احوال مهتر عالم
نور محمدی
روایت است از ابی عبداللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام که او روایت می کند از پدرانش تا به امیرالمؤمنین علی مرتضی علیه السلام که خداوند تعالی (جل جلاله) نور محمدی صلی الله علیه و آله را بیافرید پیش از آفریدن آدم و جمیع انبیا علیه السلام و حق تعالی با وی دوازده حجاب آفرید:
حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب منت، حجاب رحمت، حجاب سعادت، حجاب کرامت، حجاب منزلت، حجاب هدایت، حجاب نبوت، حجاب رفعت، حجاب هیبت، و حجاب شفاعت.(ص 25)
* * *
روایت است از جابر بن عبداللّه انصاری از رسول صلی الله علیه و آله که گفت: حق تعالی نور مرا و نور علی علیه السلام را پیش از عالم و آدم آفرید به چهارده هزار سال. ما به تسبیح و تهلیل حق تعالی بودیم در وقتی که هیچ مسبحی و مهللی نبود.
حق تعالی چون آدم را بیافرید، نور ما را در صلب آدم نهاد. آدم در بهشت بود و ما در صلب وی بودیم و نوح در کشتی نشسته بود و ما در صلب وی بودیم و ابراهیم را در آتش انداختند و مادر صلب وی بودیم. حق تعالی ما را از صلب های پاک به رحم های پاک نقل می کرد تا که به صلب عبدالمطلب رسانید، آن نور را دو نیم کرد: نور مرا در صلب عبداللّه نهاد و نور علی را در صلب ابوطالب. مرا نبوت داد و علی را امامت. دوم نام از نام های خود از برای ما اشتقاق کرد. خداوند عرش، محمود است و من محمدم و او علی الاعلی است و این علی است. (ص 26)
* * *
از امام صادق علیه السلام روایت است که حق تعالی روح محمد صلی الله علیه و آله را پیش از آفریدن آسمان و زمین و دنیا و آخرت و ملایکه بیافرید.
چون روح وی را بیافرید، جوی شیر و عسل آفرید و مستقر روح وی گردانید. بعد از آن، آن چه خواست بیافرید. چون روح وی را از آنجا برداشتند، از وی صد و بیست و چهار هزار قطره فرو چکید. حق تعالی به هر قطره ای روح پیغمبری بیافرید. از این جاست که او افضل است بر انبیا که ایشان را از قطره آبی آفریدند که از وی چکیده بود.(ص 28)
ولادت
روایت است از مادرش آمنه که چون ولادت فرزندم محمد نزدیک آمد آوازی شنیدم و خروشی که از جنس سخن آدمیان نبود و علمی سفیدش دیدم بر قضیبی از یاقوت در میان آسمان و زمین برپا کرده بودند و نور از سر آن علم برمی آمد تا به آسمان، و کوشک ها وقت شام دیدم که چون خورشید می درخشید و گرد بر گرد خود مرغان دیدم بال ها گسترانیده و جماعتی را دیدم در هوا، ابریق ها در دست گرفته و تشنگی بر من غالب شده بود مرا شربتی آب دادند بغایت سفید. گفتم: مگر شیر است و شیرین تر بود از عسل و حجاب از پیش من برداشتند مشارق و مغارب زمین را دیدم و باز سه علم دیدم: یکی در مشرق و یکی در مغرب و یکی بر بام کعبه.
آن گه محمد صلی الله علیه و آله بر زمین آمد به سجود شده و انگشت برآورد برهیئت متضّرعان. پس سه کس فرود آمدند: بر دست یکی آب دستانی سیمین، بویی از وی می دمید چون بوی مشک و در دست دیگری طشتی از زمرد سبز و در دست سوم حریری سفید در نور دیده، آن راباز کرده و مهری از آنجا بیرون گرفت و محمد صلی الله علیه و آله را به آن آب بشست و مهر در کتف وی نهاد و او را در آن حریر پیچیده و رشته ای از مشک بر وی بست و گفت: بستان پسرت را که بهترین اهل عالم است و عزیزترین دنیا و آخرت است. (ص 28)
در ذکر نام های وی
نام هایی که خدای تعالی در قرآن یاد کرده است: محمد، الرسول، النبی، الامی، المرسل، المزمل، المدثر، المبین، احمد، مصطفی، کریم، نور، نفخه، رحمت، عبد، رؤوف، رحیم، شاهد، مبشر، بشیر، نذیر، داعیا الی اللّه ، سراجا منیر، عبداللّه ، مذکر، طه، یس. کنیت او، ابوالقاسم است. (ص 30)
هم جابر گفت که در راه برفتیم چون به لشکری رسیدیم حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که آب طلب کن تا وضو کنم. آب طلب کردم نیافتم. مردی بود انصاری که از برای رسول صلی الله علیه و آله آب از او طلب کردندی. آن حضرت فرمود: پیش وی رو تا آب بیاری. رفتم و آب نداشت. درون مشک او قطره ای آب بود. فرمود: آن را بیار. بیاوردم. گفت: کاسه ای بزرگ بیار، بیاوردم.
آن حضرت دست مبارک در کاسه نهاد و انگشتان از هم بگشاد و گفت: بسم الله بگوی وآن آب در کاسه دیگر ریز. چنان کردم.آب دیدم که از میان انگشتان آن حضرت برجوشید و آن کاسه بزرگ پر آب شد. پس فرمود: یا جابر! ندا در ده تا هر که را به آب حاجت باشد بیایند و آب بردارند. مردمان می آمدند و آب برمی داشتند و می آشامیدند تا همه سیراب شدند و چون حضرت دست از کاسه بیرون آورد، کاسه همچنان پر آب بود. (به فرمان خدای عز و جل)(ص 45)
ستون حنانه
روایت کرد جابر بن عبداللّه انصاری که رسول صلی الله علیه و آله چون خطبه ای خواندی، ستونی بود در مسجد پشت مبارک بدان ستون نهادی. چون اصحاب بسیار شدند و اسلام قوی گشت. صحابه گفتند: یا رسول اللّه ! می خواهیم که منبری بسازیم تا تو بر آن منبر خطبه گویی و ما در جمال تو بنگریم. حضرت اجازت داد. چون منبر بنهادند و آن حضرت بدان منبر شد. آن ستون در ناله آمد. چنان که مردم از ناله وی در گریه آمدند. پس آن حضرت از منبر به زیر آمد و آن ستون را در برگرفت تا ساکن گشت و فرمود: اگر وی را در بر نگرفتمی تا قیامت بر فراق من ناله کردی.(ص 46)
در مدت عمر وی و وفات وی
عمر حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله شصت و سه سال بود. پدرش وفات کرد و او را در دو سال و چهار ماه بود. چون مادرش وفات کرد او شش ساله بود و چون جدش وفات کرد، او هشت ساله بود. و چون چهل ساله شد، حق تعالی او را به پیغمبری فرستاد. سیزده سال در مکه بود و بعد از آن هجرت کرد و به مدینه آمد و ده سال در مدینه بود.
وفاتش روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت بود