضی مطهری همواره به عنوان اسلامشناسی آگاه، عالمی زمان شناس، دانشمندی دردآشنا و فیلسوفی توانا مورد علاقه فرهیختگان و جوانان فکور بوده و میباشد. استاد شخصیتی بود که پاسخگویی به شبهات زمانه و مقابله با انحرافات فکری و عقیدتی را وجهة همّت خویش ساخت تا بدانجا که در قبال این مجاهدت عظیم علمی جان خویش را فدای آرمان خود ساخت.
ارزش و مقام معلّم
شرافت و مرتبت معلم زمانی اهمیت دارد كه بتواند شان خداوند و پیامبران را در وجود خود محقق سازد و پیوند انسان به هدف متعالی خلقت یعنی عبادت را برقرار سازد. لذا در این تعریف شهید مرتضی مطهری یكی از آن معلمان راستین است كه اولاً با نگاه تركیبی به همه معارف بشری نظر می كند و ثانیا تمامی تلاشهای علمی و عملی را مقدمه ای برای عبادت می داند و در این راه به مرحله سوم دینداری راه می یابد و با شهادت، عبادت عملی و علمی خود را كامل می سازد. خداوند را می خوانیم كه او رابا سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) محشور سازد.
روز معلم
هنر معلمی: معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنر توانمندی است معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی است. در نخستین آیات قرآن که بر قلب مبارک پیغمبر اکرم (ص) نازل شد، به این هنر خداوند اشاره شده است:اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم. (علق: ۱ـ ۵)بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت بخوان ! و پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمی دانست. در این آیات خداوند، خود را «معلم» می خواند و جالب این که معلم بودن خود را بعد از آفرینش پیچیده ترین و بهترین شاهکار خلقت، یعنی انسان آورده است.مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرینش قرارداد. نوعی انسانی را که هیچ نمی دانست، به وسیله قلم آموزش داد که این از اوج خلاقیت و هنر شگفت خداوند در امر آفرینش حکایت دارد: چو قاف قدرتش دَم بر قلم زد // هزاران نقش بر لوح عدم زد. از این رو، می توان گفت که هنر شگفت معلمی از آن خداوند عالم است.ـ شهید ثانی رحمت الله درباره هنر معلمی خداوند می فرماید: خداوند از آن جهت به وصف (اکرمیت) و نامحدود بودن کرامتش، توصیف شد که علم و دانش را به بشر ارزانی داشته است. اگر هر مزیت دیگری، جز علم و دانش، معیار فضیلت به شمار می رفت، شایسته بود همان مزیت با وصف (اکرمیت) در ضمن این آیات همراه و هم پا گردد و آن مزیت به عنوان معیار کرامت نامحدود خداوند به شمار آید. کرامت الهی در این آیات با تعبیر «الاکرام» بیان شده است. چنین تعبیری می فهماند که عالی ترین نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترین مقام و جایگاه او، یعنی علم و دانش هم طراز است.
خاطراتی از پدر و مادر استاد شهید مرتضی مطهری خورشيد درخشان
استاد شهید آیتالله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان میگشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی میپردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال میورزد. جدّ شهید مطهری مرحوم آخوند ملا محمد علی خیلی ملا و با تقوا و شجاع بود. او در یكی از روزهای ماه ذی الحجه یكی از سالهای بین 1295 تا 1300 هجری از مشهد حركت می كند و به فریمان می آید و در مسجد قدیمی فریمان كه اكنون به مسجد زارعین معروف است، اقامت می كند. مردم می بینند كه آخوند گمنامی به مسجد آمده و اغلب شب ها تا صبح نماز می خواند یا مطالعه می كند. فریمان از قدیم تیول دولت بود. به خاطر حمله های تركمنها و ازبكها همیشه در آنجا سواركاران برای دفاع آماده بودند. خان فریمان به آن روحانی پیغام می دهد كه: «اگر شما برای روضه و منبر آمده اید اینجا، ما به اندازه كافی خودمان روحانی و آخوند داریم. شما از كارتان نمانید. بروید جای دیگر كه نیازی به شما باشد.» ایشان در جواب، پیغام می دهد كه: «من اینجا به خانه خدا وارد شده ام. بر كسی وارد نشده ام و مزاحم كسی نیستم. اگر خان از خانه خدا هم مضایقه دارد، من از اینجا می روم و با او كاری ندارم.» مدتی می گذرد و محرم شروع می شود. طبق معمول، مسجد را سیاه می بندند و كتیبه و پرچم می زنند. از شب اول محرم، روضه شروع می شود. در آن جا رسم بود كه د رمجالس روضه، مداحانی كه سوادشان كمتر بود، اول می رفتند و روضه می خواندند و برای ختم مجلس، ملای محل كه از همه واردتر بود، به منبر می رفت. آن شب آقایی به نام شیخ مهدی منبر می روند و یك ساعت صحبت می كنند و روضه می خوانند. وقتی تمام می شود به آن مرد غریب (آخوند ملامحمدعلی) تعارف می كند و او با اشاره می گوید كه منبر نمی رود. بعدها ایشان تعریف كرده بود كه: «من دیدم كه در كنار منبر آقایی آمد و نشست. فهمیدم كه او خان محل است. در كنار او هم سرشناسها نشسته بودند. در طرف دیگر هم كارگران و كشاورزان نشسته بودند.» شب دوم هم این ماجرا تكرار می شود. شب سوم كه باز به ایشان تعارف می كنند، ایشان برمی گردد و می گوید: «آقا دو شب قبل هم كه شما تعارف كردید، من به شما جواب دادم. چرا این قدر اصرار می كنید؟» خان به شیخ مهدی می گوید: «آقا! شما چرا این قدر تعارف می كنید؟ شاید صاحب مجلس راضی نباشد.» تا این حرف را می زند، آن مرد غریب، یعنی آخوند ملامحمدعلی، بلند می شود و می رود روی منبر و به مردم می گوید: «شما در دو شب گذشته دیدید كه این آقای محترم تعارف كرد، من منبر نرفتم. اگر هم الان آمدم، به خاطر حرف این آقا بود كه نمی دانم كیست. می خواهم به ایشان بگویم كه اگر مجلس مال تو است، پس این پرچمها و پارچه های سیاه و اسم اباعبدالله چیست؟ اگر مجلس مال اباعبدالله است، تو چه كاره ای كه دخالت می كنی؟» در واقع خان را می كوبد و منبر جانانه ای می رود و روضه خوبی هم می خواند و پایین می آید. مردم دور او را می گیرند و می گویند: «آقا! شما هر شب باید منبر بروید. چه منبر خوبی داشتید! ما خیلی استفاده كردیم.» طوری می شود كه خان از او عذرخواهی می كند. بعد هم طبق خواسته مردم می گوید: «شما هر شب منبر بروید.» عاشورا تمام می شود. ایشان می خواهد به مشهد برگردد؛ خان ایشان را می خواهد و می گوید: «آقا! من نمی گذارم شما بروید مشهد.» می پرسد: «چرا؟» می گوید: «شما باید این جا بمانید. شما خیلی مفید هستید.» خلاصه، قطار شتری به مشهد می فرستد و تمام بار و بنه آقا و زن و بچه اش را به فریمان می آورد. ایشان خیلی زود موقعیت خوبی پیدا می كنند و مردم به ایشان گرایش می یابند. ایشان سه پسر به نام های شیخ مهدی، شیخ محسن و شیخ محمدحسین داشت كه شیخ محمدحسین، پدر شهید علامه مرتضی مطهری بود. شیخ مهدی در مشهد می ماند و شیخ محسن به دهی به نام «عبدل آباد» در نزدیكی فریمان آمده و آن جا ساكن می شود. شیخ محمدحسین بعدها، در زمان مرحوم آخوند ملامحمد كاظم خراسانی برای تحصیل از فریمان به نجف می رود. ایشان بایستی قبل از سال 1312 قمری به نجف رفته باشند. زیرا می گفت: «در تشییع جنازه مرحوم میرزای شیرازی من بودم.» مرحوم میرزای شیرازی در سال 1312 قمری فوت شدند. ایشان هم چنین فوت مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری را خوب به خاطر داشت كه معروف بود از طرف حضرت اباعبدالله- علیه السلام- به وی عنایتی شده بود و منبرهای مؤثری می رفت، به طوری كه مردم را منقلب می كرد. حتی مرحوم میرزای شیرازی بزرگ هم گاهی پای منبر ایشان می نشست. در سال 1313 كه ناصرالدین شاه را كشتند، شیخ محمدحسین به مشهد آمد. ایشان در زهد و تقوا كم نظیر بود. آیت الله مرعشی می گفت كه پدر استاد مطهری در تاریخ بی نظیر است. ایشان در زمان قاجار مرجع مراجعات مردم بود. در زمان رضاشاه هم خانه نشین شد. پدر استاد در تمام عمر یك دروغ نگفت. در حادثه مسجد گوهرشاد وقتی ایشان را دستگیر كردند، در بازجویی ها حقیقت را گفته بود، اگرچه بعضی حقایق به ضررش نیز تمام شد.سرهنگ نوایی، رئیس شهربانی مشهد، وقتی متن بازجویی از ایشان را دیده بود، گفته بود: شیخ! تو یا خیلی زرنگی كه ما تو را درك نمی كنیم، یا واقعاً خیلی در گفتارت صادقی؛ زیرا چیزهایی گفته ای كه به ضرر خودت است.»پدر استاد در جواب گفته بود: «من دروغ نمی گویم. هرچه بوده، عین جریان را نوشته ام.»پدر استاد از لحاظ مادی در تنگنا زندگی می كرد ولی چون مرد زاهدی بود از پذیرش وجوه شرعی خودداری می كرد. پدر استاد اصولاً مخالف گرفتن وجوه شرعی بود.او در زمان قاجاریه و اوایل زمان رضاشاه كه محضر نبود، برای مردم سند می نوشت و حق الزحمه می گرفت.چون فریمان جزء املاك سلطنتی بود، مرحوم اسدی، نایب التولیه آستان قدس رضوی در زمان رضاشاه، هر جمعه برای سركشی به آنجا می آمد و چون به پدر استاد ارادت داشت، نماز را در منزل ایشان می خواند. گاهی هم ناهار را آنجا می خورد. یك روز او به منزل پدر استاد می آید و دوجلد دفتر در اتاق می گذارد و می گوید: «حاج شیخ! شما باید این دفترها را اداره كنید.»پدر استاد می پرسد: «این چیست؟»می گوید: «دفتر ازدواج و طلاق است.»ایشان می گویند: «من اهل این حرفها نیستم.»مرحوم اسدی می گوید: «این وظیفه شرعی شماست. شما نكنید، بی دین این كار را می كند.»پدر استاد می گفت: «او از نظر شرعی به گردن من گذاشت كه دفتر ازدواج و طلاق را اداره كنم.» او طی بیش از پنجاه سال، فقط حدود 450 طلاق داشت ولی حدود 20000 ازدواج ثبت كرد. با احتیاط كامل طلاق می نوشت و می فرستاد مشهد تا صیغه طلاق را اجرا كند و بعد طلاقنامه را تاریخ می گذاشت و به طرف می داد.یك روز زمستان ایشان پای كرسی مطالعه می كرد كه زنی نزد ایشان آمد. وی مطلقاً به زن نگاه نكرد. جالب این است كه در اواخر عمرش به مادر استاد گفته بود: «من بالاخره نفهمیدم تو زشت بودی یا زیبا.» با این كه محضر داشت و محكمه شرع را اداره می كرد، یك زن ندیده بود تا با مادر استاد مقایسه كند. زنی كه نزد ایشان آمده بود، سلام كرد و ایشان جواب سلام داد. آن زن نشست و دستش را به طرف پدر استاد دراز كرد تا چیزی به ایشان بدهد. پدر استاد پرسید: «این چیست؟» گفت: «پول است.» تا گفت پول، پدر استاد گفت: «بابت چیست؟»گفت: «مقداری وجوه شرعی آورده ام كه به شما بدهم.»مثل اینكه مار یا عقرب پدر استاد را گزیده باشد، طوری دستش را كشید كه به سینه اش خورد. بعد گفت: «چرا به من می دهی.»گفت: «به شما می دهم تا مصرف كنید.»پدر استاد گفت: «نه، ببر مشهد یا قم.»ایشان به ما گفته بود: «راضی نیستم شما وجوه شرعی مصرف كنید.»بعضی از مردم پیش پدر استاد می آمدند و ایشان تب نامه ای در بادام می نوشت و می داد می خورد و تبشان قطع می شد.یك سال قبل از امضای فرمان مشروطه، یعنی درسال 1323 قمری پدر استاد با دختر یك روحانی به نام آخوند ملاجعفر ازدواج می كند. نام مادر استاد سكینه بود. او زن نابغه ای بود. استاد شهید مرتضی مطهری می گفت: مادر ما یك كامپیوتر است.هرچه در زندگی شنیده و خوانده بود، حفظ بود. از نظر حافظه اعجوبه ای بود. گاهی كه استاد منبر می رفت و شعری می خواند، مادر دنباله شعر را می خواند و می گفت كه از كدام شاعر است، استاد می گفت: ما یك صدم به مادر نرفته ایم.هنگامی كه من و برادرانم مقدمات عربی را نزد پدرمان در فریمان می خواندیم، مادر همان طور كه قلیان می كشید، به درس هم گوش می دادند. گاهی كه صبحها قرآن می خواندیم، پدر صرف و نحو بعضی از كلمات قرآن را از ما می پرسید. هرگاه ما در جواب می ماندیم، مادرم چون درس را گوش كرده بود، آهسته پاسخ صحیح را به ما می گفت.از سه سالگی به بعد، تمام خاطرات یادش بود. مثلا درسال آخر عمرش كاملا به خاطر داشت كه استاد در چه ساعتی از كدام روز هفته و كدام ماه قمری و شمسی به قم رفته بود.نیروی بیان و نطق مادرم هم خیلی قوی و زیبا بود. اگر درمجلسی می نشست كه پانصد زن بودند، تنها او سخنگو بود. خیلی قشنگ هم حرف می زد. استاد می گفت: من چهل سال است با این مادر سروكار دارم؛ عجیب است الان هم كه صحبت می كند، من جملات بكر و ضرب المثلهایی از او می شنوم كه برایم تازگی دارد.خیلی شجاع و پردل و قوی هم بود. یكی از برادران در سن پانزده- شانزده سالگی، جوان و ورزشكار بود. گاهی سر به سر مادر می گذشت. یك بار مادر به او گفت: «مثل اینكه خیلی به خودت مغروری! خیال كرده ای مردی شد ه ای!»بلند شد و دو دست او را گرفت و تكان شدیدی داد. او هركار كرد كه دستهایش را آزاد كند، زورش نرسید!مادر مطهری طب سنتی را هم مطالعه كرده بود. تمام كتاب «تحفه حكیم مؤمن» را حفظ بود. آن زن در حدود 06سال در فریمان برای زنها طبابت كرد، بدون آنكه ردخور داشته باشد و حتی یك نفر در اثر طبابت او بمیرد. پدر استاد 06 سال طبیب روحانی فریمان بود و مادر استاد طبیب جسمانی مردم.شگرد كار مادر استاد در پذیرش بیمار این بود كه استخاره می كرد كه فلان بیمار را بپذیرد یا خیر. از بیماران پولی نمی گرفت و هزینه ها را هم خودش می داد.یك بار در فصل تابستان، چوپانی از ده «سفید سنگ» در نزدیكی فریمان، همسر جوان و زیبای خود را كه تازه با او عروسی كرده بود، نزد مادرم آورد. وی پس از معاینه گفت:«اگر بخواهم او را معالجه كنم، نیاز به چند روز بستری شدن دارد.»چون همسرش غریب بود و در فریمان كسی را نداشت، ناچار او را در منزل خودمان در یك اتاق بستری كرد. به شوهرش هم گفت: «ده روز دیگر بیا و زنت را ببر.»پس از ده روز، چوپان آمد. گوسفندی هم آورده بود كه مادر قبول نكرد. مریض كه كاملا بهبود پیدا كرده بود، همراه شوهرش رفت.یك یا دو سال بعد، همان بیماری عود كرد و زن مریض شد. این بار همسرش بیمار را همراه برادرش فرستاد و گفت: «او را به منزل حاج شیخ حسین ببر.»پدر استاد در محل به این نام شهرت داشت. چوپان همراه مریض خود، از دروازه وارد می شود و از مردم می پرسد: «منزل شیخ حسین كجاست؟»با توجه به اینكه شخصی كاسب به نام شیخ حسین در فریمان بود و از قضا پزشكی به نام دكتر فتاحی هم در منزل او ساكن بود، مردم آنها را به منزل شیخ حسین هدایت می كنند. دكتر فتاحی بیماری او را اشتباه تشخیص می دهد و با تزریق یك آمپول اشتباه، زن جوان را می كشد!مادر استاد با اینكه سواد خواندن داشت، نمی توانست چیزی بنویسد.مسئله دیگری كه مادر به آن خیلی اشتیاق داشت، رسیدگی به مستضعفان بود. اگر چیزی گیرش می آمد، به افراد مستمند می داد. یادم است كه یك سال استاد به برادرش گفت:محمدتقی! بیا با هم ماهانه ای در نظر بگیریم و برای پدر و مادر بفرستیم.او گفت: «پدر نیاز ندارد، چون برادر بزرگمان متكلف مخارج آنهاست».استاد گفت:به خاطر نیاز نمی گویم. كمك به پدر و مادر باعث می شود كه خداوند به انسان توفیق دهد. هر چه ما به آنها كمك كنیم و بیشتر رضایت آنها را جلب كنیم، خداوند توفیقات ما را بیشتر می كند.قرار گذاشتیم ماهانه چیزی برایشان بفرستیم. بعدها فهمیدیم كه همه آن پول را پدر كتاب می خرید و مادر صدقه می داد.استاد شهید علامه مرتضی مطهری حافظه عالی، استعداد فوق العاده، توانایی نطق و خطابه و نیز رسیدگی به مستضعفان را از مادر به ارث برده است.برادر استاد می گوید:پدر استاد هنگام فوت 107 نوه و نتیجه داشت. حتما می دانید كه آنها عروس یا داماد می شوند و تعداد اعضای خانواده خیلی زیاد می شود. یك بار پیش از فوت مادرم، 16 نفر سر سفره نشسته و 11 نفر هم ایستاده بودند. به استاد گفتم: «پیرزن و پیرمرد اولادشان را می بینند و كیف می كنند».پدرم فهمید و گفت: «چه می گویید؟»گفتم: «ماشاءالله بچه هایتان را می بینید، خوب كیف می كنید. تازه همه اینجا نیستند».پدرم گفت: «اولاد خوب است ولی به شرط آن كه خوب باشند».پدرم خیلی خوشش می آمد كه دورش را بگیریم.