مطالب مربوط به برچسپ
لطفی
لطف بی بی
آقا1 در را باز کرد. سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت. دلش مثل ابر بهاری گرفته بود. قطرات اشک ناخواسته از گوشه چشمانش جوشید و روی محاسن سفیدش سُر خورد. با گوشه عبای مشکی اش آنها را پاک کردو از دو پلّه خشتی در، بالا آمد.