سوغات معراج

برچسپ ها: معراج ، سوغات

Print Friendly and PDF

چه سفری است این سفر عجیب و روحانی که جسم و جان محمد(ص) را در نور خود پیچیده است! پله پله آسمان را سفر می کند به بالا، با ملازمت جبرئیل امین... دارد به انتهای سفر آسمانی خود می رسد. جبرئیل دست برده به شاخه ای و رطبی می چیند و کام محمد(ص) را شیرین می کند... شیرین... عجیب عطر و طعمی دارد این لقمة حلال و طیب مینویی! نورش در جان محمد(ص) تلألو می افکند...

فاطمه(س) قرار بود مایة برکت اهل زمین باشد. قرار بود بیاید و محبان و پیروانش را جدا سازد از آتش، از خفت و خواری و ذلت. فاطمه(س) قرار بود بیاید و هر جاده ای را که به تلخی و جهل منتهی می شود، به روی شیعیانش ببندد.[1] اوج لطافت و نور باید در تار و پود این مخلوق بی نظیر تنیده شود؛ اوج زیبایی، اوج مهربانی، عصاره ملکوت. طبق طبق نور در وجودش باید نهفته باشد برای تمام عمر زمین...

 همان یک رطب شیرین بهشتی، همان یک لقمة حلال و طیب مینویی، خوش تقدیری داشت... عجیب خرمایی بود میان همه خرماها!... مهر خوشبختی خورده بود بر پیشانی اش... حامل نوری بود که باید در تار و پود خلقت فاطمه تنیده شود...[2]

مردمان مکه در بسته اند به روی خود و پنجره ها را چفت کرده اند و خبر ندارند چه برکتی باریده بر مکه... به خیالشان خدیجه را در تنهایی و سکوت و انزوا رها کرده اند تا متنبه شود از بودن با محمد(ص) و آئین آسمانی اش... در و پنجره بسته اند به روی خود و بی خبرند از بارش رحمت در آن سوی دیدگان کورشان... هر روزِ خدیجه برکت یافته به انس با این تبلور نور بهشتی... به تمام دنیا می ارزد که گوشه ای تنها باشد و بنشیند به همکلامی با کودک درون بطنش که عطری از بهشت دارد و نوری از ملکوت در جان و کاشانه خدیجه می پاشد... چه می دانستند زنان خواب زدة مکه که در آن لحظات چه شعفی در جان خدیجه رخنه می کند، وقتی فاطمه(س) مهربانانه تسلی خاطرش می دهد؟!

خدا عجیب هدیة پر خیر و برکتی به محمدش، ختم المرسلینش، داده بود که هرگاه دلش هوای عطر کوی یار می نمود، این رایحة فاطمه(س) بود که اگر می پیچید در شامه اش، حجم آبی آرامش؛ جان محمد(ص) را به تسخیر خود در می آورد! بعدترها در مدینه، هر وقت که از سفری و غزوه ای برمی گشت جز دیدار فاطمه(س) هیچ نبود که لذت آرامش را در کامش بریزد. فاطمه(س) را که می دید انگار در بهشت قرب الهی نشسته باشد و جرعه ای عطر بهشتی سرمستش کند. درنگ می کرد برای رفتن تا لختی بیشتر از فاطمه(س) رایحة بهشت ببوید.[3]

فرموده بود که رضایت و غضب الهی در گروه رضایت و غضب فاطمه(س) است.[4] نصاب و شاخص داده بود برای امت، برای آن روزی که زمین رخت عزا در فقدانش تن خواهد کرد. پیامبر بود و شأنش را سزای آن نبود که طبق میل خود، از سر عطوفت پدری شاید، مقامی خلاف واقع برای جگرگوشه اش بتراشد. هر چه می گفت جز وحی نبود: ((وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی )).[5]

فرموده بود تا یادمان باشد، یادشان باشد، پیامبری که امین وحی بود و بی کم و کاست هر چه دریافت می داشت، می ریخت در جان زمینیان، لبخندش گره خورده به لبخند فاطمه(س) و رضایتش نشانی است از رضایت او برای ما. فرموده بود تا یادمان باشد، یادشان باشد که فاطمة عزادار پدر که زخم نامردی بر سینه دارد، اگر از بستر بیماری برخاسته، چادر بر سر می کند و می رود مسجد، کلمه به کلمة حرف هایش را انگار که رسول الله(ص) زنده باشد و برای تاریخی به وسعت جاودانگی خطبه خوانده باشد... و نه تنها به آن مردم تغافل زده که به ما هم هشدار داده باشد که آی! خیال نکنید فاطمه(س) داغ پدر دیده و تاب از کف ربوده و سخنانش ناشی از هیجانات زود گذر است و ابتدا و انتهایش ارتباطی منطقی ندارند!

خوب می دانست امین وحی که چه در کاشانه اش تربیت کرده است که چنان فرموده بود برای ما و همیشة تاریخ. خوب می دانست که آیه آیة قرآن نشسته در جانت و عجین شده با گوشت و پوستت و اگر روزی برای دین خدا بخواهی قیامی کنی و سخنی بگویی، چنان با بلاغت وام گرفته از نور وحی بر کلمات جان می بخشی و شبهه زدایی می کنی که مردان مردنمای بویی از فتوت نبرده، مات کلامت شوند و پاسخی در قبال منطق مبینت نداشته باشند.

خوب می دانست امین وحی که چه گوهری در بیت وحی پرورانده که اگر هیچ کس نباشد؛ یکه و تنها، مردانه تر از هزارهزار مرد مردنمای بی فتوت، پشت امامش در می آید و هیهات که این ننگ را بر خود بپذیرد که در قبال غصب حق ولی خدا سکوت کند. خوب می دانست که مردانه تر از تمام مردنماهای تاریخ، آیات جهاد در جانت رخنه کرده است و آیات شهادت و پاداش شهدا را نخوانده ای؛ بلکه نوشیده ای و لحظه شماری می کنی جامی از دست محبوب بچشی و بروی در جوارش و متنعم از رزقش شوی.[6]

فاطمه! فاطمه! پای نام تو که می آید وسط، ذهن گنگ می شود و قلم عقیم از تولید جمله و عبارت و نوشتار. وسعت نام تو را کی، قلمی توان وصف دارد که حالا قلم خرد من بتواند گوشه ای از آن را بر جان کاغذ بنشاند؟! و وای به روزی که پای داغ فاطمیه وسط بیاید و قلم آشفته و پریشان تر از همیشه بین خیل کلمات سرگردان بماند که چگونه و با کدام واژه از داغ نبودن تو بنویسد و واژه ها زیر بار این اندوه کمر خم نکنند و شکسته نشوند و خون اشک و ماتم از نوشتار چکه نکند؟!

 

 


پی‌نوشت:

[1]. بحارالانوار، ج43، ص14.

[2]. همان، ص 4.

[3]. همان، ص 20.

[4]. معانی الاخبار، ص 303.

[5]. نجم (53)‌ : 3.

[6]. آل عمران (3)‌: 162.

اشتراک گذاری


مطالب مرتبط

معراج، سفری اعجازآمیز

یکی از رخدادهای شگرف و شگفت انگیز که در صدر اسلام و برای شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکی از بزرگترین معجزه های رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشری از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهی در سایه عبودیت و بندگی خالص نبوی (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیاری، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است.

سفر به آن سوی زمان

در دو سوره قرآن، از «معراج» سخن به میان آمده است؛ سوره «اسراء»، درباره قسمت اول معراج پیامبر صلی الله علیه وآله (از مسجدالحرام تا مسجد الاقصی) و سوره «والنّجم»، درباره سیر آسمانی آن حضرت از مسجدالاقصی به اوج آسمان ها و ملکوت عالم، سخن گفته است. درباره قسمت دوم، چهار نظر وجود دارد که عبارتند از:

معراج، سفری اعجازآمیز

یکی از رخدادهای شگرف و شگفت انگیز که در صدر اسلام و برای شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکی از بزرگترین معجزه های رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشری از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهی در سایه عبودیت و بندگی خالص نبوی (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیاری، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است.