روشن ترین تلاقی آب و آیینه

برچسپ ها: ایینه ، اب ، تلاقی

Print Friendly and PDF

حسین هدایتی

زمان، از حرکت می ایستد و زمین، زیباترین لحظات را پای کوبی می کند.

فرشته ها، با بال هایی از بلور، زیر گام هایشان نور می پاشند و کوثر در جاریِ جریان زمان، از بهشت، مشتاقانه سرازیر می شود.

پروانه ها، به پنجره های بسته بال می کوبند تا راهی به نور، به پرواز و به روشنایی بیابند و هزار فانوس در دست های ملایک، مسیر عبورشان تا افلاک را روشن می کند. ذوالفقار جوانه می زند و هزار شکوفه از سر شاخه های دستان تاریخ که به شکرگذاری بلنده شده اند، بوی بهار می پراکنند.

یاس های کبود بر نیام ذوالفقار می پیچند و بالا می روند و آسمان با همه ی عطش، در چشم هایشان خلاصه می شود. بوی سرشار سیب و یاس، فضا را پر می کند و شهر، دست افشانِ زیباترین اتفاق ممکن است.

حس می کنم در آسمانم ماه می خندد انگار چشمانِ رسول اللّه می خندد

روشن ترین تلاقی آیینه و آب، در آوازهای روشن شهر زمزمه می شود و دو بهار، توأمان، در فصلی گم شده در تاریخ، از راه می رسند و باهم پیوند می خورند.

فاطمه علیهاالسلام دستان ابرمردی را در دست می فشارد که شب ها در کوچه های بی پناهی، پشت درهایی که گل میخ غربتش را بانویش خوب می فهمد، نان و رطب پخش می کند.

و علی علیه السلام دست بانویی را در دست دارد که دسته ی دستاس رنج را می چرخاند و گهواره ی خالی فرزندش را در نظر مجسّم می کند که در ابرها کم رنگ می شود.

پیوند خجسته ای که سال های درد را در سر می پروراند و هنوز نخل های سوخته، کل می کشند و چاه با دهانِ راز دارش هزار سلام و صلوات می فرستد و هنوز ملایک، دست افشان این واقعه ی زیبایند.

«عروس خورشید»

معصومه کلایی

کاروانِ ستاره ها، امشب در زیباترین جشنِ عشق و سرور حاضرند؛ شبی که از ناوکِ مژگانِ فرشتگان، غزلِ محبت می بارد و لحظه ها، بی صبرانه در گذرگاهِ وصالِ دو شاخه ی مهربانی، پایکوبی می کنند. صدای افلاکیان، سکوت را پس می زند و خورشید، شعاعِ عشق می گسترد. قصرِ شادمانی، از استواری ایمان، برخود می لرزد. دست های تقدیر، در پیِ شکوفه های اخلاصند و نسترن ها، می آیند تا حضور زهرا و علی را جشن بگیرند. غبار قدم هایشان، چونان ژاله ای، طراوت گل هایِ زندگی را بی قرار می سازد.

فرشتگان، در نبضِ مهرورزی می تپند و در سبزستان پیوند، زیباترین عطیه ی الهی را با جهیز اخلاص، به خانه ی خوشبختی می برند. عروسی خورشید، با ترنّم لب های پدر و هدیه ی صحیفه ی نورانی، از کوه های بلندِ تفاهم طلوع می کند، حصارِ دلتنگی را درهم می شکند و شکوهِ بی مانند لحظه هایِ عاشقانه را به تماشا می نشیند. زمین، به آسمان فخر می فروشد. به اِشارتِ خورشید، ستارگان، تختِ عروس را با شکوفه هایِ ایمان می آرایند و قطراتِ باران، ساعتی بعد، بر فرازِ شمعدانی ها می بارند و سرودِ اشتیاق سر می دهند.

اشتراک گذاری


مطالب مرتبط