کعبه و قربانی در مثنوی «طاقدیس»
نگاه نخست:
«طاقدیس»، مثنوی حکیمانه و پرنکته ای است، از عالم ربّانی و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقی، که لبریز از اندرزهای اخلاقی و مواعظ عرفانی ولطایف و ظرایف ادبی است و در قالب ماندگار شعر بیان شده است.
قالب «طاقدیس»، مثنوی است و همچون مثنوی مولانا در ضمن حکایات مختلف، گنجینه ای از گهرهای معرفت ورموز واحکام شرع ومعارف دین را بازگو می کند. این دیوان شعر (که در پایانش تعدادی از غزلیات مرحوم نراقی را هم داراست) از سوی انتشارات امیر کبیر، در 427 صفحه منتشر شده است. به تناسب برخی معارف بلند مرتبط با حج وقربانی ومکه و... که در این دیوان است، مروری به این جلوه ها داریم:
«طاقدیس» و مفاهیم مرتبط به حج
دیوان مثنوی طاقدیس (سروده مرحوم ملاّ احمد نراقی) در بخش های متعددی، به طرح مسائل مرتبط به حج، کعبه، قربانی، منا، حضرت ابراهیم، هاجر، اسماعیل و ... پرداخته و به لطیف ترین وجهی از قصص مربوط به آنها، برداشت های عرفانی و حکمت آمیز دارد.
یکی از این جلوه ها، به حفاظت کعبه با قدرت الهی، توسّط «طیر ابابیل» و نابود شدن فیل سواران و سپاه ابرهه مربوط می شود.
پس از ترسیم لشکر کشی ابرهه به جانب مکه، به قصد تخریب کعبه مقدس و هراس افتادن در دل مکّیان، به مقابله جناب عبدالمطّلب با آن سپاه و گفتاری که میان او و سرکرده سپاه فیل ردّ و بدل شده است، می پردازد (ص 158).
آنچه سپاه ابرهه را شگفت زده می سازد، تقاضای اعجاب انگیز عبدالمطّلب است. آنان می بینند که به جای وساطت برای روی گردانی از تخریب کعبه، آزادی تعدادی از شترها را که توسّط سربازان مهاجم گرفته شده است، درخواست می کند (ص 160):
ناقه ها رفته زمن، صد تا دویست | حاجت من غیر ردّ ناقه نیست |
زین تمنّا شاه آمد در شگفت | وز شگفت انگشت بر دندان گرفت |
در نظر رییس سپاه فیل، از چهره و سیمای والا و شخصیت برجسته عبدالمطّلب، انتظاری بسیار بالاتر و والاتر از این بود که برای «ردّ ناقه» وساطت کند! اما عبدالمطّلب که به حراست الهی و حمایت پروردگار از کعبه پشت گرمی دارد، نسبت به تعجب آنان چنین می گوید (ص 161):
گفت عبدالمطلب، آن مردِ راد | کز رخ شه، چشم بدبین دور باد |
من خداوندم شترها را، ولی | خانه را باشد خداوند قوی |
من شتر را خواجه ام ای ارجمند | خانه دارد خواجه ای بس ارجمند |
من شتر را مالکم ای نیک مرد | خانه دارد مالکی یکتا و فرد |
خانه را باشد خدایی چیره دست | پیش دستش پست، هر بالا و پست |
که اشاره به سخن اوست: «أَنَا رَبُّ اْلإِبِلِ وَ لِلْبَیْت رَبٌّ».
و بیان موحّدانه عبدالمطلب مطرح است که خود را کمتر از آن می داند که خانه خدا را نگهداری کند. داستان ادامه می یابد.
عبدالمطّلب از آنان جدا می شود. فیل داران به سوی کعبه روی می آورند. اما قدرت الهی، پای رفتن و نای تاختن را از آنان می گیرد و پرندگان ابابیل، که در نظر همچون ابری جلوه می کردند، از راه می رسند و ...(ص166)
ناگهان شد لشکر حق آشکار | از هجومش شد هوا تاریک و تار |
لشکر یزدان برآمد از افق | دام و دَد را کرد در صحرا تتق |
شد هوا تاریک از اسپاه حق | تا بکوبد هر که گشت از راه حق |
شد عیان فوج ابابیل از هوا | ای پلنگ، ای شیر، ای گرگ، الصّلا |
هان و هان ای پیل، ابابیل آمدت | ای سپاه کفر سجیل آمدت |
کعبه دل
و بدین گونه سپاه ابرهه تار و مار می شوند.
شاعر عارف در اینجا گریزی لطیف به وادی «دل» می زند و حفاظت این خانه را هم در برابر هجوم شیطان از خدا می طلبد: (ص 166)
ای خدا این خانه دل هم زتوست | کرده ای معماری آن را نخست |
کعبه را گر کرد معماری خلیل | هست معمار دل، آن ربّ جلیل |
آنکه آنجا چشمه زمزم نهاد | اندر آنجا دیده پرنم نهاد |
این مقایسه لطیف ادامه می یابد به این بیان که:
اگر یک جرعه زمزم، تشنه ای را سیراب می کند، یک قطره اشک، صد دوزخ را خاموش می سازد. علم، آب حیات است که اسکندرها در پی آنند و چشمه آن در دل است. اگر در کعبه، سنگی از خاک است، اینجا جلوه دل از نور پاک است، اگر آنجا «مشعر» است، اینجا مشاعر است. اگر آنجا «عرفات» است، اینجا معرفت است، اگر آنجا «خوف» است، اینجا بیم و امید. اگر آنجا با «تقصیر» از احرام بیرون می آیند، تقصیر این جا «توبه» است. آنجا هدی را قربانی می کنند، اینجا هدیه به جانان می آورند. حاجیان اگر گوسفند می کشند، عاشقان سرخوش از کشتن نفس اند.
تن به یاد دوست قربان می کنند | جان نثار راه جانان می کنند |
(ص167)
اسماعیل ذبیح
نراقی رحمه الله در ترسیم حالات عرفانی عاشقانِ حق، بدانجا می رسد که «عشق الهی»، انسان را از خود بی خود می کند (ص 356):
عشق جیْبَود؟ آشنا بیگانه کن | فیلسوفان را همه دیوانه کن |
نی شناسد سر زپا، نی پا ز سر | نی بود در قید دختر، نی پسر |
نی ز سر پروا کند، نی تن، نه جان | نی شناسد خانه و نی خانمان |
گر سر فرزند جوید از پدر | برّدش از خنجر بیداد، سر |
سر به کف گیرد که ای جانان من | این سر فرزند من، این جان من |
و... این، زمینه ساز ورود به داستان عاشقانه و پر رمز و راز ابراهیم، اسماعیل و قربانی کردن فرزند به امر خدای جلیل و به مسلخ کشاندن جوان زیبای خویش در اطاعت فرمان جانان می گردد. بحث «حبّ فی اللّه » مطرح می شود و نهال دوستی نشاندن و همه محبت ها را در پای «محبت خدا» فدا کردن، که نمونه عالی آن حضرت ابراهیم علیه السلام است.
ابراهیم خواب می بیند که از سوی خدای متعال فرمان می رسد (ص 359):
هین بکش در راه من فرزند خویش | بگسل از جز یاد ما، پیوند خویش |
سر ببر از تیغ، اسماعیل را | ره مده در خواب خود تأویل را |
ابراهیم خلیل، همه وسوسه ها را کنار می گذارد، راه تأویل شیطانی بر این رؤیای صادقه می بندد. تصمیم به قربانی کردن فرزند خویش می گیرد، تا عندلیب گلستان قرب شود. اسماعیل را به صحرای «منا» می برد. هاجر را با این بهانه حاضر به دل کندن از اسماعیل می کند که: فرزند تو امشب میهمان سفره شاهی بزرگ است تا بزم آرای مهمانی او گردد. اسماعیل را می آراید و گیسویش را شانه زده، معطر می سازد و او را روانه کوی جانان می کند (ص 368) در حالی که دل هاجر و ابراهیم در پی این عندلیب است:
گفت ای جان، میهمانت می برم | بلبلی، تا گلستانت می برم |
طوطئی، ای جان من پرواز کن | رو به هندوستان عزّ و ناز کن |
رو به سوی کعبه مقصود کن | این جهان را پا زن و بدرود کن |
می رویم اینک به میدان «منا» | هان و هان، ای جان نثاران! الصّلا |
ای حریفان، سوی جانان می رویم | از قفس سوی گلستان می رویم |
شیطان از وسوسه کردن هاجر نومید می شود و نزد ابراهیم می رود و با پند و اندرزی خرد گرایانه، او را نصیحت می کند که به یک خواب بی اثر دل نبندد و پسر زیبای خویش را به کشتن ندهد. (ص 373) ابراهیم به وسوسه های او اعتنا نمی کند. نزد اسماعیل می رود و دامِ تلبیس برای او می گسترد و حیله ساز می شود. باز هم جدال درونی که آیا انجام دهد یا نه، به سود فرمان حق پایان می یابد و شیطان شکست می خورد (ص 374).
فرازهای حضور آن پدر و پسر در قربانگاه منا، تسلیم بودن اسماعیل در برابر فرمان خدا و وعده صبوری در برابر قضا و تصمیم جدی پدر بر ذبح فرزند و ... به زیباترین شیوه و با بیانی پر نکته در ابیاتی گسترده مطرح می شود: (ص 382)
ای پدر خنجر برآر از آستین | بر زمین بگذار از عجزم، جبین |
دست و پایش بست، نه از بیم گریز | نی زبیم منع و آویز ستیز |
بلکه بستن، رسم قربانی بود | حرمت درگاه سلطانی بود |
بسته زنجیر تسلیم و رضاست | دست و پایش بند تقدیر و قضاست |
دست و پایش بسته زنجیر اوست | گردنش را رشته تقدیر اوست... |
داستان ادامه می یابد. ابراهیم با آستینی بالا فکنده، تبسّمی بر لب، با قدّی خمیده و مویی سفید و خنجری بر گلوی اسماعیل و فریاد ستایش آمیز فرشتگان بر این صداقت در عمل به فرمان خدا و اصرار ابراهیم بر بریدن و امتناع کارد از بریدن و جرّ و بحث این واقعه ... تا آنجا که فرمان از سوی خدا می رسد: (ص 388)
کای خلیل، ای جمله خوبان را امام | صد هزار احسنت، صدّقتَ المنام |
امتثال امر ما کردی درست | ما همین فرموده بودیم از نخست |
از برای امتحان بود و یقین | ابتلا بود، ابتلایی بس متین |
اسرار عرفانی قربانی
جلوه های زیبایی از این «ذبح عظیم» و امتحان بزرگ حضرت ابراهیم، در سروده بلند مرحوم نراقی بیان می شود. در نهایت این سیر معنوی، برخی برداشت های لطیف و عرفانی از این ماجرا وجود دارد که لطف اشعار او را مضاعف می سازد و از قربانی و عید و ذبح و منا لطایف دلنشینی ارائه می کند (ص 414):
هر زمانی عید قربان شما | هر زمینی بنگری، باشد منا |
ای «صفایی»(1)، مرد میدانی اگر | عید قربان است هر روز، ای پسر |
هر سرِ خاری که بینی، خنجر استهر سر کویی منا و مشعر است
و اشاره به عید قربانی می کند که در شهر «بَردع» از آذربایجان و منطقه گنجه برپا می شود و گنجه، به کربلا و کوی منا تبدیل می گردد و روز اربعین، عید قربان آنجا محسوب می شود.
قربانگاه کربلا
نراقی در «مثنوی طاقدیس»، نقبی به عاشورا می زند که قربانگاه دیگری است و جلوه گاه عشقی راستین (ص 416).
جبرئیل، به حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیغام می آورد که در سر کوی وفا، باید پشته هایی از کشته های تیغ رضا فراهم آید و چون آن رسول، برترین رسولان است، پس قربانی او هم باید بالاترین قربانی باشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز، عاشقانه تر از ابراهیم خلیل، حاضر به قربانی دادن است (ص 418):
گفت پیغمبر به پیغام آورش | کاین حسین و این سر و این پیکرش |
کاش بودی صد حسینم در جهان | کردمی قربان آن سلطان جان |
گر حسین بن علی جان من است | جان دل خوش بهر سلطان من است |
همان گونه که اطاعت امر از سوی ابراهیم، اذن و رضای اسماعیل را در پی داشت، اینجا هم باید حسین بن علی، که طرف دیگر قضیه است، مراتب رضا و تسلیم خویش را ابراز کند. پیامبر، پیام حق را با حسین عزیزش مطرح می کند:
گفت با او از کرامت های دوست | وان نظرها و عنایت های دوست |
وان سر ببریده از او خواستن | وز سر جان بهر او برخاستن |
جان شیرین در رهش در باختن | سوختن پروانه سان و ساختن |
و... حسین، اسماعیل گونه تسلیم و راضی است:
من که باشم تا مرا باشد سری | یا بود جانی مرا، یا پیکری |
جسم و جانم جمله در فرمان اوست | لایق او گر بود، قربان اوست |
و شرط این جانبازی را «شفاعت از امت پیامبر» قرار می دهد. از سوی خداوند، این شرط پذیرفته می شود (ما بدادیم آنچه کرد از ما طلب).
در پی این میثاق، سال 60 هجری می رسد و حسین به سوی عراق عزیمت می کند
کربلاشان شد منا، عاشور عید | کس چنین عیدی به عالم کی شنید؟ |
عید جمعی را و جمعی را عزا | دیده کو تا با حقیقت آشنا |
(ص 419)
حسین بن علی علیهماالسلام راه کربلا را در پیش می گیرد. خیل جانبازان و جوانان و سرفرازان در رکاب اویند. تا به «نینوا» می رسند.
کعبه مقصود ما این منزل است | پای جان عالم اینجا در گِل است |
نام سرزمین را می پرسند. وقتی در پاسخ کلمات نینوا، ماریه و کربلا را می شنود، می فرماید: (ص 421)
کربلا، نی، هم منای ماست این | این سر کوی وفای ماست این |
کشتی ما را در اینجا لنگر است | منزل ما تا صباح محشر است |
شترها را می خوابانند و بارها بر زمین می نهند. شب عاشورا می رسد و سخنرانی سید الشهدا با اصحاب خویش و برداشتن بیعت و اعلام وفاداری یاران و این که جان همه آن جسم ها حسین است و معنای همه آن لفظ ها هم اوست و:
جسم اگر قربان شود در راه جان | عیسی آسا، می رود تا آسمان |
و ... صبح عاشورا، همگی زمین ادب می بوسند و رخصت میدان می طلبند و جان خویش را قربانی آن قربانی بزرگ می سازند. امام تنها می ماند، ابراهیم وار در آتش کینه نمرودیان یکّه و بی یار (ص 429):
عشق می گفت ای خلیل روزگار | می روی در آتش ابراهیم وار |
کو تو را قربانی راه خدا؟ | تا به دست خود کنی آن را فدا |
گفت: اینک غنچه های گلشنم | روشنی های دو چشم روشنم |
سید الشهدا، پس از آن همه قربانی در منای دوست، سراغ کودک شش ماهه می رود تا او را هم به قربانگاه ببرد.
هین! بیاریدش به قربانگه برم | بهر مهمانی به سوی شه برم |
و طفل را در آغوش می گیرد و عزم میدان می کند و آب برای او می طلبد، ولی شیرخواره از دم تیر، سیراب می شود و «عشق خونریز، آنچه خود می خواست، کرد» و زبان حال حسین علیه السلام چنین است: (429)
با زبان حال می گفت: ای خدا | در رهت آوردم این را یک فدا |
عید قربان من است، اینم منا | من خلیل عهدم و اینم یک فدا |
چون پی قربانی اش برکف نهاد | شست دشمن از کمان تیری گشاد |
و کودک در آغوش پدر و بر سر دست او قربان می شود:
پس نهادش در میان کشتگان | شد پی قربانی دیگر روان |
در ترسیم مرحوم نراقی، «علی اکبر» پس از شهادت علی اصغر اذن میدان می طلبد و درخواست می کند که: «جان شیرین در رهت قربان کنم» و می خواهد که همچون اسماعیل، حنجر بر خنجر نهد و از جام وصل دوست سیراب شود و اجازه میدان و رخصت جنگ می طلبد.
ترسیم حالت ابراهیم گونه حسین بن علی علیهماالسلام و اشتیاقی که به این اسماعیل ذبیحش دارد، در سروده طاقدیس جلوه خاصی دارد. حسین علیه السلام به خاطر خدا دل از جوانش می کشد و حاضر می شود که این قربانی را هم تقدیم کند (ص 431):
ای تو قربانی و من قربان تو | من به قربان لب خندان تو |
من فدای این گل رخسار تو | کشته گیسوی عنبر بار تو |
و سرانجام، در میان سوز و اضطراب و بیم و امید، نگاه اهل حرم در پی قد و بالای او و او عازم میدان (ص 432):
او همی رفت و دویدش در رکاب | گفتی اسماعیل قربان با شتاب |
گوییا می گفت و می رفتش زپی | «لَیْتَنی کُنْتُ فِداکَ یا بُنَیّ» |
او روان و صد هزارش دل زپی | او به سوز و یک جهان در سوگ وی |
و بدین گونه «مثنوی طاقدیس» مرحوم ملاّ احمد نراقی با گریزی که بر کربلا دارد، پایان می گیرد و ترسیم قربانگاه دوست و منای تجلّی و جلوه های ناب فدا شدن در راه معشوق برتر و فدا کردن هرچه هست، در راه «او» که هر چه هست اوست، با حماسه آفرینی های آخرین قربانی سید الشهدا، علی اکبر به پایان می رسد.
پی نوشتها:
1 ـ تخلص مرحوم نراقی در این دیوان است