دروغ ننگین



دروغ ننگین
جهاد احد به پایان رسید . دندان مقدس رسول خدا صلی الله علیه وآله با سنگ جفا بشکست . حمزه عموی آن حضرت شهید شد . پیکر علی علیه السلام جراحت ها و زخم هایی برداشت که فتیله در آن ها به کار می رفت .
مغیرة بن عاص از دشمنان سر سخت پیغمبر اسلام بود و به دروغ ادعا می کرد که شکننده دندان مقدس رسول با سنگ او بوده و کشنده حمزه ، عموی پیغمبر ، او بوده است . یکی دو سال گذشت و مغیره دگر باره با قوای متحده عرب به جنگ رسول آمد ، قریش و عشایری چند برای نابودی اسلام دست اتحاد داده بودند و به سوی مدینه هجوم آوردند . این جنگ در تاریخ به نام غزوه خندق نامیده شده است .
خدا در این جهاد ، مسلمانان را پیروز گردانید و کفار شکست خوردند و مراجعت کردند . در هنگام بازگشتن ، مغیره را خواب در ربود ، وقتی که از خواب بیدار شد ، یاران رفته بودند . مغیره تنها ماند و خود را در خطر لشکر اسلام دید . با خود اندیشید که بهتر آن است ، داخل مدینه شود و به خانه برادر زاده اش عثمان برود .
از پیراهن نقابی ساخت تا شناخته نگردد و به خانه عثمان رفت . در این موقع
صفحه 125
ام کلثوم دختر رسول خدا از خدیجه همسر بزرگوار آن حضرت در خانه عثمان بود . عثمان با ام کلثوم پس از مرگ خواهرش رقیه ، ازدواج کرده بود .
عثمان به حضور مقدس رسول شرفیاب شده و پرسید : شما به عموی من مغیره ، امان داده اید ؟ پیغمبر تکذیب فرمود و روی خود را به سوی دیگر کرد . عثمان از آن سو آمد و پرسش خود را تکرار کرد . دوباره رسول اکرم صلی الله علیه وآله تکذیب فرمود و چهره مبارک را بر گردانید . آن گاه فرمود : تا سه روز به او امان دادیم .
مغیره در این سه روزی که در پناه پیغمبر بزرگ می زیست ، از کرده ها و گفته ها پشیمان نشد و دست از دشمنی با رسول بر نداشت . سه روز گذشته بود که او از مدینه بیرون رفت و در بیابانی واماند . جبرئیل جایگاه او را به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد .
زید بن حارثه و زبیر از مدینه خارج شدند و به سراغش رفتند . زید به خونخواهی برادر خوانده اش حمزه ، او را بکشت .